به تخت می روم
به انفرادی
این روزها سیگار ندارم
شراب نخورده ام
کتاب نخوانده ام
و هر بار خواستم کمی آب از یخچال بردارم دیدم نشسته ام دارم با دکمه های پیراهنم بازی می کنم .
عجیب این است که هنوز بوی معشوقم را به یاد می آورم
او را نمی دانم
اما هر بار که مرا می بوسید قلب آن جانور وحشی یی که در سینه ام است تند می زد .
حالا دیگر آرام است
همانند مرده ای .
بخشی از شعرم - مهر 89 - تهران بد