صفر را بستند
تا ما به بیرون زنگ نزنیم
از شما چه پنهان
ما از درون زنگ زدیم!
درود
این روزها نمی دونم چی می خوام
هیچی خوشحالم نمی کنه
از چیزی لذت نمی برم
وقتی می گم از چیزی لذت نمی برم منظورم همون لذتیست که اولین بار از خوندن کتاب از عشق و دگر شیاطین مارکز بهم دست داد یا از شنیدن آتش در نیستان شهرام ناظری و یا از خوندم ابر شلوار پوش مایا کوفسکی و یا سنگ آفتاب اکتاویو پاز و...
شاید از این هوای سرسام آور تهرانه یا از ثانیه هایی که می گذره بی ...
شاید هم از درون زنگ زده ام .
نمی دونم ...