boutimar
تعداد پستها : 2 آدرس : boutimare@yahoo.com از ایشان سپاسگزاری شده : 0 امتیاز : 58480 Registration date : 2008-11-19
| عنوان: @هر شعری که تا به حال به دلتون نشسته اینجا بنویسید@ الأربعاء نوفمبر 19, 2008 3:44 am | |
| با سلام دوستان عزیز من یه تازه وارد هستم به نظرم اومد این تاپیک رو استارت بزنم خوشحال میشم مدد بدید... بیز زارم از تمام رفیقان نارفیق اینها چقدر فاصله دارند تا رفیق اصلا در این زمانه رفاقت توهم است نابودی است آخر هر قصه با رفیق | |
|
حمیده ناصری ORODIST ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️
تعداد پستها : 1569 سن : 32 آدرس : Sida, Valhallavägen, Stockholm Sweden از ایشان سپاسگزاری شده : 154 امتیاز : 64433 Registration date : 2008-11-13
| عنوان: رد: @هر شعری که تا به حال به دلتون نشسته اینجا بنویسید@ الأربعاء نوفمبر 19, 2008 4:29 am | |
| سلام تایپیک جالبی رو شروع کردی از که پنهان کنم اين راز دل خسته خويش ؟ از نسيمی که پيام آور توست ؟ از بهاری که مرا رسوا ساخت ؟ از خدائی که خودش می داند ؟ عشق وحشی تر از آن است که پنهان ماند | |
|
Helyus کاربر حرفه ایی انجمن
تعداد پستها : 50 از ایشان سپاسگزاری شده : 1 امتیاز : 58141 Registration date : 2008-12-23
| عنوان: رد: @هر شعری که تا به حال به دلتون نشسته اینجا بنویسید@ الأربعاء ديسمبر 24, 2008 12:35 pm | |
| قطار ميرود تو ميروي تمام ايستگاه ميرود و من چقدر سادهام كه سالهاي سال در انتظار تو كنار اين قطار رفته ايستادهام و همچنان به نردههاي ايستگاه رفته تكيه دادهام! زنده یاد قیصر امین پور | |
|
Helyus کاربر حرفه ایی انجمن
تعداد پستها : 50 از ایشان سپاسگزاری شده : 1 امتیاز : 58141 Registration date : 2008-12-23
| عنوان: رد: @هر شعری که تا به حال به دلتون نشسته اینجا بنویسید@ الأربعاء ديسمبر 24, 2008 12:36 pm | |
| دردهای من جامه نیستند تا ز تن در آورم چامه و چکامه نیستند تا به رشته ی سخن درآورم نعره نیستند تا ز نای جان بر آورم دردهای من نگفتنی دردهای من نهفتنی است دردهای من گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست درد مردم زمانه است مردمی که چین پوستینشان مردمی که رنگ روی آستینشان مردمی که نامهایشان جلد کهنه ی شناسنامه هایشان درد می کند من ولی تمام استخوان بودنم لحظه های ساده ی سرودنم درد می کند انحنای روح من شانه های خسته ی غرور من تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است کتف گریه های بی بهانه ام بازوان حس شاعرانه ام زخم خورده است دردهای پوستی کجا؟ درد دوستی کجا؟ این سماجت عجیب پافشاری شگفت دردهاست دردهای آشنا دردهای بومی غریب دردهای خانگی دردهای کهنه ی لجوج اولین قلم حرف حرف درد را در دلم نوشته است دست سرنوشت خون درد را با گلم سرشته است پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟ درد رنگ و بوی غنچه ی دل است پس چگونه من رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟ دفتر مرا دست درد می زند ورق شعر تازه ی مرا درد گفته است درد هم شنفته است پس در این میانه من از چه حرف می زنم؟ درد، حرف نیست درد، نام دیگر من است من چگونه خویش را صدا کنم؟ | |
|
kahroba
تعداد پستها : 2 از ایشان سپاسگزاری شده : 0 امتیاز : 57650 Registration date : 2009-02-09
| عنوان: رد: @هر شعری که تا به حال به دلتون نشسته اینجا بنویسید@ الخميس فبراير 26, 2009 5:38 pm | |
| پیاده میرفتم
نگاه شعله ورم بود اشک چشم ترم
نگارخانه عمر گذشته در نظرم
چه دره های عمیقی
نمی توان پل بست؟
به لحظه های گریزان نمی توان پیوست؟ | |
|
مهمان مهمان
| عنوان: رد: @هر شعری که تا به حال به دلتون نشسته اینجا بنویسید@ الإثنين ديسمبر 14, 2009 11:29 am | |
| یارم چو قدح بدست گیرد بازار بتان شکست گیرد هر کس بدید چشم او گفت کو محتسبی که مست گیرد در بحر فتاده ام چو ماهی تا یار مرا به شست گیرد در پاش فتاده هم به زاری آیا بودآنکه دست گیرد خرم دل آنکه همچو حافظ جامی ز می الست گیرد _________________ بر ما گذشت نیک و بد اما تو روزگار فکری به حال خویش کن این روزگار نیست : : |
|