آواز گنجشکها در اجرا نیز خبر از مهارت و چیرهدستی فیلمسازش میدهد. سکانس فرار شترمرغ یکی از درخشانترین سکانسهای فیلم است. جایی که موسیقی حسین علیزاده و نماهای تورج منصوری و تدوین حسن حسندوست به اندازهای خلاقانه هماهنگ شدهاند که به این سکانس، روحی مفرّح و کمدی بخشیدهاند. یا مثلا سکانس واژگونی بشکهی ماهیها و پریدن آن شاهماهی به جوی آب که خدا میداند مجیدی برای درآمدنش چه مشقتهایی کشیده است. یا بازی روان و سمپاتیک کودکان نابازیگر فیلم ـ مخصوصا آن پسرک ـ که نشان از به حد کمال رسیدن توانایی فیلمساز در بازی گرفتن از نابازیگران است. یا سکانس فرو ریختن دیوار و وسائل فرسوده بر سر کریم که به قدری دهشتناک تصویر شده است که به معجزهآسا بودن زنده ماندن کریم، ابعاد تازهای میبخشد.
اما با همهی اینها، چه اتفاقی میافتد که آخرین ساختهٔ مجیدی، در مواجهههای چندباره و چندباره، به عنوان اثری جاودانه در اذهان عمومی باقی نمیماند؟ به نظر میرسد پاسخ این سؤال را میتوان در دو نکته جستجو کرد.
یکی رها شدن قصههای فرعی قصه و بیپاسخ ماندن بسیاری از سؤالات در ذهن مخاطب است. مثلا ما از عاقبت جریان سمعک چیزی نمیفهمیم. فیلم اشارهای به انگیزهٔ مخالفت کریم با پسرش برای تأسیس حوض ماهیها نمیکند. صرف نهیب شترمرغ بر سر کریم برای انصرافش از فروش یخچال ـ با وجود اینکه به پولش برای سمعک نیازمند است ـ بسیار قانعکننده به نظر نمیآید. موقعیت پایانی فیلم ـ با نادیدهگرفتن این نکته که تحول کریم بسیار یکباره صورت میگیرد ـ در بهترین تعبیر اضافی است. وقتی آن پیرمرد افغانی از پشت در، خبر پیدا شدن شترمرغ را میدهد دیگر چه احتیاجی است که کریم دوباره سوار موتور شود ـ آن هم با پای شکسته! ـ و سراغ شترمرغ برود تا شاهد رقص سماعش ـ آن هم هماهنگ با موسیقی حسین علیزاده! ـ باشد.
نکتهی دیگری که نباید مورد غفلت واقع شود تکرار نگاه مجیدی و سادهانگاری در بازنمایی موقعیت کلان و پیچیدهای همچون ترسیم نظام اخلاقی حاکم بر جهان و حضور خداوند و لحن اندرزگونهیٔ «آواز گنجشکها» است. مجیدی بعد از متفاوتترین اثرش «بید مجنون»، باز هم سراغ عناصر مورد علاقهاش رفته است. مؤلفههای تکرار شده و آشنایی چون دنیای آدمهای تهیدست مهربان، تقابل اجتماعی طبقات، آرمانخواهی و تلاش کودکان و نگاه انتقادی و اصلاحگرایانهٔ فیلمساز. مجیدی با همان نگاه شاعرانهاش این بار شروع به اندرزگویی میکند. اندرزهایی از این دست که: خالقتان را هرگز از یاد نبرید، کانون خانوادهتان را خالی از محبت نکنید، به جای حرص خوردن به زندگی ساده و دور از تجملتان برسید و از این قبیل درسهای اخلاق. هیچوقت هم معلوم نمیشود که چرا مجیدی به جای از دست دادن موقعیت طلایی پرداختن به تحیر کریم در مواجهه با فضای جدید شهر، تصمیم گرفته این گونه مخاطب را شیرفهم کند و کسی هم انگار نبوده است که به او گوشزد کند که رابطهٔ خالق و مخلوق بسیار پیچیدهتر از این انگارههای عوامانه و حسابگرانه و دادوستدانه است.