پایگاه اُرُدیست های سوئد

Swedish Orodists
 
الرئيسيةجستجوأحدث الصورثبت نامورود
< class="" height="25"> link

https://i.servimg.com/u/f30/20/32/02/33/orodis68.jpg

فلسفه اُرُدیسم چیست ؟ Orodism
زندگینامه فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ
بازتاب جهانی فلسفه اردیسم
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور هندوستان
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور آمریکا
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور ازبکستان
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کلمبیا
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور لهستان
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در تاجیکستان
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور افغانستان
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور مراکش
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور برزیل
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور نیجریه
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور نائورو
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور لیبی
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور بلژیک
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور سریلانکا
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور فیلیپین
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کنگو
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور ژاپن
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور اتیوپی
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کرواسی
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در جمهوری چک
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در گینه استوایی
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور صربستان
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور دانمارک
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور مالزی
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور اکوادور
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور قزاقستان
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور هائیتی
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور هندوراس
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور تانزانیا
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور سوئیس
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور نپال
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور تایلند
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور ایتالیا
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور گرجستان
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در آفریفای جنوبی
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور بلغارستان
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کنیا
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کامرون
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کره جنوبی
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور نروژ
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور مکزیک
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور اندونزی
بازتاب اُرُدیسم در جمهوری آذربایجان
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور انگلیس
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور عراق
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور آلمان
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در پورتوریکو
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور غنا
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور اسپانیا
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور فرانسه
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور ترکیه
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور روسیه
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور بنگلادش
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور پاکستان
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور اوگاندا
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور بحرین
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور ایسلند
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور مقدونیه
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور ایران
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور اوکراین
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور تونس
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور لتونی
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور چین
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور جیبوتی
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور الجزایر
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کانادا
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور پرو
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در نیکاراگوئه
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور آرژانتین
بازتاب اُرُدیسم در بوسنی و هرزگوین
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در قرقیزستان
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در ارمنستان
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور گویان
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور سنگاپور
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در لوکزامبورگ
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در مجارستان
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور بوتان
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کوبا
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کوزوو
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور سوئد
المواضيع الأخيرة
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور آفریفای جنوبی The philosophy of Orodism in South Africa
من طرف الأحد فبراير 27, 2022 9:20 am

» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کنگو The philosophy of Orodism in Congo
من طرف الأحد فبراير 27, 2022 9:16 am

» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور تانزانیا The philosophy of Orodism in Tanzania
من طرف الأحد فبراير 27, 2022 9:14 am

» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور لوکزامبورگ The philosophy of Orodism in Luxembourg
من طرف الأحد فبراير 27, 2022 9:13 am

» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور سنگاپور The philosophy of Orodism in Singapore
من طرف الأحد فبراير 27, 2022 9:11 am

كساني كه Online هستند
در مجموع 97 كاربر Online ميباشد :: 0 كاربر ثبت نام شده، 0 كاربر مخفي و 97 مهمان

هيچ كدام

بيشترين آمار حضور كاربران در سايت برابر 237 و در تاريخ السبت مارس 06, 2010 6:21 pm بوده است.
ورود
نام كاربر:
كلمه رمز:
ورود اتوماتيك در بازديدهاي بعدي: 
:: كلمه رمز خود را فراموش كرده ايد؟
أفضل 10 أعضاء في هذا المنتدى
فرشته بیژنی
حسین پناهی Vote_rcapحسین پناهی Voting_bar1حسین پناهی Vote_lcap 
حمیده ناصری
حسین پناهی Vote_rcapحسین پناهی Voting_bar1حسین پناهی Vote_lcap 
admin
حسین پناهی Vote_rcapحسین پناهی Voting_bar1حسین پناهی Vote_lcap 
مهران عبدالهی
حسین پناهی Vote_rcapحسین پناهی Voting_bar1حسین پناهی Vote_lcap 
ستاره عباسی
حسین پناهی Vote_rcapحسین پناهی Voting_bar1حسین پناهی Vote_lcap 
Sarvenaz
حسین پناهی Vote_rcapحسین پناهی Voting_bar1حسین پناهی Vote_lcap 
فرهاد رمضانی
حسین پناهی Vote_rcapحسین پناهی Voting_bar1حسین پناهی Vote_lcap 
زیبا
حسین پناهی Vote_rcapحسین پناهی Voting_bar1حسین پناهی Vote_lcap 
پروانه منفرد
حسین پناهی Vote_rcapحسین پناهی Voting_bar1حسین پناهی Vote_lcap 
سارا رستمیان
حسین پناهی Vote_rcapحسین پناهی Voting_bar1حسین پناهی Vote_lcap 

 

 حسین پناهی

اذهب الى الأسفل 
2 مشترك
رفتن به صفحه : 1, 2  الصفحة التالية
نويسندهپيام
یلدای اول
ORODIST
ORODIST
یلدای اول


تعداد پستها : 112
از ایشان سپاسگزاری شده : 6
امتیاز : 57561
Registration date : 2008-12-21

حسین پناهی Empty
پستعنوان: حسین پناهی   حسین پناهی Emptyالخميس يناير 21, 2010 3:28 pm

سرودی برای مادران



حسین پناهی %D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86%20%D9%BE%D9%86%D8%A7%D9%87%DB%8C1

پشت دیوار لحظه ها همیشه کسی می نالد
چه کسی او؟
زنی است در دوردست های دور
زنی شبیه مادرم
زنی با لباس سیاه
که بر رویشان
شکوفه های سفید کوچک نشسته است
رفتم و وارت دیدم چل ورات
چل وار کهنت وبردس بهارت
پشت دیوار لحظه ها همیشه کسی می نالد
و این بار زنی بهیاد سالهای دور
سالهی گمم
سالهایی که در کدورت گذشت
پیر و فراموش گشته اند
می نالد کودکی اش را
دیروز را
دیروز در غبار را
او کوچک بود و شاد
با پیراهنی به رنگ گلهای وحشی
سبز و سرخ
و همراه او مادرش
زنی با لباس های سیاه که بر رویشان شکوفه های سفید کوچک نشسته
بود
زیر همین بلوط پیر
باد زورش به پر عقاب نمی رسید
یاد می آورد افسانه های مادرش را
مادر
این همه درخت از کجا آمده اند ؟
هر درخت این کوهسار
حکایتی است دخترم
پس راست می گفت مادرم
زنان تاوه در جنگل می میرند
در لحظه های کوه
و سالهای بعد
دختران تاوه با لباس های سیاه که بر رویشان شکوفه های سفید نشسته
است آنها را در آوازهاشان می خوانند
هر دختری مادرش را
رفتم و وارت دیدم چل وارت
چل وار کهنت وبردس نهارت
خرابی اجاق ها را دیدم در خرابی خانه ها
و دیدم سنگ های دست چین تو را
در خرابی کهنه تری
پشت دیوار لحظه ها همیشه کسی می نالد

و این بار دختری به یاد مادرش
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
مهمان
مهمان
Anonymous



حسین پناهی Empty
پستعنوان: رد: حسین پناهی   حسین پناهی Emptyالسبت يناير 30, 2010 12:08 pm

سکوت



چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان

نه به دستی ظرفی را چرک میکنند

نه به حرفی دلی را آلوده

تنها به شمعی قانعند

واندکی سکوت...
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
مهمان
مهمان
Anonymous



حسین پناهی Empty
پستعنوان: رد: حسین پناهی   حسین پناهی Emptyالسبت يناير 30, 2010 12:10 pm

عقرب عاشق



دم به کله میکوبد و

شقیقه اش دو شقه میشود

بی آنکه بداند

حلقه آتش را خواب دیده است

عقرب عاشق.....
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
مهمان
مهمان
Anonymous



حسین پناهی Empty
پستعنوان: رد: حسین پناهی   حسین پناهی Emptyالسبت يناير 30, 2010 12:11 pm

عقرب عاشق



دم به کله میکوبد و

شقیقه اش دو شقه میشود

بی آنکه بداند

حلقه آتش را خواب دیده است

عقرب عاشق.....
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
مهمان
مهمان
Anonymous



حسین پناهی Empty
پستعنوان: رد: حسین پناهی   حسین پناهی Emptyالسبت يناير 30, 2010 12:11 pm

چشمان من



شب در چشمان من است

به سیاهی چشمهایم نگاه کن

روز در چشمان من است

به سفیدی چشمهایم نگاه کن

شب و روز در چشمان من است

به چشمهای من نگاه کن

چشم اگر فرو بندم

جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
مهمان
مهمان
Anonymous



حسین پناهی Empty
پستعنوان: رد: حسین پناهی   حسین پناهی Emptyالسبت يناير 30, 2010 12:22 pm



وهم



کهکشانها کو زمینم؟

زمین کو وطنم؟

وطن کو خانه ام؟

خانه کو مادرم؟

مادر کو کبوترانه ام؟

...معنای این همه سکوت چیست؟

من گم شده ام در تو یا تو گم شدی در من ای زمان؟!....



کاش هرگزآن روز از درخت انجیر پائین نیامده بودم!!

کاش!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
مهمان
مهمان
Anonymous



حسین پناهی Empty
پستعنوان: رد: حسین پناهی   حسین پناهی Emptyالسبت يناير 30, 2010 12:23 pm

سیاه



خب ..آره که خیابونا و بارونا و میدونا و آسمونا ارث بابامه

واسه همینه که از بوق سگ تا دین روز

این کله پوکو میگیرم بالا

و از بی سیگاری میزنم زیر آواز

و اینقدر میخونم

تا این گلوی وا مونده وا بمونه....

تا که شب بشه و بچپم تو یه چار دیواری حلبی

که عمو بارون رو طاقش

عشق سیاه خیالی منو ضرب گرفته



شام که نیس

خب زحمت خوردنشم ندارم

در عوض

چشم من و پوتینای مچاله و پیریه که

رفیق پرسه های بابام بودن

بعدشم واسه اینکه قلبم نترکه

چشمارو میبندم و کله رو ول میکنم رو بالشی که پر از گریه های ننمه

گریه که دیگه عار نیست

خواب که دیگه کار نیست



تا مجبور بشی از کله سحر

یا مفت بگی و یا مفت بشنفی و

آخر سر اینقدر سر بسرت بذارن که

سر بذاری به خیابونا

هی هی

دل بده تا پته دلمو واست رو کنم

میدونی؟

همیشه این دلم به اون دلم میگه

دکی

تو این دنیای هیشکی به هیشکی

این یکی دستت باید اون یکی دستتوبگیره

ورنه خلاصی

خلاص!

اگه این نبود ...حالیت میکردم که

کوهها رو چه طوری جابجا میکنن

استکانها رو چه جوری می سازن

سرد و گرم و تلخ و شیرینش نوش جان

من یاد گرفتم

چه جوری شبا

از رویاهام یک خدا بسازم و...

دعاش کنم که

عظمتتو جلال

امشب هم گذشت و کسی ما رو نکشت

بعدش هم چشما مو میبندم و دلو میسپرم

به صدای فلوت یدی کوره

که هفتاد سال تمومه عاشق یه دخترچارده ساله بوره

منم عشق سیاهمو سوت میزنم تا خوابم ببره

تو ته تهای خواب یه صدای آشنایی چه خوش میخونه



بشنو.....



هی لیلی سیاه

اینقدر برام عشوه نیا

تو کوچه...

تو گذر...

تو سر تا سر این شهر

هرجا بری همراتم

سگ وسوتک میدونه

کشته عشوه هاتم

حسین پناهی Szx6jk
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
مهمان
مهمان
Anonymous



حسین پناهی Empty
پستعنوان: رد: حسین پناهی   حسین پناهی Emptyالسبت يناير 30, 2010 12:24 pm

نازی مرد



نازی
نازی مرد


آن همه دویدن و سراب

این همه درخشش و سیاه
تا کجا من اومدم
چطوری برگردم ؟
چه درازه سایه ام
چه کبود پاهام
من کجا خوابم برد ؟
یه چیزی دستم بود! کجا از دستم رفت ؟
من می خواهم برگردم به کودکی
قول می دهم که از خونه پامو بیرون نذارم
سایه مو دنبال نکنم
تلخ تلخم,
مثل یک خارک سبز
سردمه و می دونم هیچ زمانی دیگه خرما نمی شم
چه غریبم روی این خوشه سرخ
من می خوام برگردم به کودکی!!
نمی شه !! نمی شه !! نمی شه !! نمی شه !! نمی شه !!
کفش برگشت برامون کوچیکه
پابرهنه نمی شه برگردم ؟
پل برگشت توان وزن ما را نداره! برگشتن ممکن نیست
برای گذشتن از ناممکن , کی یو باید ببینیم؟!!
رویا رو , رویا رو , رویا رو , رویا رو
رویا را کجا زیارت بکنم ؟
در عالم خواب
خواب به چشمام نمی آد!
بشمار , تا سی بشمار ... یک و دو
یک و دو
سه و چهار


پنج و شش

هفت و هشت

نه و ده
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
مهمان
مهمان
Anonymous



حسین پناهی Empty
پستعنوان: رد: حسین پناهی   حسین پناهی Emptyالسبت يناير 30, 2010 12:24 pm

از شوق به هوا



به ساعت نگاه میکنم

حدود سه نصف شب است

چشم میبندم که مبادا چشمانت را

از یاد برده باشم

و طبق عادت کنار پنجره میروم

سوسوی چند چراغ مهربان

و سایه کشدار شبگردان خمیده

و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

و صدای هیجان انگیز چند سگ

و بانگ آسمانی چند خروس

از شوق به هوا میپرم چون کودکیم

و خوشحال که هنوز

معمای سبز رودخانه از دور

برایم حل نشده است

آری از شوق به هوا میپرم

و خوب میدانم

سال هاست که مرده ام

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
مهمان
مهمان
Anonymous



حسین پناهی Empty
پستعنوان: رد: حسین پناهی   حسین پناهی Emptyالسبت يناير 30, 2010 12:28 pm

پیست



میزی برای کار

کاری برای تخت

تختی برای خواب

خوابی برای جان

جانی برای مرگ

مرگی برای یاد

یادی برای سنگ



این بود زندگی....
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
مهمان
مهمان
Anonymous



حسین پناهی Empty
پستعنوان: رد: حسین پناهی   حسین پناهی Emptyالسبت يناير 30, 2010 12:28 pm

پیاده روی



گز میکند خیابانهای چشم بسته از بر را

میان مردمی که حدودا میخرند و

حدودا میفروشند

در بازار بورس چشمها و پیشانی ها

و بخار پیشانیم حیرت هیچ کس را بر نمی انگیزد...
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
مهمان
مهمان
Anonymous



حسین پناهی Empty
پستعنوان: رد: حسین پناهی   حسین پناهی Emptyالسبت يناير 30, 2010 12:29 pm

اعتراف



من زندگی را دوست دارم ولی

از زندگی دوباره می ترسم!

دین را دوست دارم

ولی از کشیش ها می ترسم!

قانون را دوست دارم

ولی از پاسبانها می ترسم!

عشق را دوست دارم

ولی از زنها می ترسم!

کودکان را دوست دارم

ولی ز آئینه می ترسم!

سلام رادوست دارم

ولی از زبانم می ترسم!

من می ترسم

پس هستم

اینچنین می گذرد روز و روزگارمن!

من روز را دوست دارم

ولی از روزگار می ترسم!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
مهمان
مهمان
Anonymous



حسین پناهی Empty
پستعنوان: رد: حسین پناهی   حسین پناهی Emptyالسبت يناير 30, 2010 12:29 pm

رو در رو



برای اعتراف به کلیسا می روم

روی در روی علفهای روئیده

بر دیوارکهنه می ایستم

و همه گناهان خودم را یکجا اعتراف می کنم

بخشیده خواهم شد به یقین

علفها بی واسطه با خدا سخن می گویند
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
مهمان
مهمان
Anonymous



حسین پناهی Empty
پستعنوان: رد: حسین پناهی   حسین پناهی Emptyالسبت يناير 30, 2010 12:29 pm

زیباترین شعر دنیا



آب آب

بابا آب

بابا آب

آ ا
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
مهمان
مهمان
Anonymous



حسین پناهی Empty
پستعنوان: رد: حسین پناهی   حسین پناهی Emptyالسبت يناير 30, 2010 12:29 pm

شناسنامه



من حسینم

پناهی ام

من حسینم , پناهی ام

خودمو می بینم

خودمو می شنفم

تا هستم جهان ارثیه بابامه.

سلاماش و همه عشقاش و همه درداش , تنهائیاش

وقتی هم نبودم مال شما.

اگه دوست داری با من ببین , یا بذار باهات ببینم

با من بگو یا بذار باهات بگم

سلامامونو , عشقامونو , دردامونو , تنهائیامونو

ها؟!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
مهمان
مهمان
Anonymous



حسین پناهی Empty
پستعنوان: رد: حسین پناهی   حسین پناهی Emptyالسبت يناير 30, 2010 12:38 pm

دستمال سرخ دلم



این جایم

بر تلی از خاکستر

پا بر تیغ می کشم

و به فریب هر صدای دور

دستمال سرخ دلم را تکان میدهم
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
مهمان
مهمان
Anonymous



حسین پناهی Empty
پستعنوان: رد: حسین پناهی   حسین پناهی Emptyالسبت يناير 30, 2010 12:38 pm

سرگذشت کسی که هیچ کس نبود



حرمت نگه دار دلم

گلم

که این اشک خون بهای عمر رفته من است

میراث من!

نه به قید قرعه

نه به حکم عرف

یک جا سند زده ام همه را به حرمت چشمانت

به نام تو

مهر و موم شده با آتش سیگار متبرک ملعون!

کتیبه خوان قبایل دور

این,این سرگذشت کودکی است

که به سرانگشت پا

هرگز دستش به شاخه هیچ آرزوئی نرسیده است

هرشب گرسنه می خوابید

چند و چرا نمیشناخت دلش

گرسنگی شرط بقا بود به آئین قبیله مهربانش

پس گریه کن مرا به طراوت

به دلی که میگریست بر اسب باژگون کتاب دروغ تاریخش

و آوار میخواند ریاضیات را

در سمفونی باشکوه جدول ضرب با همکلاسیها

دودوتا جارتا چارچارتا...

در یازده سالگی پا به دنیای شگفت کفش نهاد

با سرتراشیده و کت بلندی که از زانوانش میگذشت

با بوی کنده بدسوز و نفت و عرقهای کهنه

آری دلم

گلم

این اشکها خون بهای عمر رفته من است

دلم گلم

این اشکها خون بهای عمر رفته من است

میراث من

حکایت آدمی که جادوی کتاب مسخ و مسحورش کرده است

تا بدانم و بدانم و بدانم

به وار

وانهادم مهر مادریم را

گهواره ام را به تمامی

و سیاه شد در فراموشی , سگ سفید امنیتم

و کبوترانم را از یاد بردم

و می رفتم و می رفتم و میرفتم

تا بدانم و بدانم و بدانم

از صفحه ای به صفحه ای

از چهره ای به چهره ای

از روزی به روزی

از شهری به شهری

زیر آسمان وطنی که در آن فقط

مرگ را به مساوات تقسیم میکردند

سند زده ام یک جا

همه را به حرمت چشمان تو

مهر و موم شده با آتش سیگار متبرک ملعون

که میترکاند یکی یکی حفره های ریه هایم را

تا شمارش معکوس آغاز شده باشد

بر این مقصود بی مقصد

از کلامی به کلامی

و یکی یکی مردم

بر این مقصود بی مقصد

کفایت میکرد مرا حرمت آویشن

مرا مهتاب

مرا لبخند

و آویشن حرمت چشمان تو بود , نبود؟

پس دل گره زدم به ضریح هر اندیشه ای

که آویشن را میسرود

مسیح به جاجتا بر صلیب نمی شد!

و تیر باران نمی شد لورکا

در گرانادا

در شب های سبز کاجها و مهتاب

آری یکی یکی مردم به بیداری

از صفحه ای به صفحه ای

تا دل گره بزنم به ضریح هر اندیشه ای که آویشن را میسرود

پس رسوب کردم با جیب های پر از سنگ

به ته رودخانه همراه با ویرجینیا وولف

تا بار دیگر مرده باشم بر این مقصود بی مقصد

حرمت نگه دار دلم گلم

دلم

اشکهایی را که خونبهای عمر رفته ام بود.

داد خود را به بیدادگاه خود آورده ام!همین

نه , نه

به کفر من نترس

نترس کافر نمی شوم هرگز

زیرا به نمی دانم های خود ایمان دارم

انسان و بی تضاد؟!

خمره های منقوش در حجره های میراث

عرفان لایت با طعم نعنا

شک دارم به ترانه ای که

زندانی و زندانبان همزمان زمزمه میکنند!!

پس ادامه میدهم

سرگذشت مردی را که هیچ کس نبود

با این همه

تو گوئی اگر نمی بود

جهان قادر به حفظ تعادل نبود

چون آن درخت که زیر باران ایستاده است..

نگاهش کن

چون آن کلاغ

چون آن خانه

چون آن سایه

ما گلچین تقدیر و تصادفیم

استوای بو و نبود

به روزگار طوفان موج و نور و رنگ

در اشکال گرفتار آمدم

مستطیل های جادو

مربع های جادو

من در همین پنجره معصومیت آدم را گریه کرده ام

دیوانگیهای دیگران را دیوانه شده ام

عرفات در استادیوم فوتبال

در کابینه شارون از جنون گاوی گفتم

در همین پنجره گله به چرا بردم

پادشاهی کردم با سر تراشیده و قدرت اداره دو زن

سر شانه نکردم که عیالوار بودم و فقیر

زلف به چپ و راست خواباندم

تا دل ببرم از دختر عمویم

از دیوار راست بالا رفتم

به معجزه کودکی

با قورباغه ای در جیبم



حراج کردم همه رازهایم را یک جا

دلقک شدم با دماغ پینوکیو

و بوته گونی به جای موهایم

آری گلم

دلم

حرمت نگه دار

که این اشکها خون بهای عمر رفته من است

سرگذشت کسی که هیچ کس نبود

و همیشه گری می کرد

بی مجال اندیشه به بغض های خود

تا کی مرا گریه کند؟ و تا کی ؟!

و به کدام مرام بمیرد

آری گلم

دلم

ورق بزن مرا

و به آفتاب فردا بیندیش که برای تو طلوع میکند

با سلام

و عطر آویشن..
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
مهمان
مهمان
Anonymous



حسین پناهی Empty
پستعنوان: رد: حسین پناهی   حسین پناهی Emptyالسبت يناير 30, 2010 12:38 pm

کنتراست



سیاه سیاهم

با زرد هماهنگم کن استاد!

گاه حجم یک کلاغ

کنتراست یک تابلو را حفظ میکند
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
مهمان
مهمان
Anonymous



حسین پناهی Empty
پستعنوان: رد: حسین پناهی   حسین پناهی Emptyالسبت يناير 30, 2010 12:39 pm

چشم من و انجیر



دیوونه کیه؟

عاقل کیه؟

جوونور کامل کیه؟

واسطه نیار به عزتت خمارم

حوصله هیچ کسی رو ندارم

کفر نمیگم سوال دام

یک تریلی محال دارم

تازه داره حالیم می شه چیکارم

میچرخم و میچرخونم سیارم

تازه دیدم حرف حسابت منم

طلای نابت منم

تازه دیدم که دل دارم بستمش

راه دیدم نرفته بود رفتمش

جوانه نشکفته را رستمش

ویروس که بود حالیش نبود هستمش

جواب زنده بودنم مرگ نبود! جون شما بود؟

مردن من مردن یک برگ نبود! تو رو به خدا بود؟

اون همه افسانه و افسون ولش؟!!

این دل پر خون ولش؟!!

دلهره گم کردن گدار مارون ولش؟!

تماشای پرنده ها بالای کارون ولش؟!

خیابونا , سوت زدنا , شپ شپ بارون ولش؟!

دیوونه کیه؟

عاقل کیه؟

جوونور کامل کیه؟

گفتی بیا زندگی خیلی زیباست ! دویدم

چشم فرستادی برام

تا ببینم

که دیدم

پرسیدم این آتش بازی تو آسمون معناش چیه ؟

کنار این جوی روون نعناش چیه؟

این همه راز

این همه رمز

این همه سر و اسرار معماست؟

آوردی حیرونم کنی که چی بشه ؟ نه والله!

مات و پریشونم کنی که چی بشه ؟ نه بالله

پریشئنت نبودم ؟

من

حیرونت نبودم؟!

تازه داشتم می فهمیدم که فهم من چقدر کمه!

اتم تو دنیای خودش حریف صد تا رستمه!

گفتی ببند چشماتو وقت رفتنه!

انجیر میخواد دنیا بیاد آهن و فسفرش کمه!

چشمای من آهن انجیر شدن!

حلقه ای از حلقه زنجیر شدن!

عمو زنجیر باف زنجیرتو بنازم

چشم من و انجیر تو بنازم!

دیوونه کیه؟

عاقل کیه؟

جوونور کامل کیه؟
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
مهمان
مهمان
Anonymous



حسین پناهی Empty
پستعنوان: رد: حسین پناهی   حسین پناهی Emptyالسبت يناير 30, 2010 12:39 pm

سلام , خداحافظ



سلام , خداحافظ

چیزی تازه اگر یافتید

بر این دو اضافه کنید

تا بل

باز شود این در گم شده بر دیوار
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
مهمان
مهمان
Anonymous



حسین پناهی Empty
پستعنوان: رد: حسین پناهی   حسین پناهی Emptyالسبت يناير 30, 2010 12:40 pm



به وقت گرینویچ



اولین نقطه ای که از مرکز کائنات گریخت

و بر خلاف محورش به چرخش در آمد ، سر من بود!

من اولین قابله ای هستم که ناف شیری را بریده است !

اولین آواز را من خواندم ،

برای زنی که در هراس سکوتُ سنگُ سکسکه ،

تنها نارگیل شامم را قاپیدُ برد !

من اولین کسی هستم که از چشم زنی ترسیده است !

من ماگدالینم ! غول تماشا !

کاشف دلُ فندقُ سنگ آتش زنه !

سپهر را من نیلگون شناختم !

چرا که همرنگ هوس های نا محدودِ من بوذه !

خدا ، کران بیکرانه شکوهِ پرستش من بود

و شیطان ، اسطوره تنهائی اندیشه های هولناک من !

اولین دستی که خوشه اولین انگور را چید دستِ من بود !

کفش ، ابتکار پرسه های من بود

و چتر ، ابداع بی سامانی هایم !

هندسه ! شطرنج سکوت من بود

و رنگ ، تعبیر دل تنگی هایم !

من اولین کسی هستم که ،

در دایره صدای پرنده یی بر سرگردانی خود خندیده است !

من اولین سیاه مستِ زمینم !

هر چرخی که می بینید ،

بر محور ِ شراره های شور عشق من می چرخد !

آه را من به دریا آموختم !
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
مهمان
مهمان
Anonymous



حسین پناهی Empty
پستعنوان: رد: حسین پناهی   حسین پناهی Emptyالسبت يناير 30, 2010 12:40 pm

من ماگدالینم !

پوشیده در پوستِ خرس

و معطر به چربی ِ وال !

سرم به بوتۀ خشکِ گونی مانند است ،

با این همه هزار خورشیدُ ماهُ زمین را

یک جا در آن می چرخانم !

اولین اشک را من ریختم ،

بر جنازه زنی که غوطه ور در شیرُ خون

کنار نارگیلی مُرده بود !

بی هراس سکوتُ سنگُ سکسکه ... !
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
مهمان
مهمان
Anonymous



حسین پناهی Empty
پستعنوان: رد: حسین پناهی   حسین پناهی Emptyالسبت يناير 30, 2010 12:41 pm

شب و نازی ‚ من و تب



همه چی از یاد آدم می ره
مگه یادش که همیشه یادشه
یادمه قبل از سوال
کبوتر با پای من راه می رفت
جیرجیرک با گلوی من می خوند
شاپرک با پر من پر می زد
سنگ با نگاه من برفو تماشا می کرد
سبز بودم درشب رویش گلبرگ پیاز
هاله بودم در صبح گرد چتر گل یاس
گیج می رفت سرم در تکاپوی سر گیج عقاب
نور بودم در روز
سایه بودم در شب


خود هستی بودم

روشن و رنگی و مرموز و دوان

من عفریته مرا افسون کرد

مرا از هستی خود بیرون کرد

راز خوشبختی آن سلسله خاموشی بود

خود فراموشی بود

چرخ و چرخیدن خود با هستی

حذر از دیدن خود در هستی

حلقه افتاد پس از طرح سوال

ابدی شد قصه حجر و وصال

آدمی مانده و آیا و محال..
بیکرانه است دریا
کوچیکه قایق من
های ... آهای
تو کجایی نازی
عشق بی عاشق من
سردمه
مثل یک قایق یخ کرده روی دریاچه یخ ‚ یخ کردم
عین آغاز زمین
زمین ؟
یک کسی اسممو گفت
تو منو صدا کردی یا جیرجیرک آواز می خوند
جیرجیرک آواز می خوند
تشنته ؟ آب می خوای ؟
کاشکی تشنه م بود
گشنته ؟ نون می خوای ؟
کاشکی گشنه م بود
په چته دندونت درد می کنه ؟
سردمه
خب برو زیر لحاف
صد لحاف هم کممه
آتیشو الو کنم ؟
می دونی چیه نازی ؟
تو سینه ام قلبم داره یخ می زنه
اون وقتش توی سرم , کوره روشن کردند


پاتو چرا بستی به تخت؟ عامو

پامو بستم که اگه یه وقت

زمین سکوت کنه طوری نشم.

کی , کی گفته زمین میخواد سقوط کنه؟

قانون دافعه گفت

چشممو دور ببینی می ری ددر!

بوی گوگرد می دی!

هی هوار!

فسفر و گوگرد و تشخیص نمی دن!

وای از اقبالم

باز بارون خیال , آسیاب ذهنتو چرخونده؟

باز فیلسوف و سوال

باز عارف و سفال

باز هستی و زوال

باز آمال و محال

باز شاعر و نهال

باز کودک و خیال

کجاها رفته بودی؟

میخونه یا معبد؟

رنج ما قویتر از مشروبه!

میخونه افسونه!

پس چرا چشات شبیه چشای شیطونه؟

من نمی بخشم اگه , جای پات بی جای پام , روی جایی حک بشه!

کجاها رفته بودی؟

هیچ کجا...

رو شعاع هستی برا خودم میگشتم

همه چی برای من ممکن بود

تو خودت می بینی همه چیز عادی بود

کاه دادم به خر

کفشامو بردم گذاشتم تو کپر , که یهو نصف شبی سگ نبره

فرغونو شستم که سیمان تو کفش خشک نشه

لحافو رو بچه ها پهن کردم

همه چی ! همه چی!

همه چی برای من ممکن بود

کار و تولید و تلاش

حرمت همسایه

می دونستم که سلام یعنی چه؟

می دونستم که زمان معناش چیه

من کیه

اون کدومه

میدونی؟

بعدش هم

گردن و صاف کردم

خیره ماندم به دور

انگاری سایه ام افتاد رو ماه

مثل یه هول

مثل یه غول

به خودم گفتم من انسانم

من شعور همه آفاق هستم

می تونم برای شیر زائو ماما بشم!

می تونم پلنگ و زنجیرش کنم

می تونم با تیشه چنارو سرنگون کنم

می تونم!

بعدش هم زد به سرم که برم پشت سوال

برگردم به کودکی

تا که با چرخ خیال

وصله نور بدوزم به پیراهن شب..

یه هو وسوسه شدم رفتم توی ماممکن!

تو ناممکن, فیل هوا میکردن؟

آره ! خوب ! فیل هوا !!

که می خواستی برگردی به کودکی؟

آره , خوب , پشت سوال

کی تا حالا برگشته به کودکیش؟

کی ؟ کجا ؟

کی ؟ کجا ؟

می خواستم , میخواستم اما مقدورم نشد

باید مقدورم بشه

آه!

خنده های بی دلیل

گریه های بی دلیل

خیره گی ها , خیره گی ها , خیره گی

خیره گی ها و سکوت

خیره گی و افق سرخ غروب

خیره گی و علف ترد بهار

خیره گی و شبح کوه و درختان در شب

خیره گی و چرخش گردن جغد

خیره گی و بازی ستاره ها

خنده بر جنگ بز و گیوه پهن مادر

گریه بر هجرت یک گربه از امروز به قرنی دیگر

خنده بر عرعر خر

من!

من باید برگردم ,

تا تو قبرستون ده , غش غش زیسه برم

به سگ از شدت ذوق , سنگ کوچیک بزنم

توی باغ خودمون انار دزدی بخورم

وقتی که هوای حلوا کردم با خدا حرف بزنم

آخه!

تنها من می دونم شونه چوبی خواهرم کجا افتاده

کلید کهنه صندوق عجائب , لای دستمال کدوم پیرزنی پنهونه

راز خاموشی فانوس کجاست؟

گناه پای شل گاو سیاه گردن کیست

چه گلی را اگر پرپر بکنی شیر بزت می خشکه,

من باید برگردم تا به مادرم بگم , من بودم که اون شب ,

شیربرنج سحریتو خوردم

من بودم , من بودم که اون شب شیربرنج سحریتو خوردم.

تا به بابا بگم , باشه باشه , نمی خواد کولم کنی !

گندوما رو تو ببر , من به دنبالت می آم

قول می دم که نشینم خونه بسازم با ریگ

دنبال مارمولکا , نرم تا اون ور کوه !

من می خوام برگردم به کودکی !!



من می خوام برگردم به کودکی !!

دیگه چی؟

کم و کسری نداری؟ دیگه چیزی نمی خوای؟

کمکم کن نازی.

ما باید خوب بخوابیم تا بتونیم فردا , برسیم به کارمون !

اگه ما کار نکنیم چطوری جوراب و شلغم بخریم؟

های, های, به هیچی اعتماد نکن

اگه خواستی از خونه بری بیرون

بی چراغ دستی و بی کلاه و شال , بیرون نرو!

ممکنه , خورشید یه هو سقوط کنه

یا یهو یخ بزنه

ما چرا می بینیم؟

ما چرا می فهمیم؟

ما چرا می پرسیم؟

خودتو میشناسی؟

من خودم یک سایه م.

منو چی؟

یادت می آم؟

سایه ای در سایهء یک سایه.

چت شده یهوکی؟

چیزی نیست!

تو سرم, تو سرم, روی شاخ ممکن , بوف کور میخونه ,

اون ورش تو جادهء ناممکن برف ریز می باره

تو هستی پیچ اضافی آوردم

نمی دونم اون پیچ مال بود یا نبود؟!

گمونم باز فلسفم عود کرده!

آخ خدا مرگم بده! "هگلت"؟

نه بابا !

"هگل" رو یه بار عمل کردم رفت پی کارش,

با پول گوشواره های تو و عینک ته استکانی خودم!

سرت خارش نداره؟ نمی خوای شاخ در آری؟

مگه من کرگدنم؟

آدمی چون عاقله به شاخ نیازی نداره!

البته یادم هست

این که ما مستعد تبدیلیم.

نگاه کن!

منو فرشته می بینی؟

نه بابا! تو آدمی

رنگ چشمم؟

میشی

قد؟

قد یه سرو!

اصل و تبار ایرانی.

ما چرا دماغمون پنگوله؟ رنگمو قهوه ایه , پاهامون باریکه؟

چون که از نژاد زرتشت هستیم.

خسته ای از هیات رنگینم؟

نازی جان ....

مرغ عشق از کفسش دررفته

شیرین خانم تو حموم سونا حوصلش سر رفته

اون هم فرهادش

دیش شو داده به اسمال آقا

جاش یه دیزی خورده بی نعنا , بی نعناع

مفشو رو گل رز فین میکنه

قسم بخور....!

جان.....سکوت....!

بیباکی یا بزدل؟

می ترسی از فردا؟

روز نو , روزی نو؟ راه نو , گیوهء نو؟

می ترسی؟

می دونم!

باز داری جوش می زنی که زبونت لال لال , یه وقت ارسطوم نباشه.

واه واه واه...!

افاده ها طوق طوق

سگا به دورش وق و وق

خودشو با کی طاق میزنه؟!

خودمو با کی دارم طاق میزنم؟

ارسطو آدم بود , دندون داشت , تو خونش آهن بود ,

مثل یک سنگ که آهن داره , وقتی که خواب کم داشت ,

چشماش قرمز می شد,

فلسفه یعنی رنج!

افتخاره که بگی رنجورم؟

رنج یعنی خورشید !

اگه خیلی دلخوری از اغراق , رنج یعنی فرمول !

رنج یعنی امکان

رنج یعنی خانه

یعنی شربت و قرص و دوا

رنج یعنی یخچال

رنج یعنی ماشین

سنگ چخماق بهتره یا کبریت؟

پیه سوز روشن تره یا چاچراغ؟

تلفن راحت تره یا فریاد؟

وقتی فهمیدم زمین , توی تسبیح کرات , یکدونه ست....

جنسش هم از خاکه

سنگش هم جور واجوره , ماهی و علف داره , بهار و پائیز داره ,

خیالم راحت شد.

دیگه وقت زایمان , نمی ترسم از " آل" ,

چون به بازوی چپم , سرم خون می زنند

نمی ترسم از غول

نمی ترسم از سل

چون که در کودکی واکسینه شدم

خوشبختم , خیلی هم خوشبختم.

کار کردن یه چیز و خوشبختی یه چیز دیگه ست !

عاشق خرابه و تاریخی؟

کاروانهای شتر , خمره های کهنه , سکه های زنگار؟

یعنی چه این حرفا؟

شرق ذهنت , ابن خلدونت نیست؟

تو اصلا ویرانه می بینی تا برای سوسمارش جا تعیین بکنی؟

من گفتم ویرانه , منظورم تجزیه بود , جای سوسمارش هم تحلیلم.

حالیت نیست؟ مثل این که بعضی چیزا حالیمه!

کهنه در برکهء نو غلت می زنه و نو میشه!

قلبت بهتر از چشات می بینه؟

چی چی یو؟

حقیقتو؟

حقیقت یه لحظه ست: تفسیر یک تعبیره

نمی شه یه لحظه رو کشش بدیم؟

کش به درد تنبون " کانت " میخوره!



کش یعنی سردرد ! کش یعنی سیگار , کش یعنی تکرار ,

کش یعنی لیسیدن یک کاغذ بی مصرف که یه روز لای اون

شکلات پیچیده بود.



ما چرا می بینیم؟

ما چرا می فهمیم؟

ما چرا می پرسیم؟؟؟؟؟



سردمه!

مثل موری که زیر بارون تند ,

رد بوی خط راه لونه شو می جوره!

عین هستی و زوال

این قدر پا پیچم نشو!



بینمون دو تا ننو میشه گذاشت.



باقلا بار بذارم هستیتو تغییرش بدم؟

"پرودون" معده هستی رو داغون می کنه , عینهو " کارل ماکس "

که به جای ارزن , تخم مرغ به خورد مرغا می ده !

ده!!؟

جون تو !!

ده , اگه " پاتانجالیه " الک بدم روحتو پالایش بدی؟

اسب دریائی روحم , تو ساحل برق میزنه عین سراب.

روح من پاکه

مثل دل تو

مثل چش سگ

مثل دست نوزاد



سردمه !!

مثل آغاز حیات گل یخ.

جشن مرگم برپاست! این هم از همراهم ؟

من به دنبال دوای خودمم , ورنه اینو ازبرم ,

این که هر کی خودشه!

چه کنم؟ ها ؟ چه کنم؟

شلغم و لبوی هیچ وقت , از کجا گیر بیارم؟

برم از " گینه بیسائو " , خاک بیارم بریزم روی سرم؟

خاک وطن که بهتره.....!!

توی هر نیم وجبش هزار تا فامیل داریم.

سعدی و فردوسی

نادر و سبکتکین

لطفعلی خان و رهی

سگ اصحاب کهف

گاو سامری ها

خر عیسای مسیح

زین فرسودهء رخش رستم

کهش های چنگیز

خنجر اسکندر

جیگر پاره سهراب و دل تهمینه

چرکنویس غزلای حافظ

مهر باران شستهء مولانا

اشک مجنون و مزار لیلی

صورت قرضای شیخ ابو سعید

تسبیح گسسته عین القضات

قرصای سر درد و سردرد و سر ابوعلی

سکه های حاج آمیز حاتم (آقا به تو چه)

صندوق جواهر خانم ملوک(دبیا)

تابلوی رنگ روغن استاد(به به چی چی شد؟)

جوهر مکتوبهء مرقومهء منظورهء اخراج تاتار , با ید منصورهء

ممدوحهء شاه سلطان ابن سلطان ابن سلطان ابن سلطان

ابن سلطان ابن سلطان(وای خدا مرگم بده)

تراش مدادای رابرت گراند

فندک اسقاطی جان کندی

کاغذ لی لی پوت مارکوپولو

فتق بند پدر سلطان حسین

هسته خرما های سعد وقاص

استکان نعلبکی حلق طروش

آخور اسب و الاغ منصور

بی شمار بابای شل از سگدو

بی شمار مادر کور از گریه

بی شمار کودک اسهالی بی سوت سوتک

بی نهایت تابوت !!

تازه جنس خاکشم مرغوبه ,

روی سر میچسبه , عین شاخ رو سر گاو

عین شب رو دل خاک

عین چشما و نگاه!

مگه با توپ و تفنگ جداش کنن.

جوهر وجود سر , ذات خاک وطنه !



سردمه !!

مثل یک سیب لهیده توی یخچال سونی.

عین آمال و محال

این قدر پاپیچم نشو !



بینمون دوتا ننو می شه گذاشت....



دوست داری بریم بیرون؟ یه کم گردش بکنیم؟

همه چیو از یاد ببریم؟ دستا رو حلقه کنیم؟ سفارش بلال بدیم...

بغل دریاچه ها , عکس رنگی بندازیم , قوها رو نگاه بکنیم , ابرا را ,

یاذته میگفتی : ما شعور مطلق آفاقیم؟

چیمون از خرسای قطبی کمتره؟

چطوره وام بگیریم و خرده بورژوا بشیم؟

بی خیال تاریخ !

بی خیال انسان !

بی خیال تشنه ها و دریا ! بی خیال گشنه ها و صحرا!

خیلی خوبه خدا......

نوکر و کلفت می گیریم هفده تا !

تو برای نوکرات چکمه بخر

همه لباسامو یه جا میدم به کلفتام.

شام که خواستی بخوری , دستمال بزن به گردنت

[size=12]در و دیوار و پر از تابلو کنیم.


تابلوی رود و درخت,

تابلوی فرشای تپلی!

هر وقت دیدم خسته ای

من موزیک " باخ " می ذارم,

درشکه سوار می شیم

من می گردم دنبال چترم.

تو منو صدا بزن: " آنا کارنینا " بیا

این دستمو اینجور می گیرم

تا که میشی و ماشا ماچش کنند

بعدش هم , بشون می گم: برین خونه بچه ها

قهوه تون سرد می شه ها !!

بشتابیم ولی آهسته....

" ل-تولستوی " با زبونی که به نافش می رسه

تو کویر جنگ و صلح

یه گوشه نشسته و خربزه قاچ قاچ می کنه

سرش عین سردار

ریشش عین پرچم

دلش عین " سایگون " در اولین شب سقوط

زنده یعنی زندگی ! این دیگه فلسفه نیست

از قضا فلسفه " دیویده " !

خوب؟ عیب و ایرادش چیه؟

دجیگر ....!!

" هنری دیوید " جیب بره.....!!

همه اش برای بال و پرواز ملودرام می بافه تا به بشر

حالی کنه , سی سنت پول قرض می خواد ,

که بره " والدن پوند " یه بال فرشتهء مرغ بخوره,

احساس بودن بکنه

بستنی لیس بزنه

بود و بقا اسطوره است

زیبائی اسطوره است

یا که آن سرخی سیب

یا که این خنجر سرخ

بندهء چند تا خدا باید بشیم؟؟؟؟!!!



تو دلت تاریکه؟

تو...

تو دلت تاریکه....!!!

" توماشو " نشی یه وقت

بگیرن به جرم بی دینی

بیست و هفت سال زندونت کنن؟

ما که " اوربانوس هشتم " نداریم

تا که شفاعتت کنه؟



به خدا ایمان داری ؟؟؟؟؟؟



من:خدا , تو جوانه انجیره

خدا , تو چشم پروانه است وقتی از روزنه پیله

اولین نگاهش به جهان می افته...

خدا بزرگتر از توصیف انبیاست

بام ذهن آدمی , حیات خانه خداست,

خدا به من نزدیکه , همین قدر که تو از من دوری!

برم ؟ برم زیر آسمون

روسری مو وردارم؟

موهامو افشون بکنم؟



" تاباهارتا "

مثل دود ظاهر بشه , برامون نمایش اجرا بکنه؟

پیر مرد خوبیه , خیلی هم با نمکه

یه جوری گریه میکنه , که می میری از خنده !

حرف نمایشو نزن

آرتیسته هی خودشو جر میده

تا به بشر حالی کنه

این همه بود و نبود بسه دیگه

یه کمی هم

به " چه بود " فکر بکنین !

یه کمی فکر بکنین!

اون وقتش توی سالن

" لیدی " خانم با سگش لاس می زنه

مادرش

پشت سرش

میزنه به صندلی که دخترش

چشم نخوره ....!

بعدش هم خیلی یواش

زیر گوش کانگوروش غر میزنه

" لیدیو " دیدی " کانی " ؟

شش ماهه آبستنه!

توله سگه بی عرضه.



سردمه !!!

مثل یک سگ که توی جنگ سگی

حس بویائیش ,رفته باشه از دست

عین فیلسوف و سوال

این قدر پاپیچم نشو!!

خوش به حال " تجرید "

چون که هر کس رو مدار خودشه

به خیال تو چنار , گنجشک رو می فهمه؟

لاک پشت برا میگو جشن تولد می گیره؟

حاجی لک لک عاشق دختر درنا می شه؟

کبوتر جنازه پروانه رو توی تابوت می ذاره؟

تابستان , دنبال روح مگس مرده می گرده؟

به بهار چه , که پلنگ سر زا رفته؟

زمستون می شینه و برای جغد دلتنگ

تار و سنتور می زنه؟

تو عروسی دو خرس , فیل عربی می رقصه؟

گربه , کی به خاطر سر و صداش تو نیمه شب

از یه پیر مرد تنها

که دو ساعت تو سکوت فکر کرده

تا که اسم زنش یادش بیاد , عذر خواهی کرده؟

آرزوی گل نسرین اینه ؟

که به جای گل نسرین , جوجه تیغی باشه؟





سردمه...!!
مثل یک بابونه


که تو گوش تردش , باد , هی می خونه

خوشگله؟!!!

سرنوشتت اینه

تو دهن پا زن پیر , آب بشی

آفتابو از یاد ببری , خواب بشی

فردا صبحش ناغافل , یه پشکل نلب بشی

عین شاعر و نهال , این قدر پاپیچم نشو!



بینمون دو تا ننو میشه گذاشت.

ما چرامی بینیم
ما چرا می فهمیم
ما چرا می پرسیم
مگس هم می بینه
گاو هم میبینه
می بینه که چی بشه ؟
که مگس به جای قند نشینه رو منقار شونه به سر
گاو به جای گوساله اش کره خر رو لیس نزنه
بز بتونه از دور بزغالشو بشناسه
خیلی هم خوبه که ما میبینیم
ورنه خوب کفشامون لنگه به لنگه می شد
اگه ما نمی دیدیم از کجا می فهمیدیم که سفید یعنی چه ؟
که سیاه یعنی چی؟
سرمون تاق می خورد به در ؟
پامون می گرفت به سنگ
از کجا می دونستیم بوته ای که زیر پامون له می شه
کلم یا گل سرخ ؟
هندسه تو زندگی کندوی زنبور چشم آدمه



درک زیبایی ‚ درکی زیباست
سبزی سرو فقط یک سین از الفبای نهاد بشری
حرمت رنگ گل از رنگ گلی گم گشته است
عطر گل خاطره عطر کسی است که نمی دانیم کیست
می آید یا رفته است ؟
چشم با دیدن رودونه جاری نمی شه
بازی زلف دل و دست نسیم افسونه
نمی گنجه کهکشون در چمدون حیرت
آدمی حسرت سرگردونه
ناظر هلهله باد و علف
هیجانی ست بشر
در تلاش روشن باله ماهی با آب
بال پرنده با باد
برگ درخت با باران
پیچش نور در آتش
آدمی صندلی سالن مرگ خودشه
چشمهاشو می بخشه تا بفهمه که دریا آبی است
دلشو می بخشه تا نگاه ساده آهو را درک بکنه
سردمه
مثل پایان زمین


عین عارف و سفال

این قدر پاپیچم نشو!

بینمون دوتا ننو می شه گذاشت.

ما چرا می بینیم؟

ما چرا می فهمیم؟

ما چرا می پرسیم؟؟

گربه هم می فهمه

رود هم می فهمه

سنگ هم میفهمه



می گی نه؟ می گی نه؟

خب دم گربه رو لگد بکن!

سنگ و صیقل بده و بوداش کن!

اگه وارونه اش کنی , شکل یک خمره می شه

خمره رو خرد بکنی خاک می شه

خاک هم می فهمه , باد هم می فهمه

ار بخوای به آشیون یه کلاغ نزدیک بشی

[col
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
مهمان
مهمان
Anonymous



حسین پناهی Empty
پستعنوان: رد: حسین پناهی   حسین پناهی Emptyالسبت يناير 30, 2010 12:42 pm

خاطرات



ما چیستیم؟

جُز مولکولهای فعال ذهن ِ زمین ،

که خاطرات کهکشان ها را

مغشوش می کنیم !
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
مهمان
مهمان
Anonymous



حسین پناهی Empty
پستعنوان: رد: حسین پناهی   حسین پناهی Emptyالسبت يناير 30, 2010 12:43 pm

دلقک



بعد از آن شب بود ،

که انسان را همه دیدند

با بادکنکِ سَرَش

که بزرگُ بزرگتر می شد به فوتِ علم

وتماشاچیان تاجر ،

تخمین می زدند که در این استوانه بزرگ

می شود هزار اسبُ الاغ را

به هزار آخور پُر از کاهُ علوفه بست

و همه دیدند که آن شب او

انگشتر اعتقاد به سپیدارها را

از انگشتِ خود بیرون کشید !

با کلاهی از یال شیر ،

بارانی یی از پوستِ وال ،

شلواری از چرم کرگدن ،

کفشی از پوست گاومیش ،

موهایی از یال بلندِ اسب ،

دندانهایی ار عاج فیل

و استخوانهائی همه از طلای ناب

و قلبش....

تنها قلبش قلبِ خوذ او بود !

کندوی نو ساخته ای

که زنبورانش در دفتر ِ شعر ِ شاعری ،

همه سوخته بودند

به آتش گلهای سرخُ زرد !
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
 
حسین پناهی
بازگشت به بالاي صفحه 
صفحه 1 از 2رفتن به صفحه : 1, 2  الصفحة التالية
 مواضيع مماثلة
-
» وصیتنامه حسین پناهی
» مصاحبه با حسین رضا زاده
» جشن تولد «طه حسین» در گوگل
» زندگینامه امام حسین (ع)
» عبور از خاتمی و کروبی به شرط وحدت بر میر حسین -

صلاحيات هذا المنتدى:شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد
پایگاه اُرُدیست های سوئد :: هنر و ادبیات :: ادبیات-
پرش به: