منوچهر آتشی
شعری از منوچهر آتشی+زندگی نامهی خودنوشت
اما اولین تجربه عشقی در چاهكوه اتفاق افتاد او نیز توجهی پاك و ساده دلانه به من داشت، آن دختر خیلی روی من تاثیر گذاشت و در واقع او بود كه مرا شاعر كرد...
شعری از منوچهر آتشیخنجرها، بوسهها، پیمانها
اسب سفید وحشی
بر آخور ایستاده گرانسر
اندیشناك سینهی مفلوك دشت هاست
اندوهناك قلعهی خورشید سوخته است
با سر غرورش، اما دل با دریغ، ریش
عطر قصیل تازه نمیگیردش به خویش
اسب سفید وحشی، سیلاب دره ها
بسیار از فراز كه غلتیده در نشیب
رم داده پر شكوه گوزنان
بسایر در نشیب كه بگسسته از فراز
تا رانده پر غرور پلنگان
اسب سفید وحشی با نعل نقره وار
بس قصه ها نوشته به طومار جاده ها
بس دختران ربوده ز درگاه غرفه ها
خورشید بارها به گذرگاه گرم خویش
از اوج قله بر كفل او غروب كرد
مهتاب بارها به سراشیب جلگه ها
بر گردن سطبرش پیچید شال زرد
كهسار بارها به سحرگاه پر نسیم
بیدار شد ز هلهلهی سم او ز خواب
اسب سفید وحشی اینك گسسته یال
بر آخور ایستاده غضبناك
سم میزند به خاك
گنجشك ای گرسنه از پیش پای او
پرواز میكنند
یاد عنان گسیختگی هاش
در قلعه های سوخته ره باز میكنند
اسب سفید سركش
بر راكب نشسته گشوده است یال خشم
جویای عزم گمشدهی اوست
میپرسدش ز ولولهی صحنه های گرم
میسوزدش به طعنهی خورشید های شرم
با راكب شكسته دل اما نمانده هیچ
نه تركش و نه خفتان، شمشیر، مرده است
خنجر شكسته در تن دیوار
عزم سترگ مرد بیابان فسرده است
اسب سفید وحشی! مشكن مرا چنین
بر من مگیر خنجر خونین چشم خویش
آتش مزن به ریشهی خشم سیاه من
بگذار تا بخوابد در خواب سرخ خویش
گرگ غرور گرسنهی من
اسب سفید وحشی
دشمن كشیده خنجر مسموم نیشخند
دشمن نهفته كینه به پیمان آشتی
آلوده زهر با شكر بوسه های مهر
دشمن كمان گرفته به پیكان سكه ها
اسب سفید وحشی
من با چگونه عزمی پرخاشگر شوم
ما با كدام مرد درآیم میان گرد
من بر كدام تیغ، سپر سایبان كنم
من در كدام میدان جولان دهم تو را
اسب سفید وحشی! شمشیر مرده است
خالی شده است سنگر زین های آهنین
هر دوست كو فشارد دست مرا به مهر
مار فریب دارد پنهان در آستین
اسب سفید وحشی
در قلعه ها شكفته گل جام های سرخ
بر پنجه ها شكفته گل سكه های سیم
فولاد قلب زده زنگار
پیچید دور بازوی مردان طلسم بیم
اسب سفید وحشی
در بیشه زار چشمم جویای چیستی؟
آنجا غبار نیست گلی رسته در سراب
آنجا پلنگ نیست زنی خفته در سرشك
آنجا حصارنیست غمی بسته راه خواب
اسب سفید وحشی
آن تیغ های میوه اشن قلب ای گرم
دیگر نرست خواهد از آستین من
آن دختران پیكرشان ماده آهوان
دیگر ندید خواهی بر ترك زمین من
اسب سفید وحشی
خوش باش با قصیل تر خویش
با یاد مادیانی بور و گسسته یال
شییهه بكش، مپیچ ز تشویش
اسب سفید وحشی
بگذار در طویلهی پندار سرد خویش
سر با بخور گند هوس ها بیا كنم
نیرو نمانده تا كه فرو ریزمت به كوه
سینه نمانده تا كه خروشی به پا كنم
اسب سفید وحشی
خوش باش با قصیل تر خویش
اسب سفید وحشی اما گسسته یال
اندیشناك قلعهی مهتاب سوخته است
گنجشك های گرسنه از گرد آخورش
پرواز كرده اند
یاد عنان گسیختگی هاش
در قلعه های سوخته ره باز كرده اند