عليرضا سيف الديني1-
آيا «ادبيات عامه پسند» به اين معني نيست که اغلب مردم طالب آن هستند. آيا
«ادبيات عامه پسند» در برابر ادبيات جدي قرار مي گيرد؟ اگر در برابر
ادبيات جدي مي ايستد، نمي توان آن را جدي گرفت؟ پس با اين وصف، از يک سو
چنين ادبياتي را نمي توان جدي گرفت و از سوي ديگر ادبياتي است که به مذاق
اکثريت مردم خوش مي آيد. اما نتيجه يي که از اين پرسش ها حاصل مي شود
نتيجه يي است که باور به آن دشوار و ناخوشايند است و آن اينکه مردمي را هم
که طالب چنين ادبياتي هستند نمي توان جدي گرفت يا به اين تصور قائل بود که
آنها صرفاً به دنبال سرگرمي اند. اما مگر نه اينکه هرآنچه جدي نيست صرفاً
سرگرمي است. پس، ادبيات «عامه پسند»هدفي جز سرگرم کردن مردم ندارد. چرا؟
شايد به اين دليل که آنها تنها به بازگويي داستان اهميت مي دهند. داستاني
که هر چند تلفيقي از نوشتن و تجربه است اما از آنجا که تجربه و يا به
عبارت بهتر تجربه نخ نما شده هيچ نکته شگفت انگيزي ندارد و در واقع به
مسائل پيچيده آفرينش هنري- ادبي عنايتي ندارد و به بازگويي صورت زندگي مي
پردازد. درست مثل اين است که مشکلي را که همه بر آن وقوف دارند تکرار و
باز تکرار کنيم. اين تکرارها در نهايت به دليل همين تکرار شدن ها نه به
سمت توليد اثر ادبي که به سمت تکثير صورت سطحي زندگي در قالب کلمات مي
رود. همين جاست که ساده نويسي مسائل پيچيده با ساده انگاري يا پيچيده کردن
مسائل ساده خلط مي شود. شايد به همين دليل، بسياري از کسان نام «ادبيات
عامه پسند» بر آن نهاده اند. اما اين تيري است که هم از طرف آنها وهم از
طرف نويسندگان چنين داستان هايي به طرف شعور و ادراک مردم شليک مي شود.
بنابراين، چنين ادبياتي هيچ سخن تازه يي هم براي گفتن به همان عامه مردم
ندارد. به دليل اينکه در سطحي از زندگي دور مي زند که خواننده آن از آن
آگاه است. به عبارت ديگر، سخن چنين ادبياتي شايد در قالب ماجراها و حوادث
متفاوتي گنجانده شود. حوادثي که ممکن است براي برخي از خوانندگانش تازگي
داشته باشد اما آنچه در پشت اين حوادث رخ مي دهد همان چيزي است که خواننده
آن را بارها در زندگي خود و ديگران تجربه کرده است. اما پرسش اساسي اين
است که چرا خوانده مي شود؟ در همين نقطه بايد درنگ کرد. در اصل نقطه
افتراق ادبيات «عامه پسند» و ادبيات جدي همين عمل ً خواندن است. آيا به
صرف اينکه يک موضوع کليشه يي از طريق کلمات و کاغذ در برابر خواننده اش
قرارداده مي شود و خواننده اش آن را مي خواند مي توان گفت اين عمل خواندن
است؟ من برخلاف بعضي از کساني که معتقدند کتاب هاي عامه پسند خوانندگانش
را به مرور زمان به سمت ادبيات جدي سوق مي دهد معتقدم از آنجا که عمل
خواندن در آن صورت نمي گيرد خواننده چنين ادبياتي نه تنها به طرف ادبيات
جدي متمايل نمي شود بلکه چنين عملي باعث مي شود ادبيات جدي هم به سطحي
سطحي و نازل تنزل يابد. به اين معني که نه نويسندگان آثار جدي که
خوانندگان آثار عامه پسند ادبيات جدي را ديگر جدي نگيرند. و همان طور که
گفته شد نبايد فراموش کرد که بين ساده نوشتن مفاهيم تازه و ساده انگاري
تفاوت بسيار است. ادبيات اگر خالي از بعد فکر آفريني باشد نه تنها ادبيات
نيست بلکه شيوه يي براي تحميق و تبليغ و ترويج جهالت است. به عبارت ديگر،
عمل نويسنده ادبيات «عامه پسند» خواه ناخواه عوام فريبانه است. چرا؟ به
دليل اينکه خواننده با خواندن اين نوشته ها به جاي آنکه وارد عرصه ادبيات
شود و دست به تجربه زيباشناختي بزند و نوآوري را درک يا احساس کند، زندگي
نخ نما شده يي را مي بيند که او براي درک آن نيازي به خواندن در خود احساس
نمي کند، چرا که متن در برابر آگاهي اش مقاومتي از خود نشان نمي دهد.
«متن» در ادبيات جدي دانش خواننده را پس مي راند و خواننده با دانشي همراه
مي شود که متن در اختيارش قرار مي دهد. در عمل خواندن، متن خواننده را به
دنبال خود نمي کشد. درست برعکس او را به واسطه جهاني که مي آفريند به عقب
مي راند، به اين دليل آشکار که اکنون جهاني که به نمايش در مي آيد به
اعتبار خوانش نويسنده از سوژه جهاني متفاوت است. و تنها خواننده کنجکاو
است که نه تنها داستان را مي خواند بلکه داستان شکل گيري چنين جهاني را هم
دنبال مي کند. در اصل خواننده کنجکاو بيشتر به دنبال اين است که آن محتواي
فکري يا نگرش نو يا همان چيزي که ميلان کوندرا آن را پرسش مي نامد به چه
نحوي به صورت واقعيت داستاني در مي آيد. اين، همان طور که گفتيم، تفاوت
دارد با دنبال کردن صرف داستان. خواننده يي که تنها داستان را دنبال مي
کند نمي تواند خواننده جدي و حرفه يي يا دست کم دوستدار يادگيري باشد.
ايتالو کالوينو در رمان باارزش «اگر شبي از شب هاي زمستان مسافري» خطاب به
شخصيت کتاب خود مي نويسد؛ «فقط تو، تو و لودميلا آنجا مانده ايد و منتظر
دنباله داستان هستيد. اما هيچ کس در فکر ادامه خواندن نيست. به لوتاريا
نزديک مي شوي و دستت را به طرف کاغذهايي که جلوي او پهن شده دراز مي کني،
مي پرسي؛ مي توانم...؟»
و مي کوشي تا رمان را به دست آوري، اما آن، يک کتاب نيست، دفتري است پاره، پس باقي آن؟
مي گويي؛ «ببخشيد، من دنبال باقي صفحات هستم، دنباله کتاب.» (صص 110-109)
دنبال کردن داستان چيزي است و خواندن کتاب چيز ديگر. نويسنده در واقع مي
کوشد به ما بگويد؛ الف- رمان فقط داستان نيست. ب- خواندن، عملي است مهم تر
از دنبال کردن داستان.