maryan دوست جدید انجمن
تعداد پستها : 19 سن : 37 آدرس : amin abad - tehran - iran از ایشان سپاسگزاری شده : 2 امتیاز : 50872 Registration date : 2011-01-23
| عنوان: داستان پند آموز پیرمرد بدهکار و دخترش السبت أغسطس 25, 2012 11:56 am | |
| روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود ، پس می داد . کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند …
وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد ، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهی او را می بخشد ! دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت : اصلا یک کاری می کنیم ، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم ، دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد . اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود ، اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود . این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود . در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت . دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه انداخت ! ولی چیزی نگفت ! سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد. تصور کنید اگر شما آنجا بودید چه کار می کردید ؟ چه توصیه ای برای آن دختر داشتید ؟ اگر خوب موقعیت را تجزیه و تحلیل کنید می بینید که سه امکان وجود دارد : ۱ – دختر جوان باید آن پیشنهاد را رد کند . ۲ – هر دو سنگریزه را در بیاورد و نشان دهد که پیرمرد تقلب کرده است . ۳ – یکی از آن سنگریزه های سیاه را بیرون بیاورد و با پیرمرد ازدواج کند تا پدرش به زندان نیفتد ! لحظه ای به این شرایط فکر کنید . . . هدف این حکایت ارزیابی تفاوت بین تفکر منطقی و تفکری است که اصطلاحا جنبی نامیده می شود . معضل این دختر جوان را نمی توان با تفکر منطقی حل کرد . به نتایج هر یک از این سه گزینه فکر کنید، اگر شما بودید چه کار می کردید ؟! و این کاری است که آن دختر زیرک انجام داد : دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت و با ناشی بازی ، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود ، وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده . پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیر ممکن بود . در همین لحظه دخترک گفت : آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم ! اما مهم نیست . اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است ! و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود ، پس باید طبق قرار آن سنگریزه سفید باشد . آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است . نتیجه ای که ۱۰۰ درصد به نفع آنها بود .
۱ – همیشه یک راه حل برای مشکلات پیچیده وجود دارد . ۲ – این حقیقت دارد که ما همیشه از زاویه خوب به مسایل نگاه نمی کنیم . ۳ – هفته شما می تواند سرشار از افکار و ایده های مثبت و تصمیم های عاقلانه باشد .
| |
|