ايران اسلامي از بدو ظهور خود براي امريكا همواره يك مسئله بوده است. اين مسئله -كه در آغاز امريكايي ها آن را آسان تصور مي كردند- به تدريج و به موازات قدرتمند تر شدن ايران ابعاد تازه تري يافت و پيچيده شد. در چند سال اخير آنگونه كه استراتژيست هاي امريكايي خود مي گويند اين مسئله پيچيده تبديل به مسئله اي لاينحل شده است. اكنون كه كمتر از يك هفته به زمان انتخاب رييس جمهور جديد امريكا مانده، ساكنان فعلي و آتي كاخ سفيد سخت در تلاشند تا راه هاي جديد پيش پاي خود باز كنند. مسيرهاي طي شده شايد متفاوت باشد، اما هر كس از هر راهي كه رفته به همين يك نتيجه رسيده است: «بايد براي كار كردن با ايران قدرتمند آماده شد».
ايده لزوم گفت وگو و تعامل با ايران اكنون قدرتمند ترين ايده موجود در فضاي سياسي امريكا و بلكه كل جهان است. باراك اوباما -كه البته رييس جمهور شدن او بي ترديد حاوي تهديدهايي خطرناك براي ايران خواهد بود- توانسته با تاكيد مدام بر همين يك ايده از رقيب جمهوريخواه خود فاصله اي باورنكردني بگيرد. جان مك كين ظاهرا قرباني لجاجت خويش دردفاع از ميراث بوش خواهد شد. سرسختي در اين باره كه همچنان مي توان ايران را با فشار و تهديد مهار كرد ديگر حتي در بين سياستمداران وفادار دولت بوش هم طرفدار و مدافع ندارد - مقاله هفته گذشته نيكلاس برنز در نيوزويك صراحتي بي مانند از اين حيث داشت- چه رسد به مردم امريكا كه تازه دارند مي فهمند آخرين چيزي كه به آن نياز دارند دردسرهاي جديد است. اين مهم نيست كه مك كين پيروز انتخابات 4 نوامبر باشد يا اوباما، زمامدار آتي كاخ سفيد هر كدام باشد بايد «موجوديت ايدئولوژيك» و «منافع ملي» ايران را تمام و كمال به رسميت بشناسد و به اصلاحاتي بنيادين در رفتار استراتژيك امريكا بينديشد. اينها توصيه هاي مكرر كساني است كه همچنان پرنفوذترين مخازن فكري واشينگتن محسوب مي شوند. دو تن از تحليلگران سابق شوراي امنيت ملي امريكا اخيرا در مقاله اي به رييس جمهور بعدي امريكا توصيه كردند «به روش هاي كوتاه آمدن در مقابل ايران» بينديشد چون «همه راه هاي دور زدن ايران مسدود است».
هيچ مبالغه اي در كار نيست. دليلي ندارد كه دشمنان خوني ايران درباره عمق و گستره قدرت آن اغراق كنند. علت اينكه توصيه به تعامل با ايران به سكه رايج بازار تحليل در غرب تبديل شده، تلاش براي نجات امريكاست نه خدمت به ايران. اعتراف مقام ها و تحليلگران غربي -خصوصا امريكايي ها و صهيونيست ها- به قدرت انكارناپذير ايران و اينكه بدون ملاحظه منافع آن امكان بوجود آوردن هيچ ترتيبات ماندگاري در خاورميانه، بازار جهاني انرژي و... وجود ندارد، تحسين ايران نيست؛ بل فقط بخشي از حقيقت است كه ايران ستيزان غربي پس از مدت ها انكار وتوطئه، نا اميد از نتيجه دادن تلاش هاي خود براي توقف اين روند و در حالي كه اين تلاش هاي ناكام را متوقف هم نكرده اند، ناچار از اقرار به آن هستند. خشم و كينه را لابلاي سطر سطر اين تحليل ها مي توان به وضوح ديد. مشكل فقط اين است كه دست ها خالي است. چه كار مي توانند بكنند؟ اين سؤال ديگر آرام آرام در حال تبديل شدن به يك كابوس است. قرار نبود ايران در جمع قدرتمندان پذيرفته شود ، ايران خود را به اين جمع تحميل كرده وحالا ظاهرا بايد آرايش جديدي در بين حاضران در تالار قدرت جهاني شكل بگيرد. بالاخره وقتي ميهمان جديد وارد مي شود لاجرم حاضران در مجلس بايد اندكي از جاي بجنبند تا فضايي براي او باز شود. بدتر اين است كه كساني مجبور باشند تالار را ترك كنند. آنچه امريكا را نگران مي كند لزوما قدرت گرفتن ايران -بر مبناي معيارهاي مادي قدرت- نيست. تحت شرايطي يك ايران قدرتمند هم شايد قابل تحمل باشد. نگراني اصلي مربوط به خصلت «منتشر شونده» و «نظم دهنده» اين قدرت است كه در روندي مستمر و شتابان، و در يك گستره وسيع جغرافيايي همه آن نظمي را كه امريكا طي سال هاي طولاني بوجود آورده بود در هم ريخته و در حال نشاندن الگوهايي كاملا نو به جاي آن است.
در فلسطين صلح كه به شوخي مي ماند، حالا پايه هاي موجوديت اسراييل هم به لرزه افتاده و كساني در تل آويو از قريب الوقوع بودن فروپاشي اين رژيم جعلي خبر مي دهند. در لبنان شكست نظامي سال 2006 بدل به يك شكست سياسي بزرگتر براي اسراييل و حاميان آن شده و قداره كش هاي سابق حالا به صف ايستاده اند تا يكي يكي به حضور پذيرفته شوند. عراق فقط يك آرزوي بر باد رفته است و به طور قطع امريكايي ها پس از چند بار تعديل اهداف خود و رساندن آنها به حداقلي ترين سطح ممكن، حتي به يكي از آنها هم دست نخواهند يافت. در افغانستان خاكستر ها در حال كنار رفتن از روي آتش است و دورنماي بحراني مهيب پيش روي اشغالگران آشكار شده است؛ چيزي كه تا يك سال پيش حتي تصور هم نمي شد. بازار جهاني انرژي اگرچه موقتا به دليل بحران مالي كه گريبان غرب را گرفته از مكانيسم عرضه و تقاضا تبعيت نمي كند، اما روشن است كه در مقياس كلان هيچ كدام از اصول اساسي حاكم بر آن تغيير نكرده و به محض بازگشت حداقلي از ثبات اندك تلاطمي در طرف عرضه بازيگران طرف تقاضا را به تلاطمي مرگبار خواهد انداخت. در مورد برنامه هسته اي ايران -كه جداگانه و به تفصيل درباره آن سخن خواهيم گفت- ناكارآمدي الگوي فشار و مذاكره همزمان چون روز روشن است اما غربي ها چيز جديدي ندارند كه به جاي آن بگذارند. تحريم ها به لطيفه تبديل شده اند طوري كه حتي پنتاگون هم آنها را نقض مي كند. برغم همه توطئه هاي غرب پيوند دولت و ملت در ايران روز به روز در حال مستحكمتر شدن است و ...
اين تصوير هولناك تمام فرايندهاي پيچيده حاكم بر ماشين محاسبه استراتژيك امريكا را مختل كرده است. آيا نبايد حق داد كه غربي ها مايل باشند سر از كار آن ساختاري كه اين شبكه پيچيده منابع قدرت را فراهم ساخته و توسعه داده در بياورند؟ غرب تازه به اين نتيجه رسيده است كه بايد ايران را بهتر بشناسد، مبارك است؛ پس از سال پيشرفت خوبي است. منتها مشكل اين است كه غربي ها ابزار لازم براي شناخت صحيح ايران را ندارند، امكان آن را هم نخواهند يافت. ايران قصدي براي باز كردن مشت خود پيش روي دشمنانش ندارد، بوش يا اوباما فرقي نمي كند.
مهدي محمدي