امیر قادری: آقاي طوسي عزيز. مقاله يي نوشته بوديد مثل هميشه درباره جوان هاي اين نسل، نسل به قول خودتان لپ تاپ و بلوتوث و اس ام اس، بي تعهدي و بي آرماني شان و اينکه اعتقاد داريد اين نسل نه نوستالژي سرش مي شود، نه احساسات و نه سانتي مانتاليسم. در برابر شمايي که از لپ تاپ و بلوتوث و اينها دل خوشي نداريد و يک جور «لجاجت با تکنولوژي» را سرلوحه افکار و اعمال تان قرار داده ايد. بهانه تان هم مقاله اخير دوستم محمد باغباني است که در همين روزنامه چاپ شده و در آن از آواز گنجشک ها و جان فورد بد گفته است. خودتان مي دانيد که شخصاً آواز گنجشک ها را فيلم خوبي مي دانم و جان فورد هم که فيلمساز عمرم است. پس بايد با شما هم عقيده باشم. بايد تشکر کنم از شما به خاطر نوشتن آن مطلب. سپاسگزار هم هستم. اما نه به خاطر دفاع از مجيدي و جان فورد؛ بلکه به اين خاطر که به من امکان گفتن حرف هايي را مي دهد که مدت ها در دلم مانده بود. اينکه درباره شکاف بين نسل ها گفته بوديد و هر کس که يادداشت شما را بخواند، خيلي زود و خوب دليلش را متوجه مي شود. و متوجه مي شود که چرا پز گوشه نشيني و غربت و جا ماندن تان را از روزگار جديد مي دهيد. فکر مي کنم شما آخرين نسلي باشيد که مي توانيد به گوشه نشيني و کنار ماندن از موج روز اجتماع افتخار کنيد. نسلي که قرباني شدن و کنار نشستن را افتخار مي داند، طبيعي است از به سر بردن در روزگار جهاني شدن و انفجار اطلاعات استقبال نکند. نسلي که افتخارش «گذشته باز» بودن است و نسل تازه را متهم مي کند که؛ «حال را مي نگرند و براي گذشته حسرت نمي خورند و نوستالژي برايشان حرف مفت است.» فکرش را بکنيد که اينجا حسرت گذشته را خوردن، يک ارزش است در روزگاري که جهان کوچک و کوچک تر مي شود و آدم ها و نسل ها اتفاقاً به هم نزديک تر. همين هفته پيش بود که از قول يکي از بنيانگذارهاي گوگل خواندم که؛ «نسل هاي آينده به ما خواهند خنديد که در يک لحظه به تمام اطلاعات جهان دسترسي نداشتيم.» و اين جهان امروز ماست. اين جهاني است محصول ايده ها و سينه هاي باز و گشاده، که در آن ديگر نمي توان جلوي چيزي را گرفت، کسي را محدود کرد. حاصل ذهن هاي مولدي که عوض افتخار کردن به کنار جوي نشستن و قرباني شدن و گذشته باز بودن، مرزها را مي گشايند و دامنه اطلاعات و هوش آدم ها را به افق هاي دورتري مي برند. اين جهاني است که از بشر مي خواهد، مسووليت کارش را بر عهده بگيرد. تا جايي که مي تواند تلاشش را بکند و خودش را پشت مفاهيم کلي و غريب مثل آرمانخواه بودن و متعهد ماندن پنهان نکند. نه که آرمان و تعهدي نباشد؛ اما به نظرم اين روزها تعهد و آرمان را بايد در اشکال مشخص تر و ملموس تري تعريف کرد و نه در قالب کلماتي که ظاهر جذاب و زيبايي دارند. اما نه فقط نسل شما، که نسل ما هم نمي تواند راه حل عملي و مشخصي براي رسيدن به آن ارائه دهد. نسل تازه يي که عوض پنهان شدن پشت اين کلمات مي کوشد تا با خودش مستقيم روبه رو شود. که اول با کمبودهاي خودش کنار بيايد. همه آن نقص ها و کمبودهايي که در روزگار امروز باعث شده اند تا از سير زمان عقب بمانيم. که مجبور به «گذشته باز» شدن شويم. که مثل شما «قرباني شدن و بودن» را افتخار بدانيم. که براي خودمان دشمن بسازيم بتراشيم. در چنين شرايطي يکي از همين دشمن ها مي تواند همين نسل جديد باشد که اتفاقاً برخلاف آنچه شما فکر مي کنيد، عوض اينکه بخواهد به نسل شما گير بدهد و وقتش را اين طوري تلف کند، مي خواهد حسابش را با خودش صاف کند. عوض اينکه دنبال گير و گرفتاري در اطراف خودش بگردد، اول سراغ خودش برود. اين به واقع بيني اش کمک مي کند. اين طوري مي تواند قدر اين پند عزيز ناصر خسرو را بداند که؛ «از ماست که برماست». اين طوري اگر زندگي کند، آن وقت ديگر لازم نيست محدوديت را افتخار خودش بداند و به قول شما اين طرف جو نشستن و نظاره کردن را هدفش. نسل ما قطعاً از به کار بردن لغت هايي که شما به کار برده ايد؛ از جمله «حقير» و «بنده خدا» (به معناي مورد نظر شما) دل خوشي ندارد. چون معنا و نتيجه اين فروتني را چشيده است. مي داند آن سويش چيست. مي داند اين جور طلبکار بودن از اجتماع؛ نتيجه کمبودهاي دروني است. وگرنه کسي که دنبال وجد شخصي اش رفته باشد از کسي چيزي طلب ندارد. نه از نسل قبل و بعد و نه از مردم اجتماعش. اين همان واقع بيني است که به نظرم همه بهش احتياج داريم. اينکه واقعاً متوجه شويم پشت همه اين تعارف ها، شعارها، خشوع ها و خضوع ها، آرمان ها و تعهدها و اجازه بدهيد بگويم منت ها، چيزي نهفته که اتفاقاً در مواردي کاملاً با معنايي که در ظاهر مراد مي کند، تفاوت دارد. اتفاقاً برخلاف آنچه شما مي گوييد، نسل تازه هم عاشق مي شود، احساسات مي فهمد، نوستالژي دارد. اما مي داند يا اميدوار است بداند که تمام اين احساسات، با وجود شور و معناي پنهان در آنها، در عين حال گاهي اوقات موانع بازدارنده يي هستند که جلوي مولد بودن و زندگي کردن مان را گرفته اند. ما آدم هاي دوران تازه احساساتي هستيم اما در عين حال سعي مي کنيم، تا واقع بين باشيم. که آنقدر اول به خودمان متعهد باشيم که بعداً به خاطر تعهدات بيروني مان از عالم و آدم طلبکار نشويم. اما از طرف شما اين طلبکار بودن و به قول شما گير دادن با اين يادداشت شما تمام نمي شود. چون وقتي براي و به خاطر خودمان زندگي نمي کنيم، بالاخره بايد به خاطر چيزي زندگي کنيم. که در اين شرايط مي شود زندگي با هدف ارشاد بقيه، اينکه چرا ارزش ها حالي شان نمي شود، نمي خواهند قرباني باشند و گذشته باز نيستند. گفته ايد که نسل قبل شما را قديمي حساب خواهند کرد، چون کيميايي را دوست داريد. خب، راستش ما هم مسعود کيميايي را دوست داريم، اما نه به دلايلي که شما مي آوريد. نه به خاطر تعهدات اجتماعي و تلاشش براي پرچمداري روشنفکران ايراني. کيميايي را دوست داريم اتفاقاً به دلايل احتمالاً از نظر شما خيلي مبتذل و پيش پا افتاده. به خاطر اوقاتي، هرچند اندک، که به خودش متعهد مي شود. که عوض پرداختن به کمبودهاي بيروني، اول به عشق حالا ديگر سرکوب شده اش به سينما و اشيا مي پردازد. به سليقه کمياب و شيرين و جذابش و فهمي که از توالي نماهاي درشت و دور دارد و همچنين به خاطر لحظاتي که بي هيچ مانع و رادعي، از ناخودآگاه و غريزه اش کمک مي گيرد تا کمبودها و عقده ها و خاطرات تلخ و شيرين گذشته اش را با استفاده از تسلطي که بر ابزارش دارد، بريزد روي پرده. از همه مهم تر به خاطر پيوندي که با اساطير دارد. اتفاقاً اولين فيلم تاثيرگذار کيميايي؛ يعني قيصر، بيش از هر چيز فيلمي درباره جواني است. خوني که در رگ هاي فيلم جاري است، از پيوند ميان اسطوره با حس جاري در زمان خودش و تسلط به يک ابزار مدرن، يعني سينما مي آيد. اين مسيري که مي توانست ادامه داشته باشد. که همين طور بدرد. مولد باشد و در ميان مردم نفوذ کند. در قيصر بود که مسعود کيميايي عوض اينکه به ديگران و به جامعه اش متعهد باشد، به خودش و تجربياتش و غريزه اش و علايقش متکي بود. اما اتفاقاً همين درک روشنفکرهاي ايراني از مفهوم زمان، از اهميت قرباني بودن و ماندن و همچنين تعهد به ديگري نه به خود، تعهد به آزادي و عدالت عمومي و نه وجد شخصي، قدم به قدم کندش کرد. غافل از اينکه همين استعداد و وجد و سليقه و جوشش و تعهد شخصي بود که باعث مي شود بين استادي مثل مسعود کيميايي و باقي اجتماعي سازهاي ايراني تفاوت باشد و روشنفکرهايي که در طول زمان همه سعي شان را کردند تا او را هم مثل خودشان کنند؛ که کم اثرش کنند. تا عوض اينکه بخواهد به جنگ خودش برود و استعدادهاي بي پايان درون خودش را بيرون بياورد، عوض اينکه بخواهد جواب خودش را بدهد و از خودش به عنوان يک هنرمند حساب بکشد... پس فرصت را هدر داديم. اين شد که عوض اينکه پز جواني قيصر را بدهيم، صبر کرديم تا حسرتش را بخوريم. تا پز کنار جو نشستن و گذشته باز بودنش را بدهيم. ما قيصرهاي نسل گوگل اما همه سعي مان را به خرج مي دهيم تا عوض اين مبارزه سيزيف وار، شرمنده خودمان نمانيم. از خودمان طلبکار شويم نه ديگران. عوض بستن و دشمن ساختن، در روزگار انفجار اطلاعات و گسترده شدن مرزها، سينه هاي گشاده تري داشته باشيم و مسووليت اعمال خودمان را به عهده بگيريم و باور کنيد که رو به رو شدن با خود در همين زندگي روزمره از تلاش براي تغيير جهان و در عوض تقديس خود، کار سخت تري است.