بـاز هـواي سـحـرم آرزوسـت
بـاز هـواي سـحــرم آرزوســــت
خـلـوت و مـژگـان تـرم آرزوسـت
شـکـوه ي غـربـت نـبـرم ايـن زمـان
دسـت تـــو و روي تـو ام آرزوســت
خـسـتـه ام از ديـدن ايـن شـوره زار
چـشـم شـقـايـق نـگـرم آرزوســـت
واقـعـه ي ديـــدن روي تـــــو را
ثـانـيـه اي بـيـشـتـرم آرزوسـت
جـلـوه ي ايـن مـاه نـکـو را بـبـيـن
رنـگ و رخ و روي تـو ام آرزوسـت
ايـن شـب قـدر اسـت کـه مـا بـا هميـم؟
مـن شـب قـــــدري دگــــرم آرزوســـت
حـسِّ تـو را مـي کنم اي جـان مـن
عـزلـت بـيـتـي دگــــرم آرزوســــت
خـانـه ي عـشـِاق مـهـاجـر کـجـاست؟
در سـفــــرت بـــال و پـرم آرزوســـت
حـسـرت دل بـارد از ايـن شـعـر مـن
جـام مـيـي در حـرمـــم آرزوســـــت
شعر از : احمد عزيزي