پایگاه اُرُدیست های سوئد

Swedish Orodists
 
الرئيسيةجستجوأحدث الصورثبت نامورود
< class="" height="25"> link

https://i.servimg.com/u/f30/20/32/02/33/orodis68.jpg

فلسفه اُرُدیسم چیست ؟ Orodism
زندگینامه فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ
بازتاب جهانی فلسفه اردیسم
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور هندوستان
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور آمریکا
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور ازبکستان
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کلمبیا
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور لهستان
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در تاجیکستان
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور افغانستان
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور مراکش
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور برزیل
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور نیجریه
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور نائورو
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور لیبی
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور بلژیک
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور سریلانکا
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور فیلیپین
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کنگو
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور ژاپن
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور اتیوپی
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کرواسی
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در جمهوری چک
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در گینه استوایی
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور صربستان
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور دانمارک
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور مالزی
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور اکوادور
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور قزاقستان
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور هائیتی
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور هندوراس
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور تانزانیا
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور سوئیس
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور نپال
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور تایلند
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور ایتالیا
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور گرجستان
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در آفریفای جنوبی
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور بلغارستان
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کنیا
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کامرون
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کره جنوبی
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور نروژ
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور مکزیک
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور اندونزی
بازتاب اُرُدیسم در جمهوری آذربایجان
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور انگلیس
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور عراق
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور آلمان
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در پورتوریکو
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور غنا
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور اسپانیا
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور فرانسه
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور ترکیه
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور روسیه
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور بنگلادش
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور پاکستان
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور اوگاندا
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور بحرین
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور ایسلند
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور مقدونیه
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور ایران
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور اوکراین
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور تونس
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور لتونی
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور چین
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور جیبوتی
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور الجزایر
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کانادا
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور پرو
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در نیکاراگوئه
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور آرژانتین
بازتاب اُرُدیسم در بوسنی و هرزگوین
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در قرقیزستان
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در ارمنستان
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور گویان
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور سنگاپور
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در لوکزامبورگ
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در مجارستان
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور بوتان
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کوبا
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کوزوو
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور سوئد
المواضيع الأخيرة
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور آفریفای جنوبی The philosophy of Orodism in South Africa
من طرف الأحد فبراير 27, 2022 9:20 am

» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کنگو The philosophy of Orodism in Congo
من طرف الأحد فبراير 27, 2022 9:16 am

» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور تانزانیا The philosophy of Orodism in Tanzania
من طرف الأحد فبراير 27, 2022 9:14 am

» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور لوکزامبورگ The philosophy of Orodism in Luxembourg
من طرف الأحد فبراير 27, 2022 9:13 am

» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور سنگاپور The philosophy of Orodism in Singapore
من طرف الأحد فبراير 27, 2022 9:11 am

كساني كه Online هستند
در مجموع 193 كاربر Online ميباشد :: 0 كاربر ثبت نام شده، 0 كاربر مخفي و 193 مهمان :: 1 روبوت الفهرسة في محركات البحث

هيچ كدام

بيشترين آمار حضور كاربران در سايت برابر 295 و در تاريخ الأربعاء أكتوبر 16, 2024 7:50 pm بوده است.
ورود
نام كاربر:
كلمه رمز:
ورود اتوماتيك در بازديدهاي بعدي: 
:: كلمه رمز خود را فراموش كرده ايد؟
أفضل 10 أعضاء في هذا المنتدى
فرشته بیژنی
دل نوشته ها Vote_rcapدل نوشته ها Voting_bar1دل نوشته ها Vote_lcap 
حمیده ناصری
دل نوشته ها Vote_rcapدل نوشته ها Voting_bar1دل نوشته ها Vote_lcap 
admin
دل نوشته ها Vote_rcapدل نوشته ها Voting_bar1دل نوشته ها Vote_lcap 
مهران عبدالهی
دل نوشته ها Vote_rcapدل نوشته ها Voting_bar1دل نوشته ها Vote_lcap 
ستاره عباسی
دل نوشته ها Vote_rcapدل نوشته ها Voting_bar1دل نوشته ها Vote_lcap 
Sarvenaz
دل نوشته ها Vote_rcapدل نوشته ها Voting_bar1دل نوشته ها Vote_lcap 
فرهاد رمضانی
دل نوشته ها Vote_rcapدل نوشته ها Voting_bar1دل نوشته ها Vote_lcap 
زیبا
دل نوشته ها Vote_rcapدل نوشته ها Voting_bar1دل نوشته ها Vote_lcap 
پروانه منفرد
دل نوشته ها Vote_rcapدل نوشته ها Voting_bar1دل نوشته ها Vote_lcap 
سارا رستمیان
دل نوشته ها Vote_rcapدل نوشته ها Voting_bar1دل نوشته ها Vote_lcap 

 

 دل نوشته ها

اذهب الى الأسفل 
+11
ستاره عباسی
simin
فرهاد رمضانی
beigi
kamitj
زیبا
Asheghe_Tanha
مهران عبدالهی
مژده
سارا رستمیان
mehrnoosh
15 مشترك
رفتن به صفحه : 1, 2  الصفحة التالية
نويسندهپيام
مهمان
مهمان
Anonymous



دل نوشته ها Empty
پستعنوان: دل نوشته ها   دل نوشته ها Emptyالأربعاء يناير 13, 2010 5:33 am

تا حالا شده برای دلتون قصه تعریف کرده باشید یا دنبال یه جواب بگردید؟
تا حال شده افکارو احساساتتون شما رو درگیر کرده باشن؟
یا اینکه این حس بهتون دست بده که دوست دارید،حرفی رو که ته دلتون مونده بگیدو کسی هم وسط حرفتون نپره؟

این صفحه ،صفحه ی دل نوشته هاست تا بتونید دور میز گرد تالار افکار و احساساتتون رو بیان کنید...
اینطوری شاید بتونیم بیشتر با هم دوست بشیم.....ممنون...
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
مهمان
مهمان
Anonymous



دل نوشته ها Empty
پستعنوان: رد: دل نوشته ها   دل نوشته ها Emptyالأربعاء يناير 13, 2010 7:29 am

باد گرمی می اومد...هوا خشکِ خشک بود،توی آسمون پَر از قاصدک بود
رقصون ،رقصون داشتن پرواز میکردن،
خدا می دونه این قاصدکا رو کیا توی آسمون فوت کرده بودن تا باد اونا رو به دست کسی که دوستش دارن برسونه.
منم آهسته یکیشون رو توی هوا می قاپم.چشمام رو می بندم و آروم فوتش میکنم....
نمیدونم قراره به دست کی برسه،میسپرمش به باد......اون میدونه
خوشحالم چون می دونم رسوندن قاصدکا به دست صاحبشون جزئی از مرام بادی یه که داره می وزه....
با خودم میگم ای بابا ،بین این همه قاصدک حتی یکیش واسه من نیس؟؟؟کسی بخاطر من قاصدکی رو توی آسمون فوت نکرده...؟؟؟
باز میخندم،یه قاصدک میشینه روی مژه هام....
آروم برش میدارم و تو دستام میگیرمش
براش می خونم:
قاصدک ،هان چه خبر آوردی؟
از کجا و که خبر آوردی؟
خوش خبر باشی ،اما، اما
گرد بام و در من
بی ثمر می گردی..........


"صونا نوری"


اين مطلب آخرين بار توسط صونا نوری در السبت أغسطس 28, 2010 10:22 am ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است.
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
مهمان
مهمان
Anonymous



دل نوشته ها Empty
پستعنوان: رد: دل نوشته ها   دل نوشته ها Emptyالأحد يناير 17, 2010 12:43 pm

خوابیدی بدون لالایی و قصه
بگیر آسوده بخواب بی درد و غصه
دیگه کابوس زمستون نمی بینی
توی خواب گلهای حسرت نمی چینی
دیگه خورشید چهره تو نمی سوزونه
جای سیلیهای باد روشن نمی مونه
دیگه بیدار نمی شی با نگرونی
یا با تردید که بری یا که بمونی
رفتی و آدمکا رو جا گذاشتی
قانون جنگلو زیر پا گذاشتی
اینجا قهرن سینه ها با مهربونی
تو، تو جنگل نمی تونستی بمونی
دلتو بردی با خود به جای دیگه
اونجا که خدا برات لالایی میگه
میدونم می بینمت یه روز دوباره
توی دنیایی که آدمک نداره....

(گاهی اوقات،بعضی روزا،بدون دلیل،آدم دلش میگیره،
امروز یکی از همون روزاس،البته واسه من،
دلم برای دوستم سحر تنگ شده ،دوست دارم دوباره صدای خنده هاش رو بشنوم
حرفاشو،که صادقانه بود،رفتارش که سادگی و مهربونی داشت،پاکِ پاک،همشو یادمه...اما تو سحر
سحر،یادته؟قرار سال هفتم مدرسه؟هفت نفری،هفت سال بعد از کلاس هفتم؟همدیگه رو ببینیم
یادته 7 سال بعدِ خودمونو تصور کردیم،روی کاغذ نوشتیم،تا وقتی سر قرار رسیدیم ببینیم کی به تصوراتش میرسه،یادته سحر؟همه مون نوشتیم ،اما تو ننوشتی گفتی هر چی خدا بخواد؟ سحر خدا تو رو پیش خودش برد،خدا اینو خواست،!!!
سحر ما7 نفر بودم ،چون 7 خوش یُمن بود،همه چی درست بود،اما سحر ما الان 6 نفریم،میدونی 6 نفر!
قلب ما تاریک،قلب تو روشن،اما نگذار 7مون،6 بشه
خواهش میکنم،بیا سر قرار)


"صونا نوری"


اين مطلب آخرين بار توسط صونا نوری در السبت أغسطس 28, 2010 10:21 am ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است.
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
mehrnoosh
ORODIST ❤️ ❤️ ❤️ ❤️
ORODIST ❤️ ❤️ ❤️ ❤️
mehrnoosh


تعداد پستها : 802
سن : 34
از ایشان سپاسگزاری شده : 118
امتیاز : 59196
Registration date : 2008-10-24

دل نوشته ها Empty
پستعنوان: رد: دل نوشته ها   دل نوشته ها Emptyالأربعاء يناير 20, 2010 4:56 am

دل من
مهربانی و دلسوزیت را مدیریت کن
تا بیش از آنکه کمکی کرده باشی
صدمه نبینی
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
سارا رستمیان
ORODIST ❤️ ❤️ ❤️ ❤️
ORODIST ❤️ ❤️ ❤️ ❤️
سارا رستمیان


تعداد پستها : 987
سن : 25
از ایشان سپاسگزاری شده : 95
امتیاز : 63336
Registration date : 2008-10-24

دل نوشته ها Empty
پستعنوان: رد: دل نوشته ها   دل نوشته ها Emptyالأربعاء يناير 20, 2010 5:31 am

سارا : سایه جلوی چشمات رو بگیر می خوام حرف دلم رو بنویسم
سایه : خوب بنویس من چه کار دارم به تو ؟



سارا : خوب حرف دلم اینکه ....ولش کن ...ببین اگر جلوی چشمات را نمی گیری منم نمی نویسم هاااا
سایه : ای بابا ...باشه می گیرم ! بیا خوبه گرفتم



سارا : ای دل من ، چرا از سایه دل نمی کنی ، خودت که میدونی دیونست خوب ولش کن دیگه
سایه : تموم شد ؟



سارا : نه !!! هنوز نه !!! صبر کن .... دل من ببین آقای آتشی چی میگه باید مدیریت کنی خواسته هات رو ...تو هم چه چیزی تو سایه دیدی ....هان ؟؟؟؟
سایه : ای بابا تموم شد چشمام درد گرفت تا کی باید نگهشون دارم



سارا : خدایا چیکار کنم بغض گلوم رو فشرد کاش سحر زنده بود سانی جون هم شاد می شد وای دلم گرفت بزار سایه رو بغل کنم یه کم گریه کنم
سایه : چشمام رو باز کنم ؟؟؟ باز کنم ؟؟؟ چیکار می کنی چرا داری گریه می کنی ؟؟؟ باز چی شده ؟؟؟؟
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
mehrnoosh
ORODIST ❤️ ❤️ ❤️ ❤️
ORODIST ❤️ ❤️ ❤️ ❤️
mehrnoosh


تعداد پستها : 802
سن : 34
از ایشان سپاسگزاری شده : 118
امتیاز : 59196
Registration date : 2008-10-24

دل نوشته ها Empty
پستعنوان: رد: دل نوشته ها   دل نوشته ها Emptyالأربعاء يناير 20, 2010 7:21 am

ترن وحشت شهربازی هنوز حرکت نکرده بود
و چشمانت در چشمانم گره خورده بود
کاش پس از ازدهام خروج باز می دیدمت
راستی چرا پس از سالها چشمانت را نتوانسته ام فراموش کنم ؟
دل نوشته ها Icon_pale
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
مهمان
مهمان
Anonymous



دل نوشته ها Empty
پستعنوان: رد: دل نوشته ها   دل نوشته ها Emptyالخميس يناير 21, 2010 2:33 am

masood_bmx نوشته است:
عجيب روزگار عجيبيه.دوستان اينجا كسي درد دل كنه نميگين مسعود بد اخلاقه؟؟؟؟؟؟؟
شنیدن احساسات پاک دوستان این لابی برای ما جذاب خواهد بود....
این احساسات از دل بر می آید،و نشان هنده ی درون شماست
پیوسته آرام و متوازن باشید و به قلبتان رجوع کنید....
در این صورت بدون شک گوشی خواهید داشت برای شنیدن درد و دلهایتان......
انسان پشت خروارها درد بی کسی قلبی مهربان دارد که پیوسته به یادش می آورد که قدرت عظیمی همیشه همراه اوست....
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
مژده
دوست جدید انجمن
دوست جدید انجمن
مژده


تعداد پستها : 12
سن : 32
آدرس : همدان
از ایشان سپاسگزاری شده : 5
امتیاز : 58725
Registration date : 2008-10-27

دل نوشته ها Empty
پستعنوان: رد: دل نوشته ها   دل نوشته ها Emptyالخميس يناير 21, 2010 5:05 am

کاش می تونستم دستت رو بگیرم
باز باهات قدم بزنم
بازی کنم
شوخی کنم
و نازمو بکشی

پدر هنوز گرمای دستت رو حس می کنم
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
مهران عبدالهی
مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
مهران عبدالهی


تعداد پستها : 1334
سن : 49
از ایشان سپاسگزاری شده : 328
امتیاز : 60932
Registration date : 2008-10-30

دل نوشته ها Empty
پستعنوان: رد: دل نوشته ها   دل نوشته ها Emptyالخميس يناير 21, 2010 2:45 pm

دل آرام باش
آرام آرام آرام
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
مهمان
مهمان
Anonymous



دل نوشته ها Empty
پستعنوان: رد: دل نوشته ها   دل نوشته ها Emptyالإثنين يناير 25, 2010 6:51 am

نکوب.
اینقدر نکوب.
این همه سال کوبیده ای،
دیگر نکوب....
دری نیست
نکوب...
پنجره ای نیست ،
نکوب...
روزنه ای نیست ،
نکوب...
هیچ راهی نیست،
می شنوی؟
گوشت با من است؟
آی....با توام!
هیچ راهی نیست،
نکوب...
قلب من!
این همه سال کوبیده ای،دیگر نکوب...
آیا هنوز امیدواری؟؟؟
ساده لوحی !
بس است
دیگر نکوب...
قلب من نکوب...
آیا هیچ وقت روزنه ای بسویت گشوده شد؟
آخر پس چرا ،این چنین بی امان می کوبی؟
نکوب،آخر نکوب...
به چه می کوبی قلب من؟
به چه؟...
نکوب.
نه دری ، نه پنجره ای ، نه روزنه ای ،نه راهی !
نکوب...
قلب من ! ،امیدوار ، ساده لوح ،بی امان....
این همه سال کوبیده ای ...
دیگر نکوب..........
نکوب............


"صونا نوری"


اين مطلب آخرين بار توسط صونا نوری در السبت أغسطس 28, 2010 10:14 am ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است.
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Asheghe_Tanha
ORODIST ❤️
ORODIST ❤️
Asheghe_Tanha


تعداد پستها : 450
سن : 36
آدرس : شیراز
از ایشان سپاسگزاری شده : 127
امتیاز : 54807
Registration date : 2010-01-24

دل نوشته ها Empty
پستعنوان: رد: دل نوشته ها   دل نوشته ها Emptyالإثنين يناير 25, 2010 7:55 am

sunny نوشته است:
نکوب.
اینقدر نکوب.
این همه سال کوبیده ای،
دیگر نکوب....
دری نیست
نکوب...
پنجره ای نیست ،
نکوب...
روزنه ای نیست ،
نکوب...
هیچ راهی نیست،
می شنوی؟
گوشت با من است؟
آی....با توام!
هیچ راهی نیست،
نکوب...
قلب من!
این همه سال کوبیده ای،دیگر نکوب...
آیا هنوز امیدواری؟؟؟
ساده لوحی !
بس است
دیگر نکوب...
قلب من نکوب...
آیا هیچ وقت روزنه ای بسویت گشوده شد؟
آخر پس چرا ،این چنین بی امان می کوبی؟
نکوب،آخر نکوب...
به چه می کوبی قلب من؟
به چه؟...
نکوب.
نه دری ، نه پنجره ای ، نه روزنه ای ،نه راهی !
نکوب...
قلب من ! ،امیدوار ، ساده لوح ،بی امان....
این همه سال کوبیده ای ...
دیگر نکوب..........
نکوب............
sunny

خیلی زیبا نوشتی عزیزم
لذت بردم دل نوشته ها 958944 دل نوشته ها 693607 دل نوشته ها 34358 دل نوشته ها 34358 دل نوشته ها 34358 دل نوشته ها 34358 دل نوشته ها 34358 دل نوشته ها 34358 دل نوشته ها 34358
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
مهمان
مهمان
Anonymous



دل نوشته ها Empty
پستعنوان: رد: دل نوشته ها   دل نوشته ها Emptyالثلاثاء يناير 26, 2010 9:33 am

بهناز ظریفیان نوشته است:
sunny نوشته است:
نکوب.




sunny

خیلی زیبا نوشتی عزیزم
لذت بردم دل نوشته ها 958944 دل نوشته ها 693607 دل نوشته ها 34358 دل نوشته ها 34358 دل نوشته ها 34358 دل نوشته ها 34358 دل نوشته ها 34358 دل نوشته ها 34358 دل نوشته ها 34358
ممنونم.... دل نوشته ها 534378 دل نوشته ها 392924
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
زیبا
ORODIST ❤️ ❤️ ❤️ ❤️
ORODIST ❤️ ❤️ ❤️ ❤️
زیبا


تعداد پستها : 1110
از ایشان سپاسگزاری شده : 479
امتیاز : 64710
Registration date : 2010-01-22

دل نوشته ها Empty
پستعنوان: رد: دل نوشته ها   دل نوشته ها Emptyالأربعاء يناير 27, 2010 5:48 am

ای پدر مهربان
ای بهتر از دل و جان
آخر تو مهربانی
افتخار ، دل و جانی

تگهبان قلب من
ای سرود زندگی
ای همه آزادگی
بی تو زندگی نمیشه

دوستت دارم پدر - زیبا تبریزی

دل نوشته ها 693607 دل نوشته ها 250833 دل نوشته ها 911744
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
kamitj




تعداد پستها : 3
از ایشان سپاسگزاری شده : 2
امتیاز : 54290
Registration date : 2010-01-13

دل نوشته ها Empty
پستعنوان: salam   دل نوشته ها Emptyالجمعة يناير 29, 2010 7:32 am

sunny نوشته است:
باد گرمی می اومد...هوا خشکِ خشک بود،توی آسمون پَر از قاصدک بود
رقصون ،رقصون داشتن پرواز میکردن،
خدا می دونه این قاصدکا رو کیا توی آسمون فوت کرده بودن تا باد اونا رو به دست کسی که دوستش دارن برسونه.
منم آهسته یکیشون رو توی هوا می قاپم.چشمام رو می بندم و آروم فوتش میکنم....
نمیدونم قراره به دست کی برسه،میسپرمش به باد......اون میدونه
خوشحالم چون می دونم رسوندن قاصدکا به دست صاحبشون جزئی از مرام بادی یه که داره می وزه....
با خودم میگم ای بابا ،بین این همه قاصدک حتی یکیش واسه من نیس؟؟؟کسی بخاطر من قاصدکی رو توی آسمون فوت نکرده...؟؟؟
باز میخندم،یه قاصدک میشینه روی مژه هام....
آروم برش میدارم و تو دستام میگیرمش
براش می خونم:
قاصدک ،هان چه خبر آوردی؟
از کجا و که خبر آوردی؟
خوش خبر باشی ،اما، اما
گرد بام و در من
بی ثمر می گردی..........
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
kamitj




تعداد پستها : 3
از ایشان سپاسگزاری شده : 2
امتیاز : 54290
Registration date : 2010-01-13

دل نوشته ها Empty
پستعنوان: none   دل نوشته ها Emptyالجمعة يناير 29, 2010 7:33 am

az neweshteh shoma mamnoonam
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
beigi
کاربر انجمن
کاربر انجمن



تعداد پستها : 45
از ایشان سپاسگزاری شده : 20
امتیاز : 54115
Registration date : 2010-02-05

دل نوشته ها Empty
پستعنوان: رد: دل نوشته ها   دل نوشته ها Emptyالأحد فبراير 07, 2010 1:15 pm

Fred works in a factory. He does not have a
wife, and he gets quite a lot of money every week. He loves cars, and
has a new one every year. He likes driving very fast, and he always buys
small, fast, red cars. He sometimes takes his mother out in them, and
then she always says, 'But, Fred, why do you drive these cars? We're
almost sitting on the road!'

فرد در يك كارخانه كار مي‌كند. او همسري ندارد، و هر
هفته پول خوبي به دست مي‌آورد. او به ماشين ها علاقه مند است، و هر ساله يك
ماشين جديد مي خرد. او رانندگي با سرعت بالا را دوست دارد، و هميشه ماشين
هاي كوچك، سريع و قرمز را مي‌ خرد. او بعضي از وقت ها مادر خود را با آن به
بيرون مي برد، و او (مادرش) هميشه مي گويد، «اما، فرد، چرا تو با اين
ماشين ها رانندگي مي كني؟ انگار كه ما رو جاده نشسته ايم!»

When Fred laughs and is happy. He likes
being very near the road.

در آن هنگام فرد خوشحال بود و مي خنديد. او نزديك به
جاده بودن را دوست داشت.

Fred is very tall and very fat.

فرد خيلي چاق و بلند قد است.

Last week he came out of a shop and went to
his car. There was a small boy near it. He was looking at the beautiful
red car. Then he looked up and saw Fred.

هفته‌ ي گذشته او از يك فروشگاه بيرون آمد و به سمت
ماشين خود رفت. نزديك آن يك پسر كوچك قرار داشت. او در حال نگاه كردن به
ماشين قرمز كوچك بود. در آن هنگام سرش را بالا گرفت و به فرد نگريست.

'How do you get into that small car?' he
asked him. Fred laughed and said, 'I don't get into it. I put it on.'

پسر از وي پرسيد: چگونه وارد آن ماشين كوچك مي شوي؟.
فرد خنديد و گفت، من داخل آن نمي‌شوم. روي آن سوار مي‌ شوم.
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
beigi
کاربر انجمن
کاربر انجمن



تعداد پستها : 45
از ایشان سپاسگزاری شده : 20
امتیاز : 54115
Registration date : 2010-02-05

دل نوشته ها Empty
پستعنوان: رد: دل نوشته ها   دل نوشته ها Emptyالأحد فبراير 07, 2010 1:21 pm

یک روز بارانی





دل نوشته ها Rain%20on%20window%20267








غروب یک روز بارانی زنگ تلفن شرکت به صدا
در آمد. زن گوشی را برداشت.



آن طرف خط پرستار دخترش با ناراحتی خبر
تب و لرز سارای کوچکش را به او

داد.



زن تلفن را قطع کرد و با عجله به سمت
پارکینگ دوید. ماشین را روشن کرد و



نزدیک ترین داروخانه رفت تا داروهای دختر
کوچکش را بگیرد. وقتی از داروخانه

بیرون آمد، متوجه شد به خاطر عجله ای که
داشت کلید را داخل ماشین جا گذاشته



است.





زن پریشان با تلفن همراهش با خانه تماس
گرفت. پرستار به او گفت که حال سارا

هر لحظه بدتر می شود. او جریان کلید
اتومبیل را برای پرستار گفت. پرستار به او

گفت که سعی کند با سنجاق سر در اتومبیل
را باز کند. زن سریع سنجاق سرش را

باز کرد، نگاهی به در انداخت و با
ناراحتی گفت: ولی من که بلد نیستم از این



استفاده کنم.



هوا داشت كم كم تاریک می شد و بارش باران
شدت گرفته بود. زن با وجود ناامیدی



زانو زد و گفت: “خدایا کمکم کن". در همین
لحظه مردی ژولیده با لباس های کهنه

به سویش آمد. زن یک لحظه با دیدن قیافه ی
مرد ترسید و با خودش گفت: خدای

بزرگ من از تو کمک خواستم آنوقت این مرد
…!



زبان زن از ترس بند آمده بود. مرد به او
نزدیک شد و گفت: خانم مشکلی پیش آمده؟

زن جواب داد: بله دخترم خیلی مریض است و
من باید هر چه سریعتر به خانه برسم



ولی کلید را داخل ماشین جا گذاشته ام و
نمی توام در ماشین را باز کنم.





مرد از او پرسید آیا سنجاق سر همراه
دارد؟





زن فوراً سنجاق سرش را به او داد و مرد
در عرض چند ثانیه در اتومبیل را باز



کرد.

زن بار دیگر زانو زد و با صدای بلند گفت:
“خدایا متشکرم”









سپس رو به مرد کرد و گفت: آقا متشکرم،
شما مرد شریفی هستید.





مرد سرش را برگرداند و گفت: “نه خانم، من
مرد شریفی نیستم، من یک دزد



اتومبیل بودم و همین امروز از زندان آزاد
شده ام.”





خدا برای زن یک کمک فرستاده بود، آن هم
از نوع حرفه ای!



زن به پاس جبران مساعدت آن مرد ناشناس
آدرس شرکتش را به مرد داد و از او



خواست که فردای آن روز حتماً به دیدنش
برود.





فردای آن روز وقتی مرد ژولیده وارد دفتر رئیس
شد، فکرش را هم نمی کرد که




روزی به عنوان راننده ی مخصوص در آن شرکت
بزرگ استخدام شود.
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
beigi
کاربر انجمن
کاربر انجمن



تعداد پستها : 45
از ایشان سپاسگزاری شده : 20
امتیاز : 54115
Registration date : 2010-02-05

دل نوشته ها Empty
پستعنوان: رد: دل نوشته ها   دل نوشته ها Emptyالأحد فبراير 07, 2010 1:23 pm


عقاب

مردی تخم عقابی پیدا کرد و در لانه مرغی
گذاشت. عقاب با بقیه جوجه ها از تخم بیرون آمد و با آنها بزرگ شد. در تمام
زندگیش، او همان کارهایی را انجام داد که مرغ ها می کردند؛ برای پیدا کردن
کرم ها و حشرات زمین را می کند و قد قد می کرد و گاهی با دست و پا زدن
بسیار، کمی در هوا پرواز می کرد.
سال ها گذشت و عقاب خیلی پیر شد.
روزی
پرنده با عظمتی را بالای سرش بر فراز آسمان ابری دید. او با شکوه تمام، با
یک حرکت جزئی بالهای طلاییش بر خلاف جریان شدید باد پرواز می کرد.
عقاب
پیر بهت زده نگاهش کرد و پرسید: «این کیست؟»
همسایه اش پاسخ داد: «این
یک عقاب است. سلطان پرندگان. او متعلق به آسمان است و ما زمینی هستیم.»
عقاب
مثل یک مرغ زندگی کرد و مثل یک مرغ مرد. زیرا فکر می کرد یک مرغ است...


اين مطلب آخرين بار توسط beigi در الأحد فبراير 07, 2010 1:59 pm ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است.
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
beigi
کاربر انجمن
کاربر انجمن



تعداد پستها : 45
از ایشان سپاسگزاری شده : 20
امتیاز : 54115
Registration date : 2010-02-05

دل نوشته ها Empty
پستعنوان: رد: دل نوشته ها   دل نوشته ها Emptyالأحد فبراير 07, 2010 1:26 pm

معذرت می خوام که نوشته بالای بد در امد
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
beigi
کاربر انجمن
کاربر انجمن



تعداد پستها : 45
از ایشان سپاسگزاری شده : 20
امتیاز : 54115
Registration date : 2010-02-05

دل نوشته ها Empty
پستعنوان: رد: دل نوشته ها   دل نوشته ها Emptyالأحد فبراير 07, 2010 1:28 pm

عقاب
مردی تخم عقابی پیدا کرد و در لانه مرغی گذاشت. عقاب با بقیه جوجه ها از تخم بیرون آمد و با آنها بزرگ شد. در تمام زندگیش، او همان کارهایی را انجام داد که مرغ ها می کردند؛ برای پیدا کردن کرم ها و حشرات زمین را می کند و قد قد می کرد و گاهی با دست و پا زدن بسیار، کمی در هوا پرواز می کرد.
سال ها گذشت و عقاب خیلی پیر شد.
روزی پرنده با عظمتی را بالای سرش بر فراز آسمان ابری دید. او با شکوه تمام، با یک حرکت جزئی بالهای طلاییش بر خلاف جریان شدید باد پرواز می کرد.
عقاب پیر بهت زده نگاهش کرد و پرسید: «این کیست؟»
همسایه اش پاسخ داد: «این یک عقاب است. سلطان پرندگان. او متعلق به آسمان است و ما زمینی هستیم.»
عقاب مثل یک مرغ زندگی کرد و مثل یک مرغ مرد. زیرا فکر می کرد یک مرغ است...

[/b][/b][/b]
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
beigi
کاربر انجمن
کاربر انجمن



تعداد پستها : 45
از ایشان سپاسگزاری شده : 20
امتیاز : 54115
Registration date : 2010-02-05

دل نوشته ها Empty
پستعنوان: رد: دل نوشته ها   دل نوشته ها Emptyالأحد فبراير 07, 2010 1:34 pm

تغییر دنیا
بر سر گور کشیشی در کلیسای وست مینستر نوشته شده است: «کودک که بودم می خواستم دنیا را تغییر دهم. بزرگ تر که شدم متوجه شدم دنیا خیلی بزرگ است من باید انگلستان را تغییر دهم. بعدها انگلستان را هم بزرگ دیدم و تصمیم گرفتم شهرم را تغییر دهم. در سالخوردگی تصمیم گرفتم خانواده ام را متحول کنم. اینک که در آستانه مرگ هستم می فهمم که اگر روز اول خودم را تغییر داده بودم، شاید می توانستم دنیا را هم تغییر دهم!!!»
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
beigi
کاربر انجمن
کاربر انجمن



تعداد پستها : 45
از ایشان سپاسگزاری شده : 20
امتیاز : 54115
Registration date : 2010-02-05

دل نوشته ها Empty
پستعنوان: رد: دل نوشته ها   دل نوشته ها Emptyالأحد فبراير 07, 2010 1:39 pm

اینجا هم همینطور


پیرمرد روی نیمکت نشسته بود و کلاهش را روی سرش کشیده بود و
استراحت می کرد.
سواری نزدیک شد و از او پرسید: هی پیری! مردم این شهر چه جور آدمایی اند؟
پیرمرد پرسید: مردم شهر تو چه جوریند؟
گفت: مزخرف.
پیرمرد گفت اینجا هم همینطور.
بعد از چند ساعت سوار دیگری نزدیک شد و همین سؤال را پرسید.
پیرمرد باز هم از او پرسید: مردم شهر تو چه جوریند؟
گفت: خب، مهربونند.
پیرمرد گفت: اینجا هم همینطور!



بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
beigi
کاربر انجمن
کاربر انجمن



تعداد پستها : 45
از ایشان سپاسگزاری شده : 20
امتیاز : 54115
Registration date : 2010-02-05

دل نوشته ها Empty
پستعنوان: رد: دل نوشته ها   دل نوشته ها Emptyالأحد فبراير 07, 2010 1:43 pm

عشق
نمی پرسه اهل کجايی ، فقط ميگه تو قلب من زندگی می کنی .
عشق نمی پرسه چرا دور
هستی فقط ميگه هميشه با من هستی .
عشق نمی پرسه که دوستم
داری فقط ميگه : دوستت دارم
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
beigi
کاربر انجمن
کاربر انجمن



تعداد پستها : 45
از ایشان سپاسگزاری شده : 20
امتیاز : 54115
Registration date : 2010-02-05

دل نوشته ها Empty
پستعنوان: رد: دل نوشته ها   دل نوشته ها Emptyالأحد فبراير 07, 2010 1:56 pm

زندگی میگن بهای زنده هاست, اما خدایا

بس که ما دنبال زندگی دویدیم, بریدیم

خدایا خدایا, توی این دنیای بزرگ پوسیدیم

می خواستیم مثل این روزو نبینیم ,که دیدیم

وای بر ما وای بر ما ,خبر از لحظه ی پرواز نداشتیم

تا می خواستیم لب معشوقو ببوبسیم, پریدیم

زندگی قصه ی تلخیست که از آغازش

بس که آزرده شدم, چشم به پایان دارم

چشمی به هم زدیم و دنیا گذشت

دنبال هم امروزو فردا گذشت

دل میگه باز فردا رو ازنو بساز

ای دل غافل دیگه از ما گذشت.
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
مهمان
مهمان
Anonymous



دل نوشته ها Empty
پستعنوان: رد: دل نوشته ها   دل نوشته ها Emptyالجمعة مارس 05, 2010 7:22 am

سالهای ساله که به آسمون خیره شدم
تو آسمون دنبالش می گردم
ولی هنوز پیداش نکردم !
نه،حتی یک لحظه چشم ام رو برنداشتم!
حتی یک لحظه......
واسه همین نه شکوفه های بهار رو دیدم،نه میوه های تابستونو،نه برگای پاییزو،نه برفای زمستونو.....
آخه سالهای ساله که به آسمون خیره شدم.
تو آسمون دنبالش می گردم
از روی زمین خیره به آسمون دنبالش می گردم.

اما یک روز دیدمش
بالا و پایین پریدم و فریاد کشیدم:
هـــــــــــــی.....منــــــــــــم......اینـــجــــــــا.......این پایــــین.....
دیدی بالاخره پیدات کردم
نگام کن .....اینجــــــــام ، این پاییـــن ، روی زمیــــن.....

اما اون به زمین ،به این پایین ، به من
نگاه نکرد.......!!!

اون به آسمون دیگه ای خیره بود....


"صونا نوری"


اين مطلب آخرين بار توسط صونا نوری در السبت أغسطس 28, 2010 10:11 am ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است.
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
 
دل نوشته ها
بازگشت به بالاي صفحه 
صفحه 1 از 2رفتن به صفحه : 1, 2  الصفحة التالية

صلاحيات هذا المنتدى:شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد
پایگاه اُرُدیست های سوئد :: سرگرمی و همگانی :: گفتگوهای آزاد کاربران-
پرش به: