تعداد پستها : 121 آدرس : تهران از ایشان سپاسگزاری شده : 10 امتیاز : 55579 Registration date : 2010-01-11
عنوان: سروده هاي ناب از شاعران معاصر الأربعاء فبراير 16, 2011 6:24 pm
همه می پرسند چیست در زمزمه مبهم آب چیست در همهمه دلکش برگ چیست در بازی آن ابر سپید روی این آبی آرام بلند که ترا می برد اینگونه به ژرفای خیال
چیست در خلوت خاموش کبوترها چیست در کوشش بی حاصل موج چیست در خنده جام که تو چندین ساعت مات و مبهوت به آن می نگری
نه به ابر نه به آب نه به برگ نه به این آبی آرام بلند نه به این خلوت خاموش کبوترها نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام
من به این جمله نمی اندیشم من مناجات درختان را هنگام سحر رقص عطر گل یخ را با باد نفس پاک شقایق را در سینه کوه صحبت چلچله ها را با صبح بغض پاینده هستی را در گندم زار گردش رنگ و طراوت را در گونه گل همه را می شنوم می بینم
من به این جمله نمی اندیشم به تو می اندیشم ای سراپا همه خوبی تک و تنها به تو می اندیشم همه وقت همه جا من به هر حال که باشم به تو می اندیشم
تو بدان این را تنها تو بدان تو بیا تو بمان با من تنها تو بمان
جای مهتاب، به تاریکی شبها تو بتاب من فدای تو به جای همه گلها تو بخند اینک این من که به پای تو درافتاده ام باز ریسمانی کن از آن موی دراز تو بگیر تو ببند تو بخواه
پاسخ چلچله ها را تو بگو قصه ابر هوا را تو بخوان تو بمان با من تنها تو بمان در دل ساغر هستی تو بجوش من همین یک نفس از جرعه جانم باقی است آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش
زنده ياد فريدون مشيري
بامداد ORODIST
تعداد پستها : 121 آدرس : تهران از ایشان سپاسگزاری شده : 10 امتیاز : 55579 Registration date : 2010-01-11
عنوان: رد: سروده هاي ناب از شاعران معاصر الأربعاء فبراير 16, 2011 8:12 pm
چه بیتابانه میخواهمت ای دوریات آزمونِ تلخِ زندهبهگوری!
چه بیتابانه تو را طلب میکنم!
بر پُشتِ سمندی
گویی
نوزین
که قرارش نیست.
و فاصله
تجربهیی بیهوده است.
بوی پیرهنت،
اینجا
و اکنون. ــ
کوهها در فاصله
سردند.
دست
در کوچه و بستر
حضورِ مأنوسِ دستِ تو را میجوید،
و به راه اندیشیدن
یأس را
رَج میزند.
بینجوای انگشتانت
فقط. ــ
و جهان از هر سلامی خالیست.
احمد شاملو
اين مطلب آخرين بار توسط بامداد در الجمعة فبراير 18, 2011 5:11 pm ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است.
بامداد ORODIST
تعداد پستها : 121 آدرس : تهران از ایشان سپاسگزاری شده : 10 امتیاز : 55579 Registration date : 2010-01-11
عنوان: رد: سروده هاي ناب از شاعران معاصر الأربعاء فبراير 16, 2011 8:31 pm
زمستان
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت سرها در گریبان است کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را نگه جز پیش پا را دید، نتواند که ره تاریک و لغزان است وگر دست محبت سوی کسی یازی به اکراه آورد دست از بغل بیرون که سرما سخت سوزان است نفس، کز گرمگاه سینه می آید برون، ابری شود تاریک چو دیوار ایستد در پیش چشمانت نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟ مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهن چرکین هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آی ... دمت گرم و سرت خوش باد سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای منم من ، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم منم من، سنگ تیپاخورده ی رنجور منم ، دشنام پست آفرینش ، نغمه ی ناجور نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم حریفا ! میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد تگرگی نیست، مرگی نیست صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است من امشب آمدستم وام بگذارم حسابت را کنار جام بگذارم چه می گویی که بیگه شد، سحر شد ، بامداد آمد؟ فریبت می دهد، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست حریفا ! گوش سرما برده است این، یادگار سیلی سرد زمستان است و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود، پنهان است حریفا ! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان نفسها ابر، دلها خسته و غمگین درختان اسکلتهای بلور آجین زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه غبار آلوده مهر و ماه زمستان است
مهدی اخوان ثالث «م. امید»
بامداد ORODIST
تعداد پستها : 121 آدرس : تهران از ایشان سپاسگزاری شده : 10 امتیاز : 55579 Registration date : 2010-01-11
عنوان: رد: سروده هاي ناب از شاعران معاصر الأربعاء فبراير 16, 2011 9:18 pm
بو سه
گفتمش شیرین ترین آواز چیست ؟ چشم غمگینش به رویم خیره ماند قطره قطره اشکش از مژگان چکید لرزه افتادش به گیسوی بلند زیر لب غمناک خواند ناله زنجیرها بر دست من !
گفتمش آنگه که از هم بگسلند ؟ خنده تلخی به لب آورد و گفت آرزویی دلکش است اما دریغ بخت شورم ره برین امید بست و آن طلایی زورق خورشید را صخره های ساحل مغرب شکست من به خود لرزیدم از دردی که تلخ در دل من با دل او می گریست
گفتمش بنگر در این دریای کور چشم هر اختر چراغ زورقی است... سر به سوی آسمان برداشت گفت چشم هر اختر چراغ زورقی ست لیکن این شب نیز دریا یی ست ژرف ای دریغا پیروان ! کز نیمه راه می کشد افسون ِ شب در خواب شان
گفتمش فانوس ماه می دهد از چشم بیداری نشان ... گفت اما در شبی این گونه گنگ هیچ آوایی نمی آید به گوش
گفتمش اما دل من می تپد گوش کن اینک صدای پای دوست ! گفت ای افسوس در این دام مرگ باز صید تازه ای را می برند این صدای پای اوست
گریه ای افتاد در من بی امان در میان اشک ها پرسیدمش خوش ترین لبخند چیست ؟ شعله ای در چشم تاريکش شکفت جوش خون در گونه اش آتش فشاند
گفت: لبخندی که عشق سربلند وقت مردن بر لب مردان نشاند
من ز جا برخاستم بوسیدمش ...
هوشنگ ابتهاج ـ سايه
بامداد ORODIST
تعداد پستها : 121 آدرس : تهران از ایشان سپاسگزاری شده : 10 امتیاز : 55579 Registration date : 2010-01-11
عنوان: رد: سروده هاي ناب از شاعران معاصر الجمعة فبراير 18, 2011 3:17 pm
کسی که مثل هیچکس نیست
من خواب دیده ام که کسی میآید من خواب یک ستاره ی قرمز دیده ام و پلک چشمم هی میپرد و کفشهایم هی جفت میشوند و کور شوم اگر دروغ بگویم من خواب آن ستاره ی قرمز را وقتی که خواب نبودم دیده ام
کسی میآید کسی دیگر کسی بهتر کسی که مثل هیچکس نیست، مثل پدر نیست، مثل انسی نیست، مثل یحیی نیست، مثل مادر نیست و مثل آن کسی است که باید باشد و قدش از درختهای خانه ی معمار هم بلندتر است و صورتش از صورت امام زمان هم روشنتر است و از برادر سیدجواد هم که رفته است و رخت پاسبانی پوشیده است نمیترسد و از خود سیدجواد هم که تمام اتاقهای منزل ما مال اوست نمیترسد
و اسمش آنچنانکه مادر در اول نماز و در آخر نمازصدایش میکند یا قاضی القضات است یا حاجت الحاجات است و میتواند تمام حرفهای سخت کتاب کلاس سوم را با چشمهای بسته بخواند و میتواند حتی هزار را بی آنکه کم بیآورد از روی بیست میلیون بردارد و میتواند از مغازه ی سیدجواد، هرچه که لازم دارد، جنس نسیه بگیرد
و میتواند کاری کند که لامپ الله که سبز بود: مثل صبح سحر سبز بود دوباره روی آسمان مسجد مفتاحیان روشن شود آخ... چقدر روشنی خوبست و من چقدر دلم میخواهد که یحیی یک چارچرخه داشته باشد و یک چراغ زنبوری و من چقدر دلم میخواهد که روی چارچرخه ی یحیی میان هندوانه ها و خربزه ها بنشینم و دور میدان محمدیه بچرخم آخ... چقدر دور میدان چرخیدن خوبست چقدر روی پشت بام خوابیدن خوبست چقدر باغ ملی رفتن خوبست چقدر سینمای فردین خوبست و من چقدر از همه ی چیزهای خوب خوشم میآید و من چقدر دلم میخواهد که گیس دختر سید جواد را بکشم
چرا من اینهمه کوچک هستم که در خیابانها گم میشوم چرا پدر که اینهمه کوچک نیست و در خیابانها گم نمیشود کاری نمیکند که آنکسی که بخواب من آمده است، زودتر بیاید روز آمدنش را جلو بیندازد و مردم محله کشتارگاه که خاک باغچه هاشان هم خونیست و آب حوضشان هم خونیست و تخت کفش هایشان هم خونیست چرا کاری نمیکنند؟
چقدر آفتاب زمستان تنبل است
من پله های پشت بام را جارو کرده ام و شیشه های پنجره را هم شسته ام چرا پدر فقط باید در خواب، خواب ببیند
کسی میآید کسی میآید کسی که در دلش با ماست، در نفسش با ماست، در صدایش با ماست
کسی که آمدنش را نمیشود گرفت و دستبند زد و به زندان انداخت کسی که زیر درختهای کهنه ی یحیی بچه کرده است و روز به روز بزرگ میشود، بزرگ میشود کسی که از باران ، از صدای شرشر باران، از میان پچ و پچ گلهای اطلسی کسی که از آسمان توپخانه در شب آتش بازی میآید و سفره را میندازد و نان را قسمت میکند و پپسی را قسمت میکند و باغ ملی را قسمت میکند و شربت سیاه سرفه را قسمت میکند و روز اسم نویسی را قسمت میکند و نمره ی مریضخانه را قسمت میکند و چکمه های لاستیکی را قسمت میکند و سینمای فردین را قسمت میکند درختهای دختر سید جواد را قسمت میکند و هرچه را که باد کرده باشد قسمت میکند و سهم ما را میدهد من خواب دیده ام...
فروغ فرخزاد
زیبا ORODIST ❤️ ❤️ ❤️ ❤️
تعداد پستها : 1110 از ایشان سپاسگزاری شده : 479 امتیاز : 64710 Registration date : 2010-01-22
عنوان: رد: سروده هاي ناب از شاعران معاصر السبت فبراير 19, 2011 3:23 pm
بامداد ORODIST
تعداد پستها : 121 آدرس : تهران از ایشان سپاسگزاری شده : 10 امتیاز : 55579 Registration date : 2010-01-11
عنوان: رد: سروده هاي ناب از شاعران معاصر الأحد فبراير 20, 2011 2:02 pm
گفتا که می بوسم تو را ، گفتم تمنا می کنم گفتا اگر بیند کسی ، گفتم که حاشا می کنم
گفتا ز بخت بد اگر ، ناگه رقیب آید ز در گفتم که با افسونگری ، او را ز سر وا می کنم
گفتا که تلخی های می گر نا گوار افتد مرا گفتم که با نوش لبم ، آنرا گوارا می کنم
گفتا چه می بینی بگو ، در چشم چون آیینه ام گفتم که من خود را در آن ... تماشا می کنم
گفتا که از بی طاقتی دل قصد یغما می کند گفتم که با یغما گران باری مدارا می کنم
گفتا که پیوند تو را با نقد هستی می خرم گفتم که ارزانتر از این من با تو سودا می کنم
گفتا اگر از کوی خود روزی تو را گفتم برو گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم
سیمین بهبهانی
زیبا ORODIST ❤️ ❤️ ❤️ ❤️
تعداد پستها : 1110 از ایشان سپاسگزاری شده : 479 امتیاز : 64710 Registration date : 2010-01-22
عنوان: رد: سروده هاي ناب از شاعران معاصر الأحد فبراير 20, 2011 2:07 pm
بامداد ORODIST
تعداد پستها : 121 آدرس : تهران از ایشان سپاسگزاری شده : 10 امتیاز : 55579 Registration date : 2010-01-11
عنوان: رد: سروده هاي ناب از شاعران معاصر الإثنين فبراير 21, 2011 5:03 pm
ساده است نوازش سگی ولگرد
ساده است نوازش سگی ولگرد شاهدِ آن بودن که چگونه زیر غلتکی میرود و گفتن که: سگ من نبود. ساده است ستایش گلی چیدنش و از یاد بردن که گلدان را آب باید داد. ساده است بهرهجویی از انسانی دوست داشتنش بیاحساس عشقی او را به خود وانهادن و گفتن که دیگر نمیشناسمش.
ساده است لغزشهای خود را شناختن با دیگران زیستن به حسابِ ایشان و گفتن که من این چنیناينم.
ساده است که چگونه میزی ایم باری زیستن سخت ساده است و پیچیده نیز هم.
مارگوت بيكل شاهكار ترجمه: شاملو
زیبا ORODIST ❤️ ❤️ ❤️ ❤️
تعداد پستها : 1110 از ایشان سپاسگزاری شده : 479 امتیاز : 64710 Registration date : 2010-01-22
عنوان: رد: سروده هاي ناب از شاعران معاصر الخميس فبراير 24, 2011 3:10 am