| بهترین های شل سیلوراستاین | |
|
+8مهران عبدالهی ashk مرتضی آشتیانی فرهاد رمضانی mehrnoosh فرشته بیژنی Noshin سارا رستمیان 12 مشترك |
|
نويسنده | پيام |
---|
مهمان مهمان
| عنوان: لطفا الأحد ديسمبر 13, 2009 10:13 am | |
| من رو مسخ ره نک نید و لطف ا به من نخندید نوشتن شعر روی گردن یه زرافه درحال دو آس ون نیس. (شل سیلور استاین) |
|
| |
مهمان مهمان
| عنوان: یه چیزی اضافه کن الأحد ديسمبر 13, 2009 10:25 am | |
| یه نقاشی بی منطق بکش، یه شعر دیوانه وار بنویس، یه آهنگ چرت و پرت بخون، از لای شونه ی سرت سوت بزن. با یه رقص مسخره از این طرف آشپزخانه برو اون ور، یه چیز احمقانه به این دنیا اضافه کن که قبلا تو اون وجود نداشته باشه.... (شل سیلوراستاین) |
|
| |
مهمان مهمان
| عنوان: انعکاس الأحد ديسمبر 13, 2009 10:26 am | |
| هر بار به مردی که برعکس توی آبه نگاه می کنم، خندم میگیره، گرچه نباید بخندم. چون شاید تو یه دنیای دیگه یه وقت دیگه تو یه شهر دیگه، شاید اون درست ایستاده باشه و من برعکس باشم. (شل سیلور استاین) |
|
| |
مهمان مهمان
| عنوان: baby-sitter الأحد ديسمبر 13, 2009 10:41 am | |
| خانم مک تویتر پرستار بچه(baby-sitter)بود فکر کنم یک کمی خُل بود فکر میکرد بیبی سیتر باید روی بچه ها بنشینه... (شل سیلور استاین) |
|
| |
مهمان مهمان
| عنوان: فرفری الأحد ديسمبر 13, 2009 10:42 am | |
| فکر میکردم موهام فرفریه تا روزی که اون ها رو تراشیدم، بعد فهمیدم موهام صاف بود سرم فرفری بود (شل سیلوراستاین) |
|
| |
مهمان مهمان
| عنوان: پسر کوچولو و پیرمرد الإثنين ديسمبر 14, 2009 11:29 am | |
| پسر کوچولو گفت:"من بعضی وقت ها قاشقم رو می ندازم زمین." پیرمرد کوچولو گفت:"من هم می ندازم" پسر کوچولو آروم گفت:"شلوارم رو خیس می کنم" پیرمرد کوچولو گفت:"من هم شلوارم رو خیس می کنم" پسر کوچولو گفت:"اغلب گریه می کنم" پیرمرد سرش رو تکون داد و گفت:"من هم گریه می کنم" پسر کوچولو گفت:"از همه بدتر اینه که انگار بزرگترها به من اهمیتی نمی دن" و یه دست گرم و پر چین و چروک رو روی صورتش حس کرد. پیرمرد کوچولو بود که میگفت:"می دونم چی می گی" (شل سیلوراستاین) |
|
| |
مهمان مهمان
| عنوان: پل الإثنين ديسمبر 14, 2009 11:30 am | |
| پل تو رو تا نیمه راه اون سرزمین های پر رمزوراز میبره که دوست داری ببینی: به کمپ کولی ها و بازار مکاره ی عربهب و جنگل های مهتابی که تو اون ها تک شاخها آزادانه می دوند. پس بیا یه کمی با من همرا شو تا با هم به راههای پر پیچ و خم بریم و به دنیاهای شگفت انگیزی که من میشناسم سر بزنیم.ولی این پل تو رو فقط تا نیمه ی را اون جا می بره آخرین قدم ها رو باید خودت برداری.... (شل سیلور استاین) |
|
| |
مهمان مهمان
| عنوان: جادو الإثنين ديسمبر 14, 2009 11:30 am | |
| ساندرا یه آدم کوچولو دیده، اِدی به یه جن دست زده، لاری یکبار با جادوگرها رقصیده، دونالد آواز یه پری دریایی رو شنیده، سوزی یواشکی یه پری رو دیده، ولی تمام چیزهای جادویی که من تا حالا دیدم رو از خودم ساختم.... (شل سیلوراستاین) |
|
| |
Noshin ناظم ارشد انجمن
تعداد پستها : 794 سن : 29 از ایشان سپاسگزاری شده : 113 امتیاز : 61116 Registration date : 2008-11-14
| عنوان: رد: بهترین های شل سیلوراستاین الإثنين ديسمبر 14, 2009 11:35 am | |
| انسان با وهم خودش زندگی دیگری دارد جالب بود | |
|
| |
مهمان مهمان
| عنوان: وحشتناک الإثنين ديسمبر 14, 2009 11:57 am | |
| یه نفر بچه رو خورده،واقعا گفتنش ناراحت کنندس. یه نفر بچه رو خورده. پس دیگه بچه نمیره بیرون بازی. دیگه گریه ی اون رو نمیشنویم یا حس نمی کنیم تشنس. هیچوقت دیگه از ما نمی پرسه«چرا؟»یه نفر بچه رو خورده. یه نفر بچه رو خورده. کاملا روشنه،یه نفر بچه رو خورده،چون بچه اینجا نیست. لباسها و.اسباب بازی هاش رو می بخشیم. دیگه مجبورش نمی کنیم بینیش رو پاک کنه.بابا میگه«همیشه این جوریه»یه نفر بچه رو خورده. یه نفر بچه رو خورده. چقدر خوردن بچه وحشتناکه! یه نفر بچه رو خورده گر چه اون خیلی شیرین نیست. این کار خیلی بیرحمی می خواد. پلیس سرنخی پیدا نکرده ،من که نمی تونم تصور کنم کی میتونه بره(قلپی)یه بچه رو بخوره؟!!! (شل سیلوراستاین) |
|
| |
Noshin ناظم ارشد انجمن
تعداد پستها : 794 سن : 29 از ایشان سپاسگزاری شده : 113 امتیاز : 61116 Registration date : 2008-11-14
| عنوان: رد: بهترین های شل سیلوراستاین الإثنين ديسمبر 14, 2009 12:58 pm | |
| آدم دلش می گیره چرا بچه رو خورده آخه چرا | |
|
| |
مهمان مهمان
| عنوان: مادر برای تو می خوانم الأربعاء يناير 27, 2010 2:37 pm | |
| من در جاده های غبارآلود آواز خوانده ام
و در پياده روهای کثيف شهرها
برای اشک آوردن به چشمان بيرحم مردان جنگل
و در راه آهن آواز خوانده ام
ودر اتاق هايی با کاغذ ديواری آبی
وبرای کسانی که دوستشان داشتم
اما حالا مادر....می خواهم تنها برای تو بخوانم
بگذار بگويم مادر که من هرگز
خاطره ی چيزهای قشنگی را که می گفتی از ياد نبرده ام
و کارهای لطيفی که انجام می دادی
و هر چند بزرگ شده ام
اما اين آواز را برای تو می خوانم
ممکن است بگويی که دلت می خواهد کنارت باشم
تا در زمستان ياری ات کنم
اما تو می دانستي
و با لبخندی مشتاق اعتراف می کنی
که پسرت بلد نيست جايی بند شود
هنوز حرفهايی برای گفتن هست.....ومادر....من اين آواز را تنها برای تو می خوانم....
اين مطلب آخرين بار توسط sunny در الأحد فبراير 28, 2010 6:34 am ، و در مجموع 2 بار ويرايش شده است. |
|
| |
مهمان مهمان
| عنوان: نی انبانی که نه نگفت الأربعاء يناير 27, 2010 2:41 pm | |
| "نه"نخواهد گفت.............
(نی انبان الت موسیقی بادی به شکل کیسه ای که لوله ای شبیه به نی به آن متصل است)
ساعت نه نصف شب ،یک ربع آن طرف سه بود که
لاک پشتی در ساحل دریا به نی انبانی برخورد...
لاک پشت گفت:عزیزم،میشه کنارت بشینم؟خیلی خسته ام.
و نی انبان نه نگفت.
لاک پشت به نی انبانی گفت:من همیشه توی این ساحل خلوت قدم می زنم،با موج های دریا و شن ها حرف میزنم،اما تا حالا هیچ کس نبوده که دوستم داشته باشه
عزیزم،میشه تو امروز با من عروسی کنی؟
نکنه می خوای بگی نه ،عزیزم؟
اما نی انبان نه نگفت.
لاک پشت به دلداه اش گفت:می بخشی که اینطوری بهت زل زدم ،آخه عزیزم،تا حالا ندیدم کسی پوستی شطرنجی مثل مال تو و موهایی عجیب و غریب مثل تو داشته باشه.اگه عشقتو ازت گدایی کنم،قشنگ من،
اجازه میدی،عشق من،فقط یکبار تو بغلم فشارت بدم؟
و نی انبان نه نگفت.
لاک پشت به نی انبان گفت:آه ،دوستم داری پس اعتراف کن! بگذار تو اون گوش ظریفت زمزمه کنم و تو رو به سینه بچسبونم.
بعد بغلش کرد و به کرکش دست کشید
و عاشقانه در آغوش خود فشردش
و نی انبان گفت:بق......بوق
لاک پشت به نی انبان گفت:غاز غاز کردی،عرعر زدی
یا شیهه کشیدی؟آخه آدم خیلی باید بی احساس باشه که وقتی یه نفر می بوسدش بگه:بق....بوق،نکنه خلافی از من سرزده؟نکنه عشق ما دیگه تموم شد؟
و نی انبان نه نگفت.
لاک پشت به نی انبان گفت:یعنی من باید تو رو ترک کنم ،همسر محبوبم؟یعنی می گی من باید برم پی همون بدبختی خودم؟یعنی من باید بخزم و از زندگی تو برم بیرون؟ یعنی باید برم؟جدا بشم و برم عزیزم؟آه،عزیز دلم خواهش می کنم بگو "نه".
اما نی انبان نه نگفت.
اینطوری شد که لاک پشت زاری کنان خزید و رفت وهرگز باز نگشت،و نی انبان را در ساحل آرام شنی،همانطور که آنجا افتاده بود،ترک کرد.
یک شب وقتی که آب دریا پایین است،قدم زنان سری به آنجا بزنید،سلامی کنید واز نی انبان محترمانه بپرسید که آیا داستانی که برایتان گفتم واقعا راست است یا نه
به شما قول می دهم،بچه های عزیز ،که نی انبان نه نخواهد گفت....
اين مطلب آخرين بار توسط sunny در الأحد فبراير 28, 2010 6:36 am ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است. |
|
| |
مهمان مهمان
| |
| |
مهمان مهمان
| عنوان: رد: بهترین های شل سیلوراستاین الأحد فبراير 28, 2010 6:43 am | |
| می خواستم به شما بگویم سلام اما شما سریع رد شدید می خواستم بگویم حال شما چطور است اما شما به من نگاه نکردید می خواستم بگویم حال من خوب نیست اما شما دیگر رفته بودید.... برای همین هیچ چیز به شما نگفتم فقط پوست موزم را زیرپایتان انداختم... تا زمین بخورید و یک لحظه بایستید شاید این بار مرا ببینید !....... |
|
| |
مهمان مهمان
| عنوان: دوستی الأحد فبراير 28, 2010 7:17 am | |
| راهی کشف کرده ام که برای همیشه با هم دوست باشیم این راه خیلی ساده است :
هر چه من می گویم ، انجام بده |
|
| |
مهمان مهمان
| عنوان: تنبل الأحد فبراير 28, 2010 7:19 am | |
| وقتی بچه ی تنبل ِ تنبل ِ تنبل ِ تنبل ِ تنبل آب می خواهد آن قدر منتظر می ماند و می ماند و می ماند و می ماند و می ماند تا از آسمان باران ببارد ! |
|
| |
مهمان مهمان
| عنوان: ]چراغ راهنما الأحد فبراير 28, 2010 7:21 am | |
| چراغ سبز يعني حق عبور باماست. اما چراغ قرمز يعني اينكه بايد صبر كنيم. اينها رو خوب بلدم، ولي يك سوال دارم، اگر چراغ آبي باشد با دانه هاي خردلي چكار كنيم؟ |
|
| |
مهمان مهمان
| عنوان: رد: بهترین های شل سیلوراستاین الأحد فبراير 28, 2010 7:24 am | |
| يك آدم خرافاتي، وقتي يه نردبون مي بينه، به هيچ وجه از زيرش رد نمي شه. وقتي اتفاقا كمي نمك روي زمين مي ريزه براي رفع بلا، قدري هم پشت سرش مي ريزه. و هميشه كمي غذاي خرگوش همراهش داره. چرا؟ براي اينكه ممكنه لازم بشه. هر سوزني كه روي زمين ببينه بر مي داره. و هيچوقت كلاهشو روي تخت نمي ذاره. توي خونه چترشو باز نمي كنه و هر وقت چيزي مي گه كه نبايد مي گفت، زبونش رو گاز مي گيره. وقتي از گورستان رد مي شه، نفسشو حبس مي كنه. و به نظرش عدد 13 نحسه. خلاصه آدم خرافاتي كارهاي بيخود زياد مي كنه. اما بزنم به تخته من اصلا خرافاتي نيستم. |
|
| |
مهمان مهمان
| عنوان: چراغ زیر شیروانی الأحد فبراير 28, 2010 7:25 am | |
| خانه تاريك است و پرده ها كشيده اند، اما چراغي زير شيرواني روشن است، من مي دانم آن نور چيست، شوقيست كه بي تاب سوسو مي زند حتي مي توانم آنرا از بيرون ببينم و مي دانم كه تو آن بالايي و بيرون را نگاه مي كني! |
|
| |
مهمان مهمان
| |
| |
مهمان مهمان
| عنوان: رد: بهترین های شل سیلوراستاین الأحد فبراير 28, 2010 7:31 am | |
| چهار تا ماشين در چهار راه گير افتاده اند هر كدام از يك طرف آمده اند و مي خواهند به طرف ديگر بروند هر چهار تا هم كار مهمي دارند هر چهار تا هم عجله دارند، و هر چهار تا، بوق مي زنند خب، حالا كدام يك بايد اول برود؟ "بومب..." مثل اينكه معما حل شد! |
|
| |
مهمان مهمان
| عنوان: رد: بهترین های شل سیلوراستاین الأحد فبراير 28, 2010 7:31 am | |
| خدا هركسي را كه مثل من خوب باشد، دوست دارد اما هر كسي را كه مثل تو بد باشد، دوست ندارد اما من تو را با همه بدي ات دوست دارم چون دلم برايت مي سوزد، وقتي مي بينم هيچ كس دوستت ندارد! |
|
| |
مهمان مهمان
| عنوان: رد: بهترین های شل سیلوراستاین الأحد فبراير 28, 2010 7:34 am | |
| ورود بزرگسالان ممنوع داريم بازي مي كنيم نمي خواهيم كسي به ما بگه «اين كارو بكن، اون كار و نكن، مواظب باش» ورود بزرگسلاان ممنوع ماكلوب تشكيل مي ديم قرارهاي سري ما نمي خواهيم فاش بشه. ورود بزرگسالان ممنوع مي ريم بيرون پيتزا بخوريم نه، هيچكس. فقط من و دوستانم لطفا بيرون راستي پول پيتزاها رو نگفتم ورود بزرگسالان آزاد. |
|
| |
مهمان مهمان
| عنوان: رد: بهترین های شل سیلوراستاین الأحد فبراير 28, 2010 7:34 am | |
| اون آدم خيلي خوبيه انقدر شيرينه كه نگو هميشه مي خنده، با همه مهربونه همه دوستش دارن منم بايد عاشقش مي شدم... اما مشكل اينجاست كه همه عمر نميشه شيريني خورد! كاش با اين همه مهربوني، بعضي وقتها هم عصباني مي شد! |
|
| |
| بهترین های شل سیلوراستاین | |
|