| دل نوشته ها | |
|
+9kahroba nayeb ramin.m ستاره عباسی پروانه منفرد فرشته بیژنی simin Sarvenaz Helyus 13 مشترك |
|
نويسنده | پيام |
---|
Helyus کاربر حرفه ایی انجمن
تعداد پستها : 50 از ایشان سپاسگزاری شده : 1 امتیاز : 58141 Registration date : 2008-12-23
| عنوان: رد: دل نوشته ها الثلاثاء مارس 03, 2009 2:54 pm | |
| نه از مهر و نه از کين مي نويسم نه از کفر و نه از دين مي نويسم دلم خون است مي داني برادر دلم خون است از اين مي نويسم | |
|
| |
simin ORODIST
تعداد پستها : 135 آدرس : تهران از ایشان سپاسگزاری شده : 9 امتیاز : 58629 Registration date : 2008-12-16
| عنوان: رد: دل نوشته ها الثلاثاء مارس 03, 2009 3:46 pm | |
| قلبم به یاد تو می تپد ، نگاهم تو را می جوید عزیزم .
هنگامی که زندگی ام بر شب های تیره و تار شباهت داشت ،
زمانی که مرگ را از دریچه دیدگانم به خود نزدیک می یافتم ،
عشق تو در آسمان تیره و تاریک وجودم طلوع کرد ه و در
افق مقدس عشق تو زندگی از دست رفته ام را باز یافتم .
وجود تو ، بوسه تو ، آغوش تو ،
هر کدام رشته عمر مرا به دست گرفته و
طراوت و شیرینی به زندگی ام بخشید .
این را بدان که قلب و جان من ،
دیده و روح من به آرزوی تو زنده خواهد بود | |
|
| |
sasd
تعداد پستها : 3 از ایشان سپاسگزاری شده : 0 امتیاز : 57083 Registration date : 2009-04-08
| عنوان: رد: دل نوشته ها الأربعاء أبريل 08, 2009 4:56 am | |
| آدما خنده هاشون همیشه از دل خوشی نیست، گاهی شکستن دلی کمتر از آدم کشی نیست، گاهی دل این قدر تنگ میشه که گریه هم کم میاره، یه جمله ی ساده گاهی چقدر واست غم میاره.. | |
|
| |
fr_rahbar
تعداد پستها : 4 از ایشان سپاسگزاری شده : 0 امتیاز : 57174 Registration date : 2009-03-30
| عنوان: رد: دل نوشته ها السبت أبريل 18, 2009 5:11 am | |
| دوستي با هر كه كردم خصم مادر زاد شد
اشيان هر جا گرفتم لانه صياد شد آن رفيقي را كه با خون و جگر پروردم وقت كشتن بر سر دار آمد و جلاد شد | |
|
| |
kamyab دوست جدید انجمن
تعداد پستها : 14 آدرس : تهران شهرک غرب از ایشان سپاسگزاری شده : 0 امتیاز : 56984 Registration date : 2009-04-19
| عنوان: رد: دل نوشته ها الأحد أبريل 19, 2009 3:51 pm | |
| اسم زیبای تو را خال زدم در بدنم ---- تا محفوظ بماند نام تو در کفنم
| |
|
| |
kamyab دوست جدید انجمن
تعداد پستها : 14 آدرس : تهران شهرک غرب از ایشان سپاسگزاری شده : 0 امتیاز : 56984 Registration date : 2009-04-19
| عنوان: رد: دل نوشته ها الأحد أبريل 19, 2009 4:04 pm | |
| تمام قصه ها با بود يكي و نبود ديگري آغاز مي شوند كه:يكي بود يكي نبود يكي رفته بود و يكي مانده بود مانده بودو گريه كرده بود...... من و تو ما بودیم!همراه و هم نگاه،هم بغض و هم صدا،هم پا و پا به راه...... تو اما دلت با من نبود!گفتم این سیب سرخ را می چینم تا کودکان بهانه گیر فردا نگویند آدمی در میان این همه آدمی نبود و در تقسیم آن همه علاقه*رفتن* سهم ساده تو شد و ماندن سهم دشوار دست های تنهای من. امروز هم نه گلايه اي از اين همه انتظار نه بهانه اي از نمناكي كاغذ.راضي به رضاي همين زندگي و چشم به راه طنين ترانه و بارن ...در خوابهايم بيدار مي شوم و در بيداريم ميميرم.يك پا به راه رؤيا و يك پا به بن بست بيداري ...خوابگرد و گريه نشين !
| |
|
| |
kamyab دوست جدید انجمن
تعداد پستها : 14 آدرس : تهران شهرک غرب از ایشان سپاسگزاری شده : 0 امتیاز : 56984 Registration date : 2009-04-19
| عنوان: رد: دل نوشته ها الأحد أبريل 19, 2009 4:25 pm | |
| چه زود پروانه غم سوختنم را به باد مي سپارد، چه زود آب شدن قامتم را از ياد مي برد ، چه خود خواهانه نور عشقم را جايگزين ظلمت دلش مي کند و سرماي احساسش را با حرارات وجود من گرما مي بخشد؛ چه مغرور است پروانه، تا خاموشم گرد . نور ديگري رخ مي نمايد، زماني که نورم را مي بيند، گرد من مي آيد، بال مي زند، مي چرخد، مي رقصد و شادماني مي کند، درخششم را عاشقانه نثارش مي نمايم و گرماي وجودم را خالصانه تقديمش مي کنم، خود مي سوزم و دل پروانه را مي سازم، اشک سوزانم قامت نحيفم را مي آزارد، اما دم بر نمي آورم تا پروانه به رقصش ادامه دهد، تا پروانه باشد و بگردد ... ... اما، دريغ و افسوس از زماني که خاموش مي شوم، نه نور دارم و نه گرما، او نيز مي رود؛ ديگر گرد من نغمه عاشق نمي خواند، ديگر دم از ايثار نمي زند، ديگر اشکهايم را با حرير بالهايش نمي زدايد، قامت خميده ام را تکيه گاه نمي شود، سر شوريده ام را سامان نمي دهد و دل سوخته ام را مرحم نيست... . دوباره نوري مي بيند و مي رود، گرد همان نور مي چرخد و مي رقصد... ، مي رود و مرا از ياد مي برد، من اما هنوز عاشقم و دل سوخته... . شمع روشن مي شود، دوباره نور ... دوباره پروانه ... دوباره سوختن ... دوباره ساختن . | |
|
| |
kamyab دوست جدید انجمن
تعداد پستها : 14 آدرس : تهران شهرک غرب از ایشان سپاسگزاری شده : 0 امتیاز : 56984 Registration date : 2009-04-19
| عنوان: رد: دل نوشته ها الأحد أبريل 19, 2009 4:27 pm | |
| شبی که بغض عشق تمام وجودم را می فشرد و از بی همدمی دلم خراب شده بود به آسمان پناه بردم یک دفعه چشمم به ستاره ای افتاد که جور دیگری به من چشمک زداحساس کردم مثل بقیه نیست پس او را به خانه ی زخم خورده ی دلم با تمام وجود دعوت کردم و دلم را به او هدیه کردم. ستاره درخشید تمام شبم فقط با بودن آن ستاره روشن شد و پس از آن من هر روز آرزوی رسیدن شب را می کردم به عشق دیدن آن ستاره حتی روزهای من هم رنگ شب گرفته بودند عاشق شب و متنفر از روز شدم شبی که مثل هر شب برای دیدن ستاره بی قرار بودم هر چه نشستم نیامد نیمه شب بود و همه ی ستاره ها بودند جز ستاره ی من برای یک دم قلبم ایستاد و از ترس آنکه او را از دست داده باشم چشمهایم را بستم ناگهان صدای رعد و برق مرا به خود آورد چشمهایم را باز کردم با دیدن گریه ی آسمان طاقت نیاوردم بغض گلویم را فشرد دلم شکست فریاد زدم گریه کردم در غم غرق شدم
| |
|
| |
kamyab دوست جدید انجمن
تعداد پستها : 14 آدرس : تهران شهرک غرب از ایشان سپاسگزاری شده : 0 امتیاز : 56984 Registration date : 2009-04-19
| عنوان: رد: دل نوشته ها الأحد أبريل 19, 2009 4:28 pm | |
| می نویسم تنها به یاد او و برای او...می نویسم به یاد روزهای شیرین انتظار،به یاد لحظه های فراق و چشمان منتظر ... می نویسم به یاد او كه عشق را در نهان خانه ی جانم گذاشت و واژه ی شیرین انتظار را به من آموخت. به راستی كه انتظار چه زیباست...چه زیباست آن چشمانی كه هر روز چشم به راه معشوق می ماند و چه پاك و مقدس است آن دلی كه هر لحظه برای معشوق بتپد.زندگی آن لحظه ای است كه منتظرخود رادرزیر سایه ی معشوق بیابد،معشوقی كه تمام هستی تنها با وجود او معنا پیدا می كند.معشوقی كه نام قشنگش كبوتر دل را دیوانه وار به شوق پرواز در می آورد. آری...نام دلربایش توهستی.(...دیگه دوسش ندارم به همین خاطر اسمش رو برداشتم... جان تمام هستی ام،لحظه های بی كسیم و آشیان وجودم تنها زمانی معنا پیدا می كند كه تو در كنارم باشی)... هرروزوهرشب چشم به راه جاده ی بی منتهای روزگار هستم تاروزی كه تو به بیایی... هر گنهكاری مجازاتی دارد ولی روزگار سخت ترین مجازاتش را برای دل عاشق من گذاشت،آن هم دوری تو... خدایا میخوام داد بزنم میخوام اشک بریزم تا این بُغض چند ساله را که تو در من بوجود آوردی بترکد میخواهم فریاد بزنم و اسمش را صدا زنم که شاید تو نگاهی به من اندازی و به این دل خسته من توانی بدهی تا بتوانم همچنان منتظر بمانم....آه ه ه ه ه ه خدای من. خدایا باورم کن...! نمی دونم که خدا باور می کنه یا نه.... ولی من باور می کنم که هنوز قلبم می تپد .... باور می کنم که خدا باور می کند با این دل سیاهم چقدر صدایش می زنم و هیچ جوابی نمی دهد.... فقط سکوت و یک نگاه! نگاهی که شاید دستی بوده است برای کمک .... سکوتی که شاید پر بوده از حرف ولی من مثل همیشه نا شنوا بودم و هستم.... حال فریاد می زنم که خدایا به من گوشی عطا کن تا بتوانم عظمت این سکوت تو را در یابم.... دریابم.... در باد قدم می زنم چون می دانم جز تو کسی منتظر صدای پای من نیست و خنده هایت و گریه هایت را بر گوش قاصدکهای قاصد می سپارم. کلبه عشقمان را با کلید سازش باز می کنم و هر روز بر این امید جاده های نقش بسته بر کهکشان را می پیمایم تا به تو برسم . به تو که می شد همه دوستی را در نگاهت خلا صه کرد... | |
|
| |
kamyab دوست جدید انجمن
تعداد پستها : 14 آدرس : تهران شهرک غرب از ایشان سپاسگزاری شده : 0 امتیاز : 56984 Registration date : 2009-04-19
| عنوان: رد: دل نوشته ها الأحد أبريل 19, 2009 4:30 pm | |
| آنقدرزود اتفاق میفته كه خودتم نمی فهمی...یه روزی آنقدر دوسش داری كه حاضری به خاطرش از همه چیزت بگذری...از غرورت...از خوشیات...حتی از زندگیت...حاضری برای اینكه او راحت باشه...شاد باشه...خسته نشه...ناراحت نشه...غصه نخوره...هر كاری بكنی....خودت عذاب بكشی ولی گریه شو نبینی...حاضری هر كاری كنی تا فقط یه لحظه بهت نگاه كنه و با اون چشمایی كه ازش شیطنت و مهربونی میباره صدات كنه...وای كه چه روزایی گذشت كه به خاطرش غصه خوردی...گریه كردی...از نامهربونیهاش...بی وفایی هاش...غرور بیجاش...دلت شكست ولی به روی خودت نیاوردی...هر چقدر او نامهربونی كرد تو مهربونی كردی....هر قدر ناز كرد نازشو كشیدی...به خودت می گفتی وقتی از محبت و صداقتم مطمئن بشه همه چیز خوب میشه...چه روزایی كه به امید دیدنش گذروندی...و چه شبایی كه از غصه ی دوریش تا خود صبح بی صدا اشك ریختی...ولی راستش هر آدمی یه ظرفیتی داره...وقتی از حدش بگذره دیگه محبت كردنم بی معنی میشه....گاهی وقتا انقدر به یكی خوبی می كنی كه دیگه فكر می كنه این مهربونیا وظیفته...اونوقته كه یه چیزی ته دلت می شكنه...انقدر جواب مهربونیاتو با نامهربونی میده...انقدر در جواب لبخندت اخم می كنه ...و انقدر احساس و فكر و قلبتو به بازی می گیره.......كه....كه كم كم حس تو عوض میشه...دوباره غرورت واست مهم میشه....دیگه حاضر نیستی به خاطرش غرورتو خرد كنی....دیگه از دیدن اشكاش كلافه نمیشی....دیگه با نگاه كردن به چشاش دلت هری نمی ریزه پایین...دیگه نازشو نمی كشی....آره....دیگه دیدنش واست رویا نیست...دیگه از تماس دستاش و حس حرارت بدنش احساس خوبی نداری....دیگه از دوریش غصه نمی خوری...حالا می فهمی كه چقدر از لحظه ها و روزاتو به خاطرش حروم كردی...و حسرت میخوری....چون...چون....دیگه دوسش نداری....آخرش هم جدائی ...... آخه چرا ..........چطورفراموش کنم.........حالا !!!دیدی و شنیدی بی وفا؟؟!! | |
|
| |
kamyab دوست جدید انجمن
تعداد پستها : 14 آدرس : تهران شهرک غرب از ایشان سپاسگزاری شده : 0 امتیاز : 56984 Registration date : 2009-04-19
| عنوان: رد: دل نوشته ها الأحد أبريل 19, 2009 4:33 pm | |
| تنها می دانم که بايد نوشت که نوشتن مرا آرام کند. خدايا ديگر نمی دانم چه درست است!! نمی دانم که آيا اين هم باز امتحانی است از سويت؟! خدايا!! خدايا!! نمی خواهم...٬ ديگر نمی توانم... می دانم که تنها خود مقصرم... می دانم خواهم ايستاد محکم در برابر نا ملايمات اگر خدايا تو را هم نداشتيم٬ آن وقت چه؟ خدايا٬ تو اين زمونه همه به فکر خويشتن اند ديگر قلب ها را نمی توان شناخت... محبتها٬ عشق ها٬ همه و همه خريدنی شدند... ای کاش در آن دورانی که عشق ها واقعی٬ محبت ها وفادار بودند به دنيا آمده بودم! خدايا٬ تنها می دانم که تو بر همه چيز آگاهی و تنها دل به همين خوش کرده ام نا اميدم مکن٬ رهايم نکن٬ که تنها اميدم تو هستی... دستم گير و ياريم کن گاهی دوست می دارم ديوانه باشم٬ هيچ درک نکنم٬ نفهمم... در دنيای خويش٬ آزادانه... وای خدايا٬ چه لذتی... در دنيايی زيستن که کسی از آن خبر نداشته باشد... نمی دانم تا کی بايد عاشق بود... بايد پنهان کرد عشق را... دروازه ی دل را بست و قفل جاودانه بر آن زد مبادا باز اين دل ديوانه سر بر آورد و دوباره عاشق شود... آسمان آبی٬ نسيم بهاری٬ آما دل من غمگين است٬ بهار آمد... دل من زمستان است٬ تنهايی ام را با که قسمت کنم؟ ... نمی دانم! | |
|
| |
kamyab دوست جدید انجمن
تعداد پستها : 14 آدرس : تهران شهرک غرب از ایشان سپاسگزاری شده : 0 امتیاز : 56984 Registration date : 2009-04-19
| عنوان: رد: دل نوشته ها الأحد أبريل 19, 2009 4:34 pm | |
| به خداوندی خدا دوستت دارم ای تو زيباترين زيبايی ، ای رويای بيداری
به خداوندی خدا دوستت دارم ای بيقرار دلم ، ای تك درخت دشت سرخ قلبم ،
به همين لحظه های مقدس عشق قسم دوستت دارم ای آنكه چشمت بارانی است ، ای تو كه روحت شادابی است ، و
رگهايت از خون محبت جاری است
به آن كعبه مقدس عشق قسم دوستت دارم ای مست اين جان خسته من ، ای چشمه جوشان اين قلب بی طاقت من ، ای مهتاب اين شبهای بی تابی من به آن
چهره مقدس عاشقانه ات قسم دوستت دارم ای ساحل اميدم ، ای موج بی قرارم ، ای كوه پر غرورم ،
ای سبزی بهارم به همين چشمان پر اشكت قسم دوستت دارم ای زندگی من ، ای آغاز من ، ای سرآغاز من ، ای فردای من
به همان لحظه ديدارمان قسم دوستت دارم نمی دانم كلمه مقدس دوست داشتن را چگونه بيان كنم تا تو باور كنی كه
دوستت دارم بيشتر از هر زمانی ، بيشتر از هر لحظه ای تو را ميخواهم و برای
ديدنت بيشتر از هر لحظه ای بيقراری ميكنم | |
|
| |
kamyab دوست جدید انجمن
تعداد پستها : 14 آدرس : تهران شهرک غرب از ایشان سپاسگزاری شده : 0 امتیاز : 56984 Registration date : 2009-04-19
| عنوان: رد: دل نوشته ها الأحد أبريل 19, 2009 4:35 pm | |
| « تـــو» رو میسپارمت دست اونی که خیلی بیشتر از من دوست داره دوستت دارم و دوستم داشته باش شايد....... آره اگر دوست داشتن گناهه پس من گناهکارترين بودم. همه نهي کردن منو از اين عشق و دوري از عشقت رو مي خواستن. ولي من واستادم . بدون پناه، بدون ياور. دوست داشتم تو اولين قطرات اشکم رو درک مي کردي اون چيزي رو که تو وجودم بود. دوست داشتم تو تمام نا باوري ها و تمام بايدها و نبايد ها باور مي کردي دردي رو که روزها ، گوشه اين دل پنهون کردم و با تمومه خاموشيم بفهمي که تو دلم غوغايي برپاست | |
|
| |
kamyab دوست جدید انجمن
تعداد پستها : 14 آدرس : تهران شهرک غرب از ایشان سپاسگزاری شده : 0 امتیاز : 56984 Registration date : 2009-04-19
| عنوان: رد: دل نوشته ها الأحد أبريل 19, 2009 4:36 pm | |
| دلم تنگ است. تنگ آن گيسوهاي سياه سنگين ، آن خم ابرو و ... ، و لب هاي شيرينت. اگر مي دانستي كه مي دانم نمي ماني ، آيا باز مرا مهمان لب هاي شيرينت مي كردي؟ نمي دانم...! اگر مي پذيرفتي كه با من باشي ، بر بلندترين نقطه ي زمين مي ايستادم و فرياد مي زدم : « منم خوشبخت ترين عالم » . ولي افسوس كه تو خوشبخت شدنت را بي من خواستاري و من تنها با تو. و تو رفتي و من خوشحالم! نه براي رفتنت ، كه براي خوشبخت شدنت. شايد اگر با من مي ماندي ، غم مهمان هميشگي چشمانت بود . شايد خنده ات هزارات اشك تلخ پنهاني داشت.خوب شد كه رفتي ! در عوض مي دانم كه اگر غنچه ي لب هايت ز هم مي شكفد ، از ته دل مي خندي و اگر اشك ريزاني ، از سر شوق مي باري و منم مي خندم ، به خودم ؛ كه چه ساده دل بستم . وچون كودكي لجباز تو را تنها براي خود مي خواستم. اشك ريختم قهر كردم تا براي من باشي . اما نمي دانستم كه تو فقط لحظه اي مال مني ؛ لحظه اي براي فرو نشاندن فرياد هاي اين كودك. كاش هنوزم دستان سردت را به دستان من مي سپردي تا گرمشان كنم. كاش هنوزم دستانم مي توانست خادم نوازشگر گونه هايت باشد. كاش مي دانستي مرغ ميناي دلم اسير كرشمه هاي چشمانت بود. و كاش مي دانستي قلب كوچكم در آرزوي بزرگترين قلب عالم بود... ، واي چه آرزوي محالي... گاه مي انديشم كه اي كاش پايي براي آمدن نداشتم. كاش دستم مي شكست و در نمي زدم. كاش لال مي شدم و حرف دلم را بر زبان نمي آوردم... ، اگر اين چنين بود شايد لااقل رؤيايت هنوز سهم دلم بود. و گاه آرزو مي كنم كه اي كاش به دنيا نمي آمدم. اگر من نبودم آنوقت تو راه دلت را در پيش مي گرفتي و اشك هيچ گاه جرأت جسارت به چشمانت را نمي يافت. آري ، اي كاش من نبودم تا هيچ كس تو را غمگين نمي يافت. ولي افسوس... | |
|
| |
kamyab دوست جدید انجمن
تعداد پستها : 14 آدرس : تهران شهرک غرب از ایشان سپاسگزاری شده : 0 امتیاز : 56984 Registration date : 2009-04-19
| عنوان: رد: دل نوشته ها الأحد أبريل 19, 2009 4:37 pm | |
| گردونه ي شب آرام آرام پيش مي آيد و همه جا را در تاريكي و خاموشي مي برد. شب را دوست دارم، شب را مي پرستم، شب كوت است و آرامش ، دنيا دنياي ديگيري است. همراه نسيم شب به آسمان ها پرواز مي كنم.هيچ كس خلوتم را بر هم نمي زند، نه حرفي نه حديثي نه ترحمي و نه نگاهي. در خاموشي عميق شب ،كه قلبم و خداوند است ، نغمه ي دلپذير و خوش آهنگي را مي شنوم كه از سرچشمه ي تقدير بر مي خيزد.آشفته و جسورانه از پشت پنجره به آسمان خيره مي شوم و در برابر ستارگان زانو بر زمين مي نهم تا به سرود مقدس روشنايي ،گوش فرا دهم كه اختران مي خوانند، و آرام پا بر ديدگان من مي گذارند. مي پرسم : آيا آمده اي تا درون قلب من جا كني و فروغي در روح من بتاباني ؟ ناگهان شهابي آبي رنگ از مهتاب جدا مي شود و بر پيشاني خاموش من مي لغزد و سبك روح ، با چشماني پر از حسرت و آرزو به مهتاب خيره مي شوم. او مرا مي خواند و مي بيند و مي كويد : حتما به تنهايي من گريه مي كني... چقدر دلم غمگين و دردمند است ، به اختران درخشان مي گويم : نازنينان مرا امشب نور باران كنيد. اما افسوس خيلي زود از كنار افق ابر هاي شوم به راه مي افتند و اين شعاع دلپذير را مي پوشانند و دوباره همه چيز و همه جا به ظلمت تبديل مي شود.
| |
|
| |
kamyab دوست جدید انجمن
تعداد پستها : 14 آدرس : تهران شهرک غرب از ایشان سپاسگزاری شده : 0 امتیاز : 56984 Registration date : 2009-04-19
| عنوان: رد: دل نوشته ها الأحد أبريل 19, 2009 4:39 pm | |
| چقدراحساس بدي داري وقتي كه مي دوني يكي كه خيلي دوسش داري و با حرفاش آروم ميشي تا چند روزديگه بيشتردركنارت نيست. خيلي سخته بدوني اون مي خواد بره اما نتوني هيچ كاري انجام بدي تا اونو موندگار كني. سخت ترموقعي كه مي دوني اون فقط به خاطرخودته كه داره ميره و بدوني كه اون براي اينكه تو خوشبخت بشي و هميشه خوب بموني داره ميره. آخخخخخ كه چقدر سخته همه ي اينا رو ديد اما نتونست كاري كرد. فقط بايد اشك بريزي و ذره ذره رفتنش رو نگاه كني. كاشكي مي شد اونهايي كه دوست داري رو موندگاركني. مي دونم به نفعمه كه بره مي دونم كه داره به خاطرخودم ميره مي دونم به خاطراينكه دوسم داره، داره ميره مدونم چون ميخواد من هميشه خوب بمونم داره ميره ميدونم ميره تا براي هميشه بمونه اما نميدونم چرا از رفتنش گريه ميكنم. شايد براي اينه كه دلم مي سوزه و دلم نمي خواد همچين گلي رو از دست بدم. اون با اينجوري رفتنش و با اين دليل هاش براي رفتنش براي هميشه توي ذهن من و قلب من موندگار ميشه اينو مطمئنم. دوستت دارم رفتني من.
| |
|
| |
kamyab دوست جدید انجمن
تعداد پستها : 14 آدرس : تهران شهرک غرب از ایشان سپاسگزاری شده : 0 امتیاز : 56984 Registration date : 2009-04-19
| عنوان: رد: دل نوشته ها الأحد أبريل 19, 2009 4:41 pm | |
| کاش در کنارم بودی ، کاش میتوانستم تو را در آغوشم بگیرم و نوازش کنم.... باورم نمیشود که از من اینهمه دور هستی و فاصله بین من و تو بیداد میکند.... کاش می توانستم دستانت را بگیرم و با تو به اوج خوشبختی بروم.... کاش میتوانستم بوسه ای بر گونه مهربانت بزنم.... ای کاش ، کاش ، کاش... دلم بدجور هوای تو را کرده هست عزیزم... دلم بدجور در حسرت دیدار تو هست ای بهترینم.... باورم نمیشود ، این همه فاصله در بین من و تو غوغا میکند و دریای غم و دلتنگی در قلبهایمان طوفان به پا میکند ، امواج تنهایی مثل خنجر در قلبهایمان مینشیند .... و ای کاش در کنارم بودی ... کاش بودی و دلم را از امید و آرزوهای انباشته شده خالی میکردی.... باورم نمیشد ، سخت است باور کردنش ، با نبودنت در کنارم گویا در این دنیا تنهای تنهایم .... بی کس ، بی نفس ، میروم با همان پاهای خسته ، در جاده ای که به آن سوی غروب خورشید ختم شده است.... کاش که تو در کنارم بودی....آنگاه دیگر هیچ آرزویی از خدای خویش نداشتم.... سخت است ولی باید نشست در گوشه ای و گریست و انتظار کشید تا تو به سوی من بیایی... و ای کاش تو در کنارم بودی ، باورم نمیشود رفته ای و بار سفر را بسته ای ، دلم بدجور برای تو تنگ است ... باورم نمیشود که رفته ای.... در این حال و هوایی که بی تو هستم ، تنها هستم ، چشمهایم بهانه میگیرد و شانه هایم به تکیه گاه نیاز دارد .... این چشمهای بهانه گیرم ، بهانه دیدن تو را میگیرند ، این شانه های خسته به انتظار تو نشسته اند! دستهای پر از نیازم به دستهای مهربان تو نیاز دارند .... من که به قلب تو پناه آورده ام ، مرا بی سرپناه نکن ، شانه هایم به تیکه گاه نیاز دارند ، یک تکیه گاه برای آرامش و یک فرصت برای در کنار تو بودن ! این آرامش را از من نگیر ،بگذار احساس کنم که دیگر بی سرپناه نیستم ، بگذار احساس کنم که میتوانم یک عاشق باشم ، عاشقی که برای رسیدن به تو بی قراری میکند و میداند اینک که در قلب تو اسیر است ، بدون تو دیگر زندگی برایش به معنای خط آخر نفس کشیدن است ! نگذار به آخر خط برسم ، آنجایی که دیگر به هیچکس امیدی ندارم ! مرا باور کن در این حال و هوایی که هستم ، احساس درونی مرا در قلبت حس کن و بدان که شانه هایم در این لحظه ها به تکیه گاه نیاز دارند ، تکیه گاهی که تو باشی ! آغوشم بی قرار است تا تو را در میان خودش بگیرد ، بفشارد تا آرام کند قلبی که بی تاب است و آسمان چشمهایم که مدتهاست ابری و دلگرفته است را آبی کند!
| |
|
| |
kamyab دوست جدید انجمن
تعداد پستها : 14 آدرس : تهران شهرک غرب از ایشان سپاسگزاری شده : 0 امتیاز : 56984 Registration date : 2009-04-19
| عنوان: رد: دل نوشته ها الأحد أبريل 19, 2009 4:46 pm | |
| خدایا من طبیب من دعوای من خدای من
بر در خانه تو هدیه ناقابله من
ذکر من ناله من دعایی من خدای من این تو کرامتو بزرگیو عنایت است این منو جرمه منو خطای من خدای من
تو مرا صدا زدی بنده من بنده من
من تو رو صدازنم خدای من خدای من
یا عیادی لذی
رب انا اغفرنا ندای من خدای من
جز کس ندارد خیر از راز همه
خیر از گریه بیصدای من خدای من | |
|
| |
| دل نوشته ها | |
|