غریبما در اینجا غریبیم، غر یب
با قلبی لبریزاز امید وارزو
اما محکوم
محکوم به ماندن در حاشیه ها
ما همه پرباریم
ولی کسی مارا ارج نمی نهد
ما لایقیم
ولی محکوم
چون غریبیم
خدایا چگونه میتوانیم
زین بند رهایی یابیم
و به ارزش های واقعی خود دست یابیم ؟
چگونه میتوانیم افکار را جهانی کنیم؟
وبه دنیا بگوییم که ما همه انسانیم ویکسان
چگونه؟
چگونه؟
هموطنافتخار من ایران است
افتخار تو ایران است
سرزمین من ایران است
سرزمین تو ایران است
من و تو زیک اب و خاک و سراییم
من و تو با یک زبان سخن میسراییم
من و تو ز یک دین و آیینیم
پس چرا ز یکدگر جداییم؟
چرا خود را ز دیگری مهتر بدانیم؟
تو میدانی که درمیان غریبه ها جایی نداریم
پس چرا جدایی
چرا بی همزبانی
ایرانی از خود ماست
جدایی از او خلل ماست
ایرانی افتخار ماست
کوروش و داریوش مال ماست
حافظ وسعدی راه ماست
مولانا راهبر ماست
یار وفادارچرا هیچکس یار ما نیست؟
همدم و همراز مانیست؟
اگر هم یار ما شد
سرشتش بیوفایست؟
چرا باید گلی ازشاخه ای چید
و در اندک لحظه ای با پای کوبید؟
مگر گل صاحب احساس نیست
چه کم دارد ز گلهای دگر؟
که او را اینچنین کردی دربدر؟
ایا ندارد از برای تو ثمر؟
پس بگو یار میخواهی یا ثمر
همدم و غمخوار میخواهی یا ثمر
قطره های اشگای قطره ها ی اشگ ببارید
و مرا از غم رها سازید
چگونه بی وجودتان بار سنگین غم ها را بدوش بکشم؟
و آرامش خاطر پذیرم؟
آسمان دل من ابری است
ببار یدتا آسمانی صاف و نیلگون را در زوایای قلبم نقاشی کنم
بر گونه های بیرنگم فرو ریزید
وبشویید گرد وغبار دلم را
همانند باران
که میشوید غبار پنجره هارا
وانگاه مرا به دنیای رستن ها وشکفتن ها خواهید برد
به باغی سر سبز و شاداب از طراوت باران خواهید برد
من قدرشما را میدانم
ای قطره های اشک
من قدر شما را میدانم
کاش میشد در کوهستان بمانمبه کوهستانی زیبا و روح افزا
رسیده ام
آرامشی دلپذیر حکمفرماست
از پنجره به بیرون مینگرم
پرواز دسته جمعی پرندگان مهاجر،
آسمان نیلگون و کوههای سراسر سبز
که با نور نقره فام آفتاب
مزین شده
چشمانم را نوازش میدهد
آهنگ دلپذیر زنگوله ی گاو ها
موسیقی دلنشینی را مینوازد.
در اینجا از آدمیانی که
کلامشان و لبخندشان
دروغین است خبری نیست
آدم های ریا کار و پنهانکار
آدمهایی که به فرمان خود نمی زیند
و در زندان قید وبند اسیرند
آدم های معتاد و روسپی
آدم های خالی از عواطف انسانی
که همچون عروسکهای متحرک به هر سو روانند
و نقشه ی ویرانی تو را در سر میرورانند
آدمهاییکه از ترس چشم زخم تو را از خود میرانند
اینجا کسی بیکار نیست
کسی در غم نان وآب نیست
از تبعیض نژادی ، مذهبی خبری نیست
از فقر و بی عدالتی اثری نیست
از جنگ و خشونت هم خبری نیست
کاش میشد در کوهستان بمانم
معبودمن معبود خودرا
درماه عالمتاب
در طلوع آفتاب
در تولد ستارگان
در پرواز پرندگان
در نطفه ی یک گیاه
در شوق یک نگاه
در تپش های دوقلب مهربان
و در نگاه آب و آینه می جویم
سفرهمی گوید
ایمان دارد
سفره ی نذری
پهن کرده بود
دست طاغوت را
از پشت بسته بود
در دیار فرنگ
سفره ای هزار رنگ
رنگ و وارنگ
خرماهاش میوه ی خودنمایی بود
حلواهاش تجاری بود
آجیلای مشگل گشاش
بازار دوست یابی بود
راز هستیای درخت زیبا و رعنا
با توسخنی دارم
من تو را عاشقم
راز هستی را در تو می یابم
دلم میخواهد از تو قایقی بسازم
و بر پهنه ی دریاهای بیکران
در شبهای زیبای مهتاب برانم
و در ان قایق
تمام الات موسیقی را
از تو بسازم و بنوازم
دلم میخواهد دوباره
روی نیمکت هایت بنشینم
و خاطرات تلخ و شیرین درس و مدرسه را
مرور کنم
دلم میخواهد از تو کتابخانه ای بسازم
با همه ی کتابهای عالم در کنار هم
آنگاه در کنار رقص شعله ها ی اتش تو
کتاب بخوانم
و در زیبا بهاران درزیر چتر ی از سایه ات
بخواب روم
به مادرمیاد اون روزهای خوب
من و تو باهم بودیم
توی یک باغ
بزرگ
با درخت های سرخ انار
با حوض فواره ای ، با حوضخونه ، با جوی آب
من روی نیمکت باغ
با عروسکهام میرفتم به سفر
عذرا کوچیک جارو میزد اب میپاشید
ظهر که میشد
قیمه ریزه چه خوشمزه
غروبها بشوق دیدن تو
می اومدم ز مدرسه
زیر یک کرسی داغ
با مجمعه ، با طاس کباب
گرچه ازت دور شدم
وچراغهای رابطه بی نور
ولی میدونم
تومنو دوست داشتی
خیلی خیلی دوست داشتی
به شوق دیدن تو
میومدم به ایرون
هروقت میومدم پیشت
تو میگفتی به من
بازم بیا منو ببین
اخرین باری که منو دیدی
گفتی به من
خوب شد اومدی چه
تو را هم دیدم من
انگار بهت الهام شده بود
این اخرین باریه که منو می بینی
در نامه هات برام نوشتی
عدالت رو دوست داری
ومن حرفت را در زوایای ذهنم حک کردم
دلم میخواد یکبار دیگه
در اغوشت بگیرم
و باهات راز و نیاز کنم
شاید تو هم رازی داری
و میخوای به من بگی
تاریخ تولدآه
در ضیافت پر شکوه دنیا
چقدر زیباو پر معناست
بی مرزی میان انسانها
چه اهمیتی دارد
تاریخ تولد!
و چه سحر انگیز است
عشق ورزیدن
منهای تاریخ تولد
تحول باورها
و تحول نگاه بسوی انسانها
انسانی که جوهر وجودش
با تو یکیست
چه فرقی میکند
سالخورده یا جوان
انسانیست بسان تو
با خصلت های انسانی
همانند مرواریدی غلتان
درون صدفی پنهان
و نیازمند دستان پر مهرت
دستانت را از او دریغ مدار....
سد سر راه دو عاشقخداوندا
چیست این سد سر راه دو عاشق؟
مهریه ، جهیزیه
عروسی های چشم و همچشمی گرایانه
چه سود حاصل ز مهریه؟
که زن نیست کالا درین حیطه
مهر ورزیدن بیاموزیم
چراغ دل برافروزیم
گلها همه پژمردند
زیر بار جهیزیه
و اکنون بدوزیم
پیراهن سپید دانایی را
با شکوفه های عشق و شادمانی
گلهای صداقت و مهربانی
و برافرازیم پرچم
برابری و یگانگی را
تا سر برآرند برون
گلهای زیبای جاودانی
در سبز بهاران زندگانی
من او ر ا خواب دیدممن او را خواب دیدم
و ما بخشیدیم یکدگر را
نه خطایمان را
و نه عشقمان را
بلکه عقایدمان را
من او را خواب دیدم
ولی او مرا خواب ندید!
مرگ پرنده ی گفتگوزمان
زمان مرگ پرنده ی
گفتگوها
و گلهای زیبای احساس و عاطفه هاست
تبریک و تهنیت
با پست الکترونیک
سوگواری و تسلیت
با پست الکترونیک
ایا بلبلی به سراغ گلی خواهد رفت؟
آیا کسی صدای زیبای زوجهای عاشق را
در چهار دیواریها خواهد شنید؟
آیا کسی بر بالین بیماری رنجور
تکیه خواهد زد؟
ایا همسایه با لبخندی شیرین
به همسایه خواهد گفت:
سلام، صبح شما بخیر؟
کعبه در قلبهای آتشین شماستسخن از سرپوش است
سخن از اعدام گل نیست
سخن از سنگسار بلبل نیست
سخن از رنگ و ریا
رشوه و ربا نیست
ای رهگذران سرزمین آفتاب
کعبه در قلبهای آتشین شماست
بزدایید اینه ی دلهایتان را
از زنگار تیرگی ها
تا بنگرید عکس رخ ماه را
در آینه ی جام دلها