| بهترین های شل سیلوراستاین | |
|
+8مهران عبدالهی ashk مرتضی آشتیانی فرهاد رمضانی mehrnoosh فرشته بیژنی Noshin سارا رستمیان 12 مشترك |
|
نويسنده | پيام |
---|
مهمان مهمان
| عنوان: بهترین های شل سیلوراستاین الخميس ديسمبر 03, 2009 9:47 am | |
| اگر نمیتوانم همیشه مال تو باشم اجازه بده گاهی،زمانی ازآن تو باشم و اگر نمیتوانم،گاهی زمانی ازآن توباشم بگذارهر وقت که تو میگویی،کنار تو باشم اگرنمیتوانم دوست خوب و پاک تو باشم اجازه بده دوست پست وکثیف تو باشم اگر نمیتوانم عشق راستین تو باشم بگذار باعث سرگرمی تو باشم اما مرا اینطور ترک نکن بگذاردر زندگی تو ،دست کم چیزی باشم (شل سیلو استاین) |
|
| |
مهمان مهمان
| عنوان: لالایی ها،افسانه ها و دروغها الخميس ديسمبر 03, 2009 9:58 am | |
| لالایی ها،افسانه ها ودروغهاو دروغها لالایی ها ،افسانه ها ودورغها من برای شما آواز میخوانم و سپس دور میشوم بالالایی ها وافسانه ها ودروغهایم ممکن است شما را شگفت زده کنم ممکن است کاری کنم که شما لبخند بزنید ممکن است اشک به چشمانتان بیاورم ام وقتی ناپدید شوم............خدایا شما آرزو میکنید که ای کاش باز اینجا بودم با لالایی ها،افسانه ها و دروغهای بیشتر.......چون من شما را به جاهایی میبرم که پیش از این هرگز آنجا نبوده اید با لالایی ها افسانه ها ودروغهایم (شل سیلو استاین) |
|
| |
مهمان مهمان
| عنوان: وقتی هم سن تو بودم الخميس ديسمبر 03, 2009 10:19 am | |
| عمویم گفت،چه جوری به مدرسه میری؟ گفتم با اتوبوس پوز خندی زد وگفت،من وقتی همسن تو بودم 10کیلومتر پیاده میرفتم عمویم گفت،چقدر بار میتوانی بلند کنی؟ گفتم یه گونی برنج پوزخندی زدو گفت،من وقتی همسن تو بودم یه گاری را به حرکت در میآوردم و یک گوساله را بلند میکردم عمویم گفت،تا حالا چند بار دعوا کردی؟ گفتم دو باروهر دو بار هم کتک خورده ام پوزخندی زد وگفت،من وقتی همسن تو بودم هر روز دعوا میکردم و هیچ وقت هم کتک نمیخوردم عمویم گفت،چند سالته؟ گفتم نه سال ونیم بادی به غبغب انداخت وگفت،من وقتی همسن تو بودم ده سالم بود |
|
| |
مهمان مهمان
| عنوان: سنگ سخن گو الخميس ديسمبر 03, 2009 10:29 am | |
| از کجا بفهمیم که پنجره ای باز است یا نه؟ کافی است سنگی به طرفش پرتاب کنیم صدایی ازش در آمد؟ در نیامد؟ خوب پنجره باز بود حالا بگذار یکی دیگر راامتحان کنیم............ترق ای یکی بسته بود (شل سیلور استاین) |
|
| |
مهمان مهمان
| عنوان: چسب زخم الجمعة ديسمبر 04, 2009 1:00 pm | |
| یه چسب زخم زده ام روی انگشتم،یکی روی زانویم یکی روی دماغم،یکی روی پاشنه ی پام،دو تا روی شانه ام، سه تا روی آرنجم، نه تا روی انگشتای پام دو تا روی مچ دستم،یکی روی قوزک پام یکی روی چانه ام،یکی روی رانم چهارتا روی شکمم،یکی روی پیشانیم یکی روی چشمم یکی روی گردنم،و برای روز مبادا،سی وپنج تای دیگه هم توی قوطی دارم..... اما حیف!فکر کنم این هم یه جور بدبختیه که نه جاییم بریده،نه زخمی دارم...... (شل سیلوراستاین) |
|
| |
مهمان مهمان
| عنوان: گلوله ی برفی الجمعة ديسمبر 04, 2009 1:09 pm | |
| یک گلوله ی برفی برای خودم درست کردم، آنقدر گرد وخوشگل که فکرش را همه نمیتوانی بکنی. بعد فکر کردم برای خودم نگهش دارم، وپیش خودم بخوابانمش. برایش لباس خواب درست کردم، یک بالشم برای زیر سرش. دیشب دیدم گذاشته رفته، اما پیش از رفتن،جایش راخیس کرده بود......... (شل سیلور استاین) |
|
| |
مهمان مهمان
| عنوان: آسمون ابری السبت ديسمبر 05, 2009 10:56 am | |
| ماه آسمون که دختر خوشگلیه اون بالا میون ستاره ها زندگی میکنه ابر پیر،اون پیرمرد با ابهت هم از دور دستها عاشقشه از دور دستها عاشق ماهه وقتی ماه خانم پایین به ابر پیر لبخند میزنه ابر اونقدر به وجد میاد که شروع به سر دادن آواز واسه ماه میکنه و به این ترتیبه که رعد درست میشه، گوش میکنی عزیزم، اینجوری رعد درست میشه عشق درست یه آسمون ابریه و تا جایی که من میدونم بخت ابر پیری که اون بالاتو آسمونه واسه رسیدن به عشقش،اندازه ی بخت منه. تو شبهای خشک،ماه بیرون نمییاد و اونوقته که ماه فریاد ابر رو میشنوه که صداش میزنه اشک از گونه های ابر به پایین سرازیر میشه اینجوریه که بارون میباره عزیزم بارون رو حس نمیکنی اون بارونه که میباره عشق درست یه آسمون ابریه وتا جایی که من میدونم بخت ابر پیری که اون بالا تو آسمونه واسه رسیدن به عشقش،اندازه ی بخت منه و وقتی هوا شروع به روشن شدن میکنه ابر رفتن ماه رو نظاره میکنه تو آسمون بوسه ای براش میفرسته و اینجوریه که باد میوزه، عزیزم،اونو احساس میکنی، اون باده که میوزه عشق درست یه آسمون ابریه وتا جایی که من میدونم بخت ابر پیری که اون بالاتو آسمونه اندازه ی بخت منه اندازه ی بخت منه........... (شل سیلوراستاین) |
|
| |
مهمان مهمان
| عنوان: بهترین های شل سیلوراستاین السبت ديسمبر 05, 2009 12:02 pm | |
| روی اون تپه سنتوری واستاده،نیمی از اسب، نیمی از انسان سمهاش سم های یه اسب، قدرتش،قدرت یه اسب و غرورش،غرور یه اسب اما اشکش اشک یه مرده بالای تپه،سنتور در حال تاختنه دور کوه گشتی میزنه ودوباره بر میگرده دور از دنیای رؤیاها، و ماورای دنیای آدمها.
یه بار سنتور عاشق مادیانی شد که همه جا در کنارش میتاخت، تو دشت و صحرا با هم مسابقه می دادن،دنبال هم میکردن سنتور و مادیان وحشی.
اما بعد از مسابقه ودنبال هم دویدن ساکت ساکت همونجا ایستادن. هرچند سنتور حرفهایی واسه گفتن داشت اما مادیان فقط میتونست فکر واحساس یه اسب رو داشته باشه.
بالای تپه،سنتور در حال تاختنه، دور کوه گشتی میزنه ودوباره برمیگرده، دور از دنیای رؤیاها، و ماورای دنیای آدمها،
یه بارسنتور عاشق دختری شد که احساسات طلائیش رو درک میکرد. قدم میزدن ومیون جنگل آروم آروم صحبت میکردن سنتور و اون دختر دوست داشتنی.
اما وقتی قدم زدن و نجوا کردن به پایان رسید، ساکت ایستادند و بعد با هم گریه سر دادن. چون سنتوری که وزش نسیم رو حس میکنه به کسی نیاز داره که بتونه باهاش مثل اسب بدوه.
رو اون تپه،از کوه بالا میاد، دور از دنیای رؤیاها وماورای دنیای آدمها.
رو اون تپه سنتوری واستاده.
(شل سیلوراستاین)
اين مطلب آخرين بار توسط sunny در الجمعة يناير 29, 2010 1:49 pm ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است. |
|
| |
مهمان مهمان
| عنوان: بمبارون کنین السبت ديسمبر 05, 2009 12:12 pm | |
| فقط آرزو دارم فردا بمبارون کنن تا بخاطر اینکه از پیش من فرار کردی،بهت یه درسی داده باشن اونوقت بدوبدو به پناهگاه گرم ونرم خانواده مون میرم و در رو از روت قفل میکنم و تو رو بیرون نگه میدارم و کلید رو هم میندازم دور........ اونوقت من توی خونه ام و سهم هر دومونو می خورم اما تو بیرونی و هی لاغر میشی وقتی موج انفجار میگیردت،داد میزنی،جیغ میکشی اما من اصلا اصلا اصلا اصلا نمیگذارم بیای تو! (شل سیلوراستاین) |
|
| |
مهمان مهمان
| عنوان: بهترین های شل سیلوراستاین الإثنين ديسمبر 07, 2009 9:28 am | |
| وقتی چمدانش را به قصد رفتن بست نگفتم:عزیزم این کار را نکن نگفتم :برگرد و یکبار دیگر به من فرصت بده..... وقتی پرسید که دوستش دارم یا نه، رویم را برگرداندم. حالا او رفته ،و من تمام چیزهایی را که نگفتم میشنوم. نگفتم:عزیزم متاسفم، چون من هم مقصر بودم. نگفتم:اختلاف را کنار بگذاریم، چون تمام آنچه میخواهیم عشق و وفاداری و مهلت است. گفتم:اگر راهت را انتخاب کرده ای، من آن را سد نخواهم کرد.. حالا او رفته،ومن تمام چیزهایی را که نگفتم میشنوم.... او را در آغوش نگرفتم و اشک هایش را پاک نکردم نگفتم:اگر تو نباشی زندگی ام بی معنی خواهد بود... فکر میکردم از تمام آن بازیها خلاص خواهم شد اما حالا تنها کاری که میکنم گوش دادن به چیزهایی است که نگفتم... نگفتم:بارانی ات را درآر... قهوه درست میکنم و باهم حرف میزنیم.. نگفتم:جاده ی بیرون خانه طولانی و خلوت و بی انتهاست... گفتم:خدا نگهدار موفق باشی،خدا به همراهت. او رفت و مرا تنها گذاشت تا با تمام آن چیزهایی که نگفتم زندگی کنم........ (شل سیلوراستاین) |
|
| |
مهمان مهمان
| عنوان: ایستادن،بیرون پناهگاه تو الإثنين ديسمبر 07, 2009 10:10 am | |
| بیرون پناهگاهت می مانم ودرون را نگاه میکنم، در حالی که در اطرافم،از هر سو،بمب می ریزند، تو در داخل پناهگاهت چقدر سرحال و در امان و خوشحال به نظر می آیی. آیا گفته بودم که من به این چیزها توجه میکنم؟ آیا گفته بودم که چقدر شگفت آور هستی؟ و چقدر ناراحتم که از هم جدا شده ایم. عزیزم،من بیرون پناهگاه تو ایستاده ام، اما امیدوارم که در قلب تو باشم. (شل سیلور استاین) |
|
| |
مهمان مهمان
| عنوان: شب خوش سبزه الإثنين ديسمبر 07, 2009 10:28 am | |
| شب خوش،سبزه که سر بر بالش گذاشته ای ودر خوابی. پرده ها را میکشم تا سرما نخوری. فردا با هم درباره ی کارهایمان حرف میزنیم. شب خوش،گیاهک.... در گلدانت آسوده بخواب. مراقب باش به مرض پژمردگی دچار نشوی! ای سبزه ی تازه درآمده،یادت باشد از زنبورها حذر کنی. شنیده ام که آنها میتوانند ناقل بیماری خطرناکی باشند. شب خوش،سبزه گیاهک،شب خوش. بیا این هم لیوان آب. میخواهی چراغ را روشن بگذارم؟ فردا صبح سر میز صبحانه مینشینیم گوشت و تخم مرغ مال من نیتروژن مال تو. سبزه،دوستت دارم [مثل] کسی که به زن و بچه نیاز دارد. (شل سیلوراستاین) |
|
| |
مهمان مهمان
| عنوان: روی کوه های شایلو الإثنين ديسمبر 07, 2009 10:44 am | |
| آماندا بلین را دیده ای...... که روی کوه های شایلو زیر باران صبحگاهی سرگردان است؟ هرگز او را در آستانه ی در خانه اش در انتظار شنیدن غرش توپ یا پرس و جو از حال مردی که از راه کوه های شایلو به جنگ رفته دیده ای؟ صدای گریهی او را روی کوه های شایلو شنیده ای؟ چشمان نگرانش را روی کوه های شایلو دیده ای؟ او را روی کوه های شایلو دوان دوان با لباس کهنه ی عروسی اش به جستجوی چیزی در شهر مردگان دیده ای؟ اورا دیده ای که روی کوه های شایلو ایستاده است؟ باد موهایش را پریشان میکند روی کوه های شایلو،گوش به زنگ تفنگ هاست... گوش به زنگ صدای طبل هاست... و منتظر مردی که که هیچ وقت به کوه های شایلو برنمیگردد. صدای ؛آواز آماندا را روی کوه های شایلو شنیده ای؟ که با حلقه ی عروسی اش روی کوه های شایلو نجوا میکند؟ به زمزمه ی آرام او گوش کن... چون آماندا نمیداند... که حادثه چهل سال پیش، روی کوه های شایلو اتفاق افتاده. (شل سیلوراستاین) |
|
| |
مهمان مهمان
| عنوان: بابا،چی میشه اگه الإثنين ديسمبر 07, 2009 11:07 am | |
| بابا،چی میشه اگه خورشید دیگه در نیاد؟ چی پیش می یاد؟ اگه خورشید نتابه،تعجب میکنی و با چشمای از حدقه دراومده به آسمون خیره میشی و باد نور چشماتو به آسمون میبره و خورشید دوباره شروع به تابیدن میکنه. بابا،چی میشه اگه باد نوزه؟ اون وقت چی پیش میاد؟ اگه باد نوزه،زمین خشک میشه، قایقت دیگه حرکت نمیکنه،پسرم بادبادکت هم دیگه پرواز نمیکنه. اون وقت چمن مشکل تو رو به باد میگه، و باد دوباره شروع به وزیدن میکنه. بابا،اگه چمن رشد نکنه چی؟ اون وقت چی میشه؟ اگه چمن رشد نکنه،اشکهات سرازیر میشه، و زمین با اشک چشم های تو سیراب میشه، بعد،مثل محبت تو به من،چمن ها هم بزرگ میشن، و دوباره شروع میکنن به رشد کردن. بابا،اگه من تو رو دوست نداشته باشم چی؟ اون وقت چی میشه؟ آگه تو منو دوست نداشته باشی،اون وقت دیگه چمن رشد نمیکنه، خورشید نمی تابه و باد نمی وزه. اگه میخوای این دنیای قدیمی به کارش ادامه بده، باید باز هم منو دوست داشته باشی،باز هم،بازهم.... باز منو دوست داشته باشی می شنوی پسرم؟ بهتره منو دوست داشته باشی/ (تو منو دوست داری پسرم ؟بله) بهتره منو دوست داشته باشی..... (شل سیلوراستاین) |
|
| |
مهمان مهمان
| عنوان: مجله ی کوچک الإثنين ديسمبر 07, 2009 11:23 am | |
| آه تو میدانی میدانی که مرا سر باز گفتن بسیاری حرفهاست. هنگامی که کودکان در پس دیوار باغ با سکه های فرسوده بازی کهنه ی زندگی را آماده میشوند. میدانی تو میدانی که مرا سر باز گفتن کدامین سخن است از کدامین درد. چشم اندازی دیگر با کلیدی اگر می آیی تا به دست خود از آهن تفته قفلی بسازم گر باز می گذاری در را، تا به همت خویش از سنگ پاره سنگ دیواری برآرم._ باری دل دراین برهوت دیگر گونه چشم اندازی می طلبد. (شاملو) |
|
| |
سارا رستمیان ORODIST ❤️ ❤️ ❤️ ❤️
تعداد پستها : 987 سن : 25 از ایشان سپاسگزاری شده : 95 امتیاز : 63336 Registration date : 2008-10-24
| عنوان: رد: بهترین های شل سیلوراستاین الإثنين ديسمبر 07, 2009 6:33 pm | |
| سارا : واااااای خیلی جالبه سایه : خسته نباشید ممنون :2>3: | |
|
| |
مهمان مهمان
| عنوان: یه اینچ قد الأحد ديسمبر 13, 2009 8:34 am | |
| اگه قدت فقط یه اینچ بود،می تونستی سوار یه کرم بشی بری مدرسه. قطره اشک مورچه برات استخرشنا بود.با یه خورده کیک میتونستی دست کم یه هفته مهمونی بگیری. کک برات یه حیوون خطرناک بود،اگه قدت فقط یه اینچ بود. اگه قدت فقط یه اینچ بود،از زیر در رد میشدی،و یه ماه طول میکشید تا برسی فروشگاه. یه تکه کرک برات رختخواب بود،روی تار عنکبوت تاب بازی میکردی،و انگشتونه برات کلاه میشد اگه قدت فقط یه اینچ بود. میتونستی روی یه خلال دندون توی سینک ظرفشویی موج سواری کنی. ولی نمیتونستی مامانت رو بغل کنی،فقط باید انگشت پاش رو بغل میکردی. از ترس له شدن باید از جلوی پای مردم فرار میکردی،برای حرکت دادن یه خودکار باید یه شب تموم وقت صرف میکردی، (نوشتن این شعر پانزده سال طول کشید،چون قد من فقط یه اینچه) (شل سیلوراستاین) |
|
| |
مهمان مهمان
| عنوان: پرنده ی عجیب الأحد ديسمبر 13, 2009 8:35 am | |
| وقتی که همه ی پرنده ها برای زمستون به سوی جنوب پرواز میکنن،یه پرنده ی عجیب و غریب راهشو کج کرده به سوی شمال،بال بال زنون و جیک جیک کنون،توی سرما به سرعت به سمت شمال پرواز می کنه. پرنده میگه:"دلیل به شمال رفتن من این نیست که یخ یا سوز باد و زمین پر از برف را دوست دارم. به خاطر این به شمال میرم،که تنها پرنده ی شهر بودن خیلی خوب و با حاله." (شل سیلور استاین) |
|
| |
مهمان مهمان
| عنوان: ملیندا می الأحد ديسمبر 13, 2009 9:09 am | |
| آیا تا بحال چیزی راجع به ملیندا می، شنیدی؟اون که یه وال غول پیکر رو خورد؟ فکر میکرد میتونه،و گفت که این کاررو میکنه،و از دم وال شروع کرد به خوردن. همه بهش میگفتن:"تو برای خوردن وال خیلی کوچیکی"...ولی اون اصلا اهمیت نمیداد، گازهای کوچک میزد و آرام میجوید،درست همون طور که آدم از یه دختر کوچک انتظار داره.... و هشتاد ونه سال طول کشید تا خوردن وال تموم شد ،ملیندا گفته بود که وال رو میخوره و سر حرفش ایستاد!!! (شل سیلوراستاین) |
|
| |
مهمان مهمان
| عنوان: باران الأحد ديسمبر 13, 2009 9:10 am | |
| چشمام رو باز کردم و تو بارون به بالا نگاه کردم،قطره بارون افتاد تو سرم و رفت توی مغزم، از اون وقت توی رختخواب که دراز میکشم فقط صدای شرشر بارون رو میشنوم. قدم هام رو خیلی نرم بر میدارم، خیلی آروم راه میرم،نمیتونم رو دستم بایستم ،چون شاید بارون توی سرم سر ریز بشه، پس بخاطر این چرت وپرت هایی که گفتم منو ببخشید، از اون روزی که بارون ریخت تو سرم یه آدم دیگه شدم... (شل سیلوراستاین) |
|
| |
مهمان مهمان
| عنوان: باهوش الأحد ديسمبر 13, 2009 9:35 am | |
| چون من باهوش ترین پسر بابام هستم،اون به من یه اسکناس یه دلاری داد.من هم با دو اسکناس 25سنتی نو عوضش کردم ،چون دو تا بیشتر از یکیه ! 25 سنتی ها رو بردم و دادم به لو و به جاش سه تا 10 سنتی گرفتم،فکر کنم لو نمیدونست سه تا از دو تا بیشتره! درست بعد از لو،بیتز پیر و نابینا رو دیدم و چون نمیتونست ببینه 10 سنتی هام رو گرفت و به جاش چهارتا5سنتی به من داد،چهارتا هم که از سه بیشتره،! من هم 5 سنتی هام رو بردم پیش هیرام کومبز به فروشگاه سید فید،و اون احمق چهارتا 5سنتی رو گرفت و به من پنج تا یه سنتی داد،پنج تا هم که از چهار بیشتره! و من رفتم و اونا رو به بابام نشون دادم،اون هم صورتش سرخ شد و چشمانش رو بست و سرش را تکان داد اون قدر به من افتخار میکرد که نتونست حرفی بزنه!!! (شل سیلور استاین) |
|
| |
مهمان مهمان
| عنوان: خونه ی روی درخت الأحد ديسمبر 13, 2009 9:35 am | |
| یه خونه روی درخت،یه خونه ی آزاد،یه راز بین من وتو،یه جای بلند تو شاخه های پر برگ به همون راحتی که یه خونه میتونه باشه... یه خونه ی معمولی توی خیابون،یه خونه ی تمیز،یه خونه که وقتی واردش میشی باید کفشهات رو پاک کنی، من از این خونه ها خوشم نمی یاد بیا بریم تو همون خونه ی روی درخت زندگی کنیم... (شل سیلور استاین) |
|
| |
مهمان مهمان
| عنوان: به هم ریخته الأحد ديسمبر 13, 2009 9:52 am | |
| این اتاق هر کسی هست باید خجالت بکشه! لباس زیرش از آباژور آویزونه.بارونیش افتاده روی صندلی ای که پر از خرت و پرته،و داره صندلی رو گلی و خیس میکنه...دفتر مشقش لای پنجره گیر کرده،و بلوزش هم روی زمین افتاده...روسریش و چوب اسکیش زیر تلویزیونه،شلوارش هم همین طوری روی در آویزونه...کتاباش توی کمد ریختن روی هم،جلیقش هم توی راهرو یه جایی افتاده...یه مارمولک به نام ِاد توی رختخوابش خوابیده، و جورابهای بو گندوی کهنه ی اون روی دیوار چسبیدن. این اتق هرکسی هست باید خجالت بکشه! اتق دونالد یا رابرت یا ویلی یا...... هان؟ میگی اتاق منه؟ اوه عزیزم، گفتم چقدر آشنا به نظر میرسه!!! (شل سیلور استاین) |
|
| |
مهمان مهمان
| عنوان: مداد ساز احمق الأحد ديسمبر 13, 2009 9:52 am | |
| یه احمق این مداد رو عوضی ساخته پاک کن رو به جای نوک گذاشته. نوکش هم گذاشته سر مداد که من دوست ندارم... واقعا عجیبه بعضی ها چقدر گیج هستن. |
|
| |
مهمان مهمان
| عنوان: سُکان خدا الأحد ديسمبر 13, 2009 10:13 am | |
| خدا با لبخند مهربانانه به من گفت: "هی دوست داری یه مدتی خدا باشی و دنیا رو هدایت کنی؟" من گفتم:"باشه،یه امتحان میکنم، از کجا شروع کنم؟ حقوقم چقدره؟ وقت نهار چه ساعتیه؟ کِی میتونم برم؟" خدا هم گفت:"سکان رو بده دست خودم،تو آدمش نیستی." (شل سیلوراستاین) |
|
| |
| بهترین های شل سیلوراستاین | |
|