در موسیقی رابطه از این هم مستقیمتر است، برای اینکه
یک نت موسیقی یا یک واژه و حتی جملات موسیقی که از ترکیب و ترتیب واژگان و
نتها تشکیل شده اند نماد هیچ چیز نیستند. کلمه لیوان قرار دادیست برای به
ذهن آوردن یک شیئ و نامیست برای آن. نت سل، یا اولین عبارت گوشه کرشمه در
دستگاه شور و یا هر جمله معروف دیگر نه نهادیست نه نامی برای قراردادی.
اگر برای واژه لیوان خود لیوان هدف است، برای نت سل یا درآمد شور، خود آن
نت یا آن درآمد هدف است. یعنی موسیقی پدیده ایست خود-ارجاعی و اگر به آن،
کلام یا تصویر و یا حرکت انسانی بصورت اپرا و غیره اضافه نشود، از ازل تا
به ابد درونگراست و ارجاعی به بیرون از ذهن و احساس انسان ندارد.
افزودن کلام، تصویر و هر عامل غیر موسیقایی
دیگر، جنبه درونگرایی آن را کم میکند و آن را برونگرا میکند. در این
برونگرا شدن، نقش عاطفی و تاثیر روانی موسیقی، به نفع آن عوامل غیر
موسیقایی، تضعیف یا محو می شود و به شکل عنصری تزئینی در می آید. پس نتیجه
میگیریم که موسیقی در اینجا نوع بی کلام و بی تصویر آن است. پدیده ایست
درونگرا، بسیار شخصی، انتزاعی و غیر قابل توصیف با توضیح.
همانطور
که ایگور استراوینسکی آهنگساز بزرگ روسی قرن بیستم میگوید: "موسیقی چیزی
را توصیف نمیکند و خود نیز غیر قابل توضیح است." و اما طنز، خوشبختانه
اکثریت مخاطبان من در این جلسه، در مقوله های نظری و عملی طنز، وارد و
ورزیده هستند و نیازی نیست که با آنها از بدیهیات طنز سخن بگوییم؛ همین
حد، فکر میکنم مشخص و مورد قبول باشد که طنز و طنز پردازی اصولا عملکردیست
اجتماعی و مربوط به مسائل غیر انتزاعی، برونگرایانه و پیوند خورده به
روابط بین انسانها چه فردی و چه جمعی، وجود طنز پرداز بدون مخاطب، بی معنی
است، در حالی که موسیقیدان میتواند سالها برای خود و نفس خود، موسیقی
بسازد و بنوازد.
بسیار به ندرت دیده شده که کسی خود را هدف طنز پردازی قرار دهد. یعنی ناظر و منظور یکی باشد، در حالی که موسیقی اصلا چیز دیگریست.
شاید
عده ای فکر کنند که مقصود از این مقدمه چنین طولانی این بوده که خیلی ساده
بگوییم در موسیقی بی کلام، طنز وجود ندارد و طرح موضوع از آغاز بیهوده و
ارجاع به مجهول بوده است.
قضیه به این سادگی نیست! همه تضادهایی
که بین کاربردهای طنز پردازی و هنر موسیقی نشان دادید، به شخصه فکر میکنم
که در موسیقی والبته باز هم موسیقی بی کلام و به تعبیری "موسیقی ناب" هم
می توان رگه هایی از طنز را دریافت.
بستگی دارد به تصوری که از
طنز داریم. بسیاری از صاحب نظران طنز و طنزپردازی را به عنوان یک هنر
مستقل دانسته اند و آنرا در رشته هنری مجزایی می دانند.
بدون این
که به تقسیمات باستانی و کلاسیک هفت هنر یا هشت هنر پایبندی داشته باشد و
با احترام کامل به هنرمندان با قریحه ای که در شعر و نثر و تئاتر، سینما،
نقاشی و مجسمه سازی شاهکارهای ماندگار را عرضه کرده اند، میخواهم بگویم که
طنز پردازی را هنر بنیادی و مستقلی نمی توان دانست، بلکه برای آن نقشی
همانند یک اپوزسیون یا آلترناتیو میشود قائل شد.
طنز به "مفهوم
پردازی"نیست،"القای موقعیت" است و از آنجا که ابزار و عناصر مستقلی مثل
رنگ و نقاشی یا صوت در موسیقی را ندارد، میتواند به وقت لزوم و به شرط
استعداد از تمام ابزارها و عناصر استفاده کند. موسیقی نیز اگر در موقعیتی
طنز آمیز قرار گیرد، میتواند کاربرد و کارکردی طنز آمیز داشته باشد.
حال
میتوان از قطعات شناخته شده ای، با اعمال تغییر یا بدون اعمال تغییر در
آنها استفاده کرد یا اصلا بدین منظور قطعات جدیدی را ساخت. در این زمینه
اخیر، کاری که به یاد ماندنی باشد بسیار کم است. من القای طنز با موسیقی
را چنین تعریف کرده ام: فاصله گرفتن موسیقی از موقعیت حقیقی خود و استقرار
آگاهانه در موقعیت مجازی، به نحوی که آگاهی شنونده به این فاصله ایجاد
شده، انگیزه او برای تامل در ماهیت و موقعیت اصلی آن قطعه و یا آن صدا
باشد.
اصولا نه در موسیقی بلکه در تمام زندگی نیز چنین است، اگر
موقعیتها از آنچه که باید باشند، جابجا شوند نقش تکان دهنده توجه و تامل و
درک این فاصله تحمیلی، قالبا نادرست، پدیدار میشود. عملکر طنز و گاهی هجو
و فکاهی در تمام تاریخ نیز زهر خند و ریش خندی به این نادرستی و بی عدالتی
بوده است.
جابجایی نقش عناصر، اشیاء، حیوان، انسان، وسایل و
غیره... هرچیز دیگر، باکلام و خط و رنگ تصویر، به راحتی قابل بیان و قابل
ادراک است. مثل آن کاریکاتوریست معروف فرانسوی، که دنیای امروزه را تصویر
کرده بود در تابلویی استادانه، که گاو، لباس ماتادوری پوشیده و روی صندلی
راحتی نشسته و سیگار برگ میکشد و در عوض کله تاکسیدرس شده و کاه اندود شده
گاو بازی یا ماتادور، بر دیوار اطاق آویخته است، یا مادری که در کالسکه
بچه نشسته و بستنی می خورد و طفل معصوم کالسکه را راه میبرد! اما این جا
به جایی را در موسیقی، آنهم بدون کمک از واژه و تصویر چطور میشود نشان
داد؟
فکر میکنم جواب این سئوال را بشود در یک عبارت کوتاه داد:
"فاصله گیری آگاهانه از موقعیت اصلی". موسیقی، در هر فرهنگی، با مختصات
واضح و جاافتاده ای شنیده میشود که ذائقه فرهنگی و زیباشناسی شنوندگانش را
شکل میدهد.
همه افراد، صداهای مورد علاقه شان را با کوک و فواصل
جا افتاده و شناخته شده ای در خاطر دارند، با تمبر و طنین سازهایی مشخص و
با اجراهایی معین و مانوس. دستکاری های زمخت و بی اندیشه در هرکدام از
مختصات تشکیل دهنده یک قطعه موسیقی، آنرا از قابلیت شنود می اندازد و بی
معنی میکند و دستکارهای ظریف و آگاهانه در آن مختصات، آن قطعه را در
موقعیتی طنز آمیز قرار میدهد. موقعیتی که، القای مفهوم طنز آمیز نمیکند
بلکه القای حس طنز را میکند.
شنونده وقتی این قطعه تغییر یافته را نسبت به
اصل را میشنود، از زنجیره تداعی های احساسی همیشگی اش بیرون می آید، درگیر
احساس تازه ای میشود که میتواند شوخ طبعنه و یا تلخ و معترضانه باشد.
ناگفته پیداست که وظیفه طنز، خنده سازی نیست، بلکه القای کمدی تراژدی،
پهلو به پهلوی هم است. اگر هم اطمینان دقیق به این که
فلان قطعه، توانسته است احساس شوخ طبعی و یا تلخ اندیشی را برانگیزد {وجود
دارد}، قدری دشوار است و به عوامل پیچیده ای بر میگیردد که سلیقه و
زیباشناسی شنوندگان را ساخته است و شرایطی که هنگام شنود، از نظر ذهنی و
از نظر فضای زیستی در آن قرار دارند.
سه عامل خیلی بنیادین در
موسیقی هست که دستکاری ظریف در آنها میتواند، قطعه را در موقعیت مجازی
قرار دهد و امکان طنز آوری را به آن بدهد. اول از همه، سونوریته یا صدادهی
ساز است. هر سازی از هر فرهنگ و هر ملیتی، صدادهی و رنگ و زنگ و طنین
مخصوصی دارد که کاربرد مشخص و طبعا تداعی مشخصی را دارد. در موسیقی
ایرانی، صدای سه تار نماینده تاملات ژرف نگرانه درونی و جذبه های عرفانی
است؛ در حالی که صدای سرنا، نماینده دشت های باز و جمعیت زیاد و روحیه
سلحشورانه است.
صدای مخصوص هر ساز، اولا" نماینده فرهنگ آن قوم
است و ثانیا" نمادی از حالاتی که آن ساز برای اجرایش شکل گرفتند است و
برای نشان دادن آن تکامل پیداکرده است. از آنجا که موسیقی ایرانی، به ویژه
موسیقی حوزه شهر نشینی آن، در طی تاریخ، براساس روایت اسطوره و گفتگو یا
محاکات درونی مجری با خویشتن و محارم در فضای عرفانی شکل گرفته است،
تغییراتی که بطور عادی و حین نوازندگی میتوان در سونوریته یا صدادهی آن
داد، بسیار ظریف و همه در حدودی است که به آن بیان عرفانی بتواند کمک کند
و از محدوده نرم طبیعی خود خارج نمیشود که در موقعیتی مجازی قرار بگیرد.
مناطق
مختلفی روی سیم های تار، سه تار و کمانچه به عنوان مضراب خور ساز شناخته
شده اند که این حدود را نشان میدهند. در عوض، سازهای اروپایی که برای
موسیقی ای با قابلیت های روایی و تصویر سازی ساخته شده اند، انعطاف بیشتری
برای برخورداری از حالات غیر فرم دارند، به طور مثال، صدای روشن و درخشان
ترومپت، با افزودن صدا خفه کن یا سوردین، تبدیل به صدایی تودماغی و مضحک
می شود. با این صدا در کارتونهای والت دیسنی، برای تداعی صدای اردک آشنا
هستیم.
جالب اینجاست که در بسیاری از ارکسترهای ایرانی دهه 1330
در رادیو تهران، از ترومپت سوردینه با همان صدای مضحک در اجرای قطعات
سنگین و جدی استفاده میشد و گویی اصلا متوجه این ناهنجاری و فقدان هرگونه
حس زیبایی شناسی نبودند! در حالی که موسیقیدانان قدیم مثل مرتضی نی داوود
و موسیقی شناسان تحصیل کرده نظیر هرمز فرهت به استفاده از این ساز در
ارکسترهای رادیو معترض بودند. در اینجا به یکی از نمونه های موسیقی معاصر
که از این ساز بهره برده است گوش میکنیم:
بشنوید قسمتی از موسیقی هزاردستان را که القا کننده حس کمیک است آهنگساز
این قطعه خود نوازنده هورن بود و با تکنیک سازهای بادی آشنایی کامل داشت.
استفاده از سوردین برای این قطعه از آگاهی است. این قطعه، مربوط به سکانسی
از یک سریال تلویزیونی است، یعنی در اینجا، موسیقی مورد نظر ما اصلا در
ارتباط با تصویر ساخته شده است؛ ولی بدون ارتباط با آن نیز القای حس طنز
را انجام میدهد. احتمالا اکثر حاضران در اینجا با من هم عقیده هستند که
صدای ترومپت، به شکل مطلوب و نرمالی اجرا و شنیده نمی شود و منظوری غیر از
شنیدن و لذت بردن ساده از یک قطعه موسیقی، مورد نظر بوده است.