موضوع جالب دیگر که بخش زیادی از ماجرای این کتاب را به خود اختصاص داده نگاه و تعامل دو شخصیت داستان با زن است. هر دو نفر بازماندهی یک ناکامی عاشقانهاند؛ برویر به ضرورت حفظ زندگی مشترکش و نیچه به دلیل پیدا شدن یک رقیب، تجربهی شکست عاشقانه را از سر گذراندهاند. هرچند در این میان خود موضوع زن اهمیت محوری در داستان ندارد و تنها تأثیر این شکستهاست که هدف نویسنده را برای ارائهی راه درمان برآورده میسازد اما فرصت مناسبی مهیا میشود تا نویسنده، پشت پردهی روانی، آرای افراطی نیچه دربارهی زنان را برملا کند. پاسخ به این پرسش که چرا نیچه از زبان پیرزنی در چنین گفت زرتشت میگوید: «به سراغ زنان میروی تازیانه را فراموش مکن!»(8) از دیدگاه یک روانشناس شاید چیزی جز ادیپهای فیلسوف در دوران زندگی پرفراز و نشیبش نباشد؛ هرچند که در نقد فلسفی آرای هر فیلسوفی از جمله نیچه چنین مستندات روانشناسانهای از ارزش چندانی برخوردار نیستند. نیچه تا پایان داستان به زنان همچنان بدبین باقی میماند و همین نگاه بدبینانهی اوست که برویر را برای رهایی از عشق به برتا کمک میکند.
اما هرقدر که رمان سعی در اجمال و استفاده بجا و دقیق از حوادث و رویدادها داشته و از هرگونه زیادهگویی دربارهی زندگی نیچه یا برویر پرهیز کرده، نویسندهی فیلم، با اضافه کردن صحنههایی که هیچ ضرورتی نداشتهاند و در رمان نیز از آنها سخنی به میان نیامده، از هدفی که رمان در پی آن بوده است فاصله گرفته. از جملهی این صحنهها، حملهی میگرن نیچه در هتل محل اقامت اوست. نیچهای که به روایت یالوم و البته به روایت تاریخ همیشه مشغول نگارش بوده و دائماً در پشت میزش مطالعه میکرده و به تشخیص برویر در چنین لحظاتی هم حملههای میگرن آغاز میشده در فیلم، هنگامی که در یک عشرتکده مشغول خوشگذرانی با یک ماساژور است و به اصطلاح تمدد اعصاب میکند، دچار حمله میشود! در صحنهی دیگری نیچه را میبینیم که فرو رفته در جنونی تخیلآمیز روی پیانو ایستاده و در خیال خود رهبر ارکستر است و به ریچارد واگنر فرمان میدهد و جالب است بدانیم که ماجرای رمان در 1882 اتفاق میافتد. نیچه در 1876 یعنی حدود شش سال پیش از این تاریخ با نگارش مقالهای دربارهی واگنر به کلی از او جدا شد و تا سالهای آخر عمرش در 1888 که یادداشتی منتشر نشده دربارهی واگنر نوشت، به او توجهی نداشت. مروری به زندگی نیچه کاملا روشن میکند که در 1882 نه آثاری از جنون در رفتار یا نوشتههای فیلسوف وجود داشته و نه رابطهای با واگنر یا حتی آثار او داشته است؛ این نکته را یالوم به خوبی دریافته اما عجیب آنکه، پینچاس پری با ارائهی تصاویر غلو آمیز از روحیهی مجنونوار نیچه سعی کرده تا فیلم خود را جذاب سازد؛ یا در یک سکانس اوایل فیلم نیچه پس از خروج از مطب برویر، درشکهرانی را میبیند که اسبش را میزند؛ بیهیچ مقدمهای به سوی اسب میدود و ناگهان وقتی دستانش را به سوی اسب بلند میکند، با یک حرکت اسب، نیچه به زمین میخورد. بعد از آنهم هیچ توضیحی دربارهی حرکتش نمیدهد! معلوم نیست چرا باید چنین حادثهای از زندگی نیچه، تصویر شود آنهم به طور ناقص و نارسا.
به نظر میرسد برخی از صحنههایی که در فیلم اضافه شده با وجود آنکه در تأکید مضامین داستان است، گاه با کلیت ماجرا چندان سازگار نیست و بسان وصلهای ناهمرنگ است، مانند سکانس کابوسی که برویر خود را در تئاتری مییابد که سالومه، برتا و بقیهی افراد زندگیاش در آن ایفای نقش میکنند و در پایانِ کابوس، سالومه با چهرهای پر از پیروزی، به او میگوید تو اکنون مردی آزاد هستی. ماجرای رمان ماجرایی است که شخصیتهای داستان بیشتر در یک تعامل نسبتاً نرم با یکدیگر بهسر میبرند، جدالها، عشقها، گفتگوها و روابط در همین بستر شکل میگیرند اما در فیلم با روابطی سر و کار داریم که کاملاً متفاوت است. سکانس هیپنوتیزم برویر که با نزاع با همسرش آغاز میشود، پرتاب کاغذها به صورت پل ره در صحنهی جدا شدن نیچه از سالومه، صحنهی خداحافظی نیچه از برویر قبل از حمله میگرنش، یا گفتگوی شدید لفظی سر میز صبحانه به سبب فاش شدن نام نیچه توسط ماتیلدا همسر برویر و چندین و چند صحنهی دیگر ماجرای فیلم را بر زمینهای پر برخورد و احساسی بنا کرده است، زمینهای که در آن هر از چندگاهی مخاطب با فریادهای دکتر برویر یا دیگر کاراکترها مواجه میشود و چه بسا برای توجیهش باید گفت که کارگردان برای ساختن درامی از یک رمان آموزشی چارهی دیگری هم نداشته.
کاستی دیگری که معمولا با شدت و ضعف در هر اقتباس سینمایی از جمله همین فیلم نیز به چشم میخورد، شتابزدگی در سیر حوادث و ضربآهنگ رویدادهاست. این شتابزدگی بیشتر در مسیر درمان نیچه و گفتگوهایی است که یالوم با چیرهدستی آنها را به زبان برویر نهاده تا مسیری منطقی برای اعتراف نیچه در پایان داستان وجود داشته باشد اما در فیلم چنین سیر منطقی برای درمان نیچه تقریباً وجود ندارد و آنچه بیشتر بدان پرداخته شده بخشهایی از رمان است که برویر روانکاوی میشود. هرچند فیلمنامهنویس تلاش کرده است تا با فلاشبکهای پیدرپی و گاه استفاده از صحنههای فانتزی برای بیان موضوعات سوبژکتیو رمان، تا حدودی از این شتابزدگی بکاهد اما نهایتاً آنچه به مخاطب عرضه شده با محتوایی که رمان درصدد بیان آن است تفاوت فراوانی پیدا کرده است. شاید بتوان گفت فیلم تنها در روایت حوادث است که تقریبا به رمان وفادار مانده اما در انتقال کیفیت آشفتگی عاشقانهی نیچه و برویر و نوع نزاع و احساسات پرشوری که هریک در درون خود با آن دست بهگریبان است، چنانکه باید و شاید توفیق نداشته. با این وجود اگر رمان را نادیده بگیریم، فیلم به تنهایی تقریباً خوب از آب درآمده به خصوص بازی تأثیرگذار آرمند اسانته و بن کروز با گریم بسیار نزدیک به کاراکترهای رمان، در نقشهای نیچه و برویر به جذابیت فیلم افزودهاند. نکتهی پایانی اینکه رمانِ وقتی نیچه گریست جز چند شخصیتش، رمانی کاملاً یهودی است و در بین یهودیان قرن هجدهم اتفاق میافتد. متناسب با این فضا سنتهای یهودی نیز در گوشه و کنار ماجرا ذکر شدهاند. در جایجای رمان نیز به یهودیآزاری و یهودیستیزی اروپای قرن هجده اشاره شده و حتی شخصیتهای حاشیهای داستان نیز غالباً از بین یهودیان انتخاب شدهاند؛ علاوه بر یوزف برویر و زیگموند فروید که شخصیتهای اصلی داستاناند، از کارل ویتگنشتاین، گوستاو مولر، تئودور هرتسل و... نام برده شده. غیر از اینها نام افرادی مانند برنارت فورستر، شوهرخواهر نیچه و چند نفر دیگر از کسانی که بعدها در آلمان نازی دست به تصفیهی نژادی یهودیان زدند، نیز بهچشم میخورد. اگر میخواهید از دیدن فیلم When Nietzsche weptلذت ببرید، توصیه میکنم که پیش از آن رمان وقتی نیچه گریست را نخوانید تا کاستیهای فیلم به چشمتان نیاید.