| داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی | |
|
|
|
نويسنده | پيام |
---|
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 10:55 am | |
| حکايت شبی ياد دارم که ياری عزيز از در درآمد . چنان بی خود از جای برجستم که چراغم به آستين کشته شد . سرى طيف من يجلو بطلعته الدجى
شگفت آمد از بختم كه اين دولت از كجا؟
نشست و عتاب آغاز کرد که مرا در حال بديدی چراغ بکشتی به چه معنی ؟ گفتم : به دو معنی : يکی اينکه گمان بردم که آفتاب برآمد و ديگر آنکه اين بيتم به خاطر بود . چون گرانى به پيش شمع آيد
خيزش اندر ميان جمع بكش
ور شكر خنده اى است شيرين لب
آستينش بگير و شمع بكش | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 10:56 am | |
| حکايت يکی دوستی را که زمانها نديده بود گفت : کجايی که مشتاق بوده ام . گفت : مشتاقی به که ملولی. دير آمدى اى نگار سرمست
زودت ندهيم دامن از دست
معشوقه كه دير دير بينند
آخر كم از آنكه سير بينند؟
به يك نفس كه برآميخت يار با اغيار
بسى نماند كه غيرت ، وجود من بكشد
به خنده گفت كه من شمع جمعم اى سعدى
مرا از آن چه كه پروانه خويشتن بكشد؟
بى اعتنايى يار، آسانتر از محروميت از ديدارش دانشمندی را ديدم به کسی مبتلا شده و رازش برملا افتاده . جور فراوان بردی و تحمل بی کران کردی. باری بلاطفتش گفتم : دانم که تو را در مودت اين منظور علتی و بنای محبت بر زلتی نيست . با وجود چنين معنی ، لايق قدر علما نباشد خود را متهم گردانيدن و جور بی ادبان بردن. گفت : ای يار ، دست عتاب از دامن روزگارم بدار ، بارها درين مصلحت که تو بينی انديشه کردم و صبر بر جفای او سهل تر آيد همی که صبر از ديدن او و حکما گويند : دل بر مجاهده نهادن آسانتر ست که چشم از مشاهده برگرفتن. هر كه بى او به سر نشايد برد
گر جفايى كند ببايد برد
روزى ، از دست گفتمش زنهار
چند از آن روز گفتم استغفار
نكند دوست زينهار از دوست
دل نهادم بر آنچه خاطر اوست
گر بلطفم به نزد خود خواند
ور به قهرم براند او داند | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 10:57 am | |
| حکايت در عنفوان جوانی چنانکه افتد و دانی با شاهدی سر و سری داشتم بحکم آنکه حلقی داشت طيب الادا و خلقی کالبدر اذا بدا. آنكه نبات عارضش آب حيات مى خورد
در شكرش نگه كند هر كه نبات مى خورد
اتفاقا بخلاف طبع از وی حرکتی بديدم که نپسنديدم . دامن ا زو درکشيدم و مهره برچيدم و گفتم : برو هر چه مى بايدت پيش گير
سر ما ندارى سر خويش گير
شنيدم مى رفت و مى گفت : شب پره گر وصل آفتاب نخواهد
رونق بازار آفتاب نكاهد
اين بگفت و سفر کرد و پريشانی او در من اثر کرد. بازى آى و مرا بكش كه پيشت مردن
خوشتر كه پس از تو زندگانى كردن
اما به شکر و منت باری ، پس از مدتی بازآمد. ان حلق داوودی متغير شده و جمال يوسفی به زيان آمده و بر سيب زنخدانش چون به گردی نشسته و رونق بازارش شکسته . متوقع که در کنارش گيرم ، کناره گرفتم و گفتم : آن روز كه خط شاهدت بود
صاحب نظر از نظر براندى
امروز بيامدى به صلحش
كش ضمه و فتحه بر نشاندى
تازه بهارا! ورقت زرد شد
ديگ منه كآتش ما سرد شد
چند خرامى و تكبر كنى
دولت پارينه 349 تصور كنى ؟
پيش كسى رو كه طلبكار تو است
ناز بر آن كن كه خريدار تو است
سبزه در باغ گفته اند خوش است
داند آن كس كه اين سخن گويد
يعنى از روى نيكوان خط سبز
دل عشاق بيشتر جويد
بوستان تو گند نازايست
بس كه بر مى كنى و مى رويد
گر صبر كنى ور نكنى موى بناگوش
اين دولت ايام نكويى به سر آيد
گر دست به جان داشتمى همچو تو بر ريش
نگذاشتمى تا به قيامت كه برآيد
سؤ ال كردم و گفتم : جمال روى تو را
چه شد كه مورچه بر گرد ماه جوشيده است ؟
جواب داد ندانم چه بود رويم را
مگر به ماتم حسنم سياه پوشيده است | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 10:58 am | |
| حکايت يکی را پرسيدند از مستعربان بغداد ، ما تقول فی المرد ؟ گفت : لاخير فيهم مادام احد هم لطيفا يتخاشن فاذا خشن يتلاطف ، يعنی چندانکه خوب و لطيف و نازک اندام است درشتی کنی و سختی چون سخت و درشت شد چنانکه بکاری نيايد تلطف کند و درشتی نمايد. امرد آنگه كه خوب و شيرين است
تلخ گفتار و تند خوى بود
چون به ريش آمد و به لعنت شد
مردم آمير و مهرجوى بود | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 10:59 am | |
| حکايت حسن ميمندی را گفتند سلطان محمود چندين بنده صاحب جمال دارد که هر يکی بديع جهانی اند ، چگونه افتاده است که با هيچ يک از ايشان ميل و محبتی ندارد چنانکه با اياز که حسنی زيادتی ندارد ؟ گفت : هر چه به دل فرو آيد در ديده نکو نمايد . هر كه سلطان مريد او باشد
گر همه بد كند، نكو باشد
وآنكه را پادشه بيندازد
كسش از خيل خانه ننوازد327
كسى به ديده انكار گر نگاه كند
نشان صورت يوسف دهد به ناخوبى
و گر به چشم ارادت نگه كنى در ديو
فرشته ايت نمايد به چشم كروبى | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 11:00 am | |
| حکايت گويند خواجه ای را بنده ای نادرالحسن بود و با وی سبيل مودت و ديانت نظری داشت . بايکی از دوستان گفت : دريغ اين بنده با حسن و شمايلی که دارد اگر زبان درازی و بی ادبی نکردی. گفت : برادر ، چو اقرار دوستی کردی توقع خدمت مدار که چون عاشق و معشوقی در ميان آمد مالک و مملوک برخاست . خواجه با بنده پرى رخسار
چون درآمد به بازى و خنده
نه عجب كو چو خواجه حكم كند
وين كشد بار ناز چون بنده | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 11:37 am | |
| حکايت پارسايى را ديدم به محبت شخصی گرفتار ، نه طاقت صبر و نه يارای گفتار. چندانکه ملامت ديدی و غرامت کشيدی ترک تصابی نگفتی و گفتی : كوته نكنم ز دامنت دست
ور خود بزنى به تيغ تيزم
بعد از تو ملاذ و ملجاءيى نيست
هم در تو گريزم ، ار گريزم
باری ملامتش کردم و گفتم : عقل نفيست را چه شد تا نفس خسيس غالب آمد ؟ زمانی بفکرت فرو رفت و گفت ک هر كجا سلطان عشق آمد، نماند
قوت بازوى تقوا را محل
پاكدامن چون زيد بيچاره اى
اوفتاده تا گريبان در وحل | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 11:38 am | |
| حکايت خرقه پوشی در کاروان حجاز همراه ما بود . يکی از امرای عرب مر او را صد دينار بخشيده تا قربان کند . دزدان خفا جه ناگاه برکاروان زدند و پاک ببردند. بازرگانان گريه و زاری کردن گرفتند . و فرياد بی فايده خواندن . گر تضرع كنى و گر فرياد
دزد، زر باز پس نخواهد داد
مگر آن درويش صالح که بر قرار خويش مانده بود و تغير در او نيامده . گفتم : مگر معلوم تو را دزد نبرد ؟ گفت : بلی بردند وليکن مرا با آن الفتی چنان نبود که به وقت مفارقت خسته دلی باشد. نبايد بستن اندر چيز و كس دل
كه دل برداشتن كارى است مشكل
گفتم : مناسب حال من است اينچه گفتی که مرا در عهد جوانی با جوانی اتفاق مخالطت بود و صدق مودت تا بجايی که قبله چشمم جمال او بودی و سود سرمايه عمرم وصال او . مگر ملائكه بر آسمان ، و گرنه بشر
به حسن صورت او در زمين نخواهد بود
ناگهی پای وجودش به گل اجل فرو رفت و دود فراق از دودمانش برآمد. روزها بر سر خاکش مجاورت کردم وز جمله که بر فراق او گفتم : كاش كان روز كه در پاى تو شد خار اجل
دست گيتى بزدى تيغ هلاكم بر سر
تا در اين روز، جهان بى تو نديدى چشمم
اين منم بر سر خاك تو كه خاكم بر سر
آنكه قرارش نگرفتى و خواب
تا گل و نسرين نفشاندى نخست
گردش گيتى گل رويش بريخت
خار بنان بر سر خاكش برست
بعد از مفارقتش عزم کردم و نيت جزم که بقيت زندگانی فرش هوس درنوردم و گرد مجالست نگردم . | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 11:39 am | |
| حکايت جوانى پاکباز پاکرو بود که با پاکيزه رويی در گرو بود چنين خواندم که در دريای اعظم به گردابی درافتادند با هم چو ملاح آمدش تا دست گيرد
مبادا كاندر آن حالت بميرد
همى گفت از ميان موج و تشوير
مرا بگذار و دست يار من گير
در اين گفتن جهان بر وى بر آشفت
شنيدندش كه جان مى داد و مى گفت :
حديث عشق از آن بطال منيوش
كه در سختى كند يارى فراموش
چنين كردند ياران ، زندگانى
ز كار افتاده بشنو تا بدانى
كه سعدى راه و رسم عشقبازى
چنان داند كه در بغداد تازى
اگر مجنون ليلى زنده گشتى
حديث عشق از اين دفتر نبشتى | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 11:39 am | |
| حکايت در سالى محمد خوارزمشاه ، رحمه الله عليه با ختا برای مصلحتی صلح اختيار کرد . به جامع کاشغر درآمدم ، پسری ديدم نحوی بغايت اعتدال و نهايت جمال چنانکه در امثال او گويند. معلمت همه شوخى و دلبرى آموخت
جفا و عتاب و ستمگرى آموخت
من آدمى به چنين شكل و خوى و قد و روش
نديده ام مگر اين شيوه از پرى آموخت
مقدمه نحو زمخشری در دست داشت و همی خواند : ضرب زيد عمروا و کان المتعدی عمروا . گتفم : ای پسر ، خوارزم و ختا صلح کردند و زيد و عمرو را همچنان خصومت باقيست ؟ بخنديد و مولدم پرسيد. گفتم : خاک شيراز . گفت : از سخنان سعدی چه داری ؟ گفتم : بليت بنحوی يصول مغاضبا علی کزيد فی مقابله العمرو علی جر ذيل يرفع راسه و هل یستقيم الرفع من عامل الجر لختی به انديشه فرو رفت و گفت : غالب اشعار او درين زمين به زبان پارسيست ، اگر بگويی بفهم نزديکتر باشد . کلم االناس علی قدر عقولهم. گفتم : طبع تو را تا هوس نحو كرد
صورت صبر از دل ما محو كرد
اى دل عشاق به دام تو صيد
ما به تو مشغول تو با عمرو و زيد
بامدادان که عزم سفر مصمم شد ، گفته بودندش که فلان سعديست. دوان آمد و تلطف کرد و تاسف خورد که چندين مدت چرا نگفتی که منم تا شکر قدوم بزرگان را ميان بخدمت ببستمی .گفتم : با وجودت زمن آواز نيايد که منم. گفتا : چه شود گر درين خطه چندين بر آسايی تا بخدمت مستفيد گرديم؟ گفتم : نتوانم بحکم اين حکايت : بزرگى ديدم اندر كوهسارى
قناعت كرده از دنيا به غارى
چرا گفتم : به شهر اندر نيايى
كه بارى ، بندى از دل برگشايى
بگفت : آنجا پريرويان نغزند
چو گل بسيار شد پيلان بلغزند
اين را بگفتم و بوسه بر سر و روی يکديگر داديم و وداع کرديم. بوسه دادن به روى دوست چه سود؟
هم در اين لحظه كردنش به درود
سيب گويى وداع بستان كرد
روى از اين نيمه سرخ ، و زان سو زرد | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 11:40 am | |
| حکايت در سالى محمد خوارزمشاه ، رحمه الله عليه با ختا برای مصلحتی صلح اختيار کرد . به جامع کاشغر درآمدم ، پسری ديدم نحوی بغايت اعتدال و نهايت جمال چنانکه در امثال او گويند. معلمت همه شوخى و دلبرى آموخت
جفا و عتاب و ستمگرى آموخت
من آدمى به چنين شكل و خوى و قد و روش
نديده ام مگر اين شيوه از پرى آموخت
مقدمه نحو زمخشری در دست داشت و همی خواند : ضرب زيد عمروا و کان المتعدی عمروا . گتفم : ای پسر ، خوارزم و ختا صلح کردند و زيد و عمرو را همچنان خصومت باقيست ؟ بخنديد و مولدم پرسيد. گفتم : خاک شيراز . گفت : از سخنان سعدی چه داری ؟ گفتم : بليت بنحوی يصول مغاضبا علی کزيد فی مقابله العمرو علی جر ذيل يرفع راسه و هل یستقيم الرفع من عامل الجر لختی به انديشه فرو رفت و گفت : غالب اشعار او درين زمين به زبان پارسيست ، اگر بگويی بفهم نزديکتر باشد . کلم االناس علی قدر عقولهم. گفتم : طبع تو را تا هوس نحو كرد
صورت صبر از دل ما محو كرد
اى دل عشاق به دام تو صيد
ما به تو مشغول تو با عمرو و زيد
بامدادان که عزم سفر مصمم شد ، گفته بودندش که فلان سعديست. دوان آمد و تلطف کرد و تاسف خورد که چندين مدت چرا نگفتی که منم تا شکر قدوم بزرگان را ميان بخدمت ببستمی .گفتم : با وجودت زمن آواز نيايد که منم. گفتا : چه شود گر درين خطه چندين بر آسايی تا بخدمت مستفيد گرديم؟ گفتم : نتوانم بحکم اين حکايت : بزرگى ديدم اندر كوهسارى
قناعت كرده از دنيا به غارى
چرا گفتم : به شهر اندر نيايى
كه بارى ، بندى از دل برگشايى
بگفت : آنجا پريرويان نغزند
چو گل بسيار شد پيلان بلغزند
اين را بگفتم و بوسه بر سر و روی يکديگر داديم و وداع کرديم. بوسه دادن به روى دوست چه سود؟
هم در اين لحظه كردنش به درود
سيب گويى وداع بستان كرد
روى از اين نيمه سرخ ، و زان سو زرد | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 11:40 am | |
| حکايت حکيمی پسران را پند همی داد که جانان پدر هنر آموزيد که ملک و دولت دنيا اعتماد را نشايد و سيم و زر در سفر بر محل خطرست ، يا دزد بيکار ببرد يا خواجه به تفريق بخورد . اما هنر چشمه زاينده است و دولت پاينده . وگر هنرمند از دولت بيفتد غم نباشد که هنر در نفس خود دولت است ، هر جا که رود قدر بيند و درصدر نشيند و بی هنر لقمه چيند و سختی بيند. سخت است پس از جاه تحكم بردن
خو كرده به ناز، جور مردم بردن
وقتى افتاد فتنه اى در شام
هر كس از گوشه اى فرا رفتند 395
روستا زادگان دانشمند
به وزيرى پادشاه رفتند
پسران وزير ناقص عقل
به گدايى به روستا رفتند | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 11:41 am | |
| حکايت يکی از فضلا تعليم ملک زاده ای همی داد و ضرب بی محابا زدی و زجر قياس کردی . باری پسر از بی طاقتی شکايت پيش پدر برد و جامه از تن دردمند بر داشت . پدر را دل بهم آمد ، استاد را گفت که پسران آحاد رعيت را چندين جفا و توبيخ روا نمی داری که فرزند مرا ، سبب چيست ؟ گفت : سبب آنکه سخن انديشيده بايد گفت و حرکت پسنديده کردن همه خلق را علی العموم و پادشاهان را علی الخصوص ، بموجب آنکه بر دست و زبان ايشان هر چه رفته شود هر آينه به افواه بگويند و قول و فعل عوام الناس را چندان اعتباری نباشد . اگر صد ناپسند آمد ز دوريش
رفيقانش يكى از صد ندانند
اگر يك بذله گويد پادشاهى
از اقليمى به اقليمى رسانند
پس واجب آمد معلم پادشه زاده را در تهذيب اخلاق خداوند زادگان ، انبتهم الله نباتا حسنا ، اجتهاد از آن بيش کردن که در حق عوام . هر كه در خرديش ادب نكنند
در بزرگى فلاح از او برخاست
چوب تر را چنانكه خواهى پيچ
نشود خشك جز به آتش راست
ملک را حسن تدبير فقيه و تقرير جواب او موافق رای آمد ، خلعت و نعمت بخشيد و پايه منصب بلند گردانيد . | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 11:41 am | |
| هر که با داناتر از خود بحث کند تا بدانند که داناست ، بدانند که نادان است . چون درآيد مه از تويی به سخن گرچه به دانی اعتراض مکن | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 11:42 am | |
| پادشه بايد که تا بحدی خشم بر دشمنان نراند که دوستان را اعتماد نماند . آتش خشم اول در خداوند خشم اوفتد پس آنگه که زبان به خصم رسد يا نرسد. نشايد بنی آدم خاکزاد که در سرکند کبر و تندی و باد تو را با چنين گرمی و سرکشی نپندارم از خاکی ، از آتشی | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 11:42 am | |
| چو بينی که در سپاه دشمن تفرقه افتاده است تو جمع باش وگر جمع شوند از پريشانی انديشه کن. برو با دوستان آسوده بنشين چو بينی در ميان دشمنان جنگ وگر بينی که باهم يک زبان اند کمان را زه کن و بر باره بر سنگ | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 11:43 am | |
| سر مار به دست دشمن کوب که از احدی الحسنيين خالی نباشد ، اگر اين غالب آمد مار کشتی و گر آن ، از دشمن رستی. به روز معرکه ايمن مشو زخصم ضعيف که مغز شير برآرد چو دل زجان برداشت | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 11:44 am | |
| خبری که دانی که دلی بيازارد تو خاموش تا ديگری بيارد. بلبلا مژده بهار بيار خبر بد به بوم باز گذار | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 11:45 am | |
| پادشه را خيانت کسی واقف مگردان ، مگر آنکه بر قبول کلی واثق باشی وگرنه در هلاک خويش سعی می کنی. بسيج سخن گفتن آنگاه کن که د انی که در کار گيرد سخن | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 11:45 am | |
| فريب دشمن مخور و غرور مداح مخر که اين دام رزق نهاده است و آن دامن طمع گشاده . احمق را ستايش خوش آيد چون لاشه که در کعبش دمی فربه نمايد . الا تانشنوی کمدح سخنگوی که اندکگ مايه نفعی از تو دارد که گر روزی مرادش برنياری دوصد چندان عيوبت برشمارد | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 11:46 am | |
| متکلم را تا کسی عيب نگيرد ، سخنش صلاح نپذيرد . مشو غره بر حسن گفتار خويش به تحسين نادان و پندار خويش | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 11:47 am | |
| همه کس را عقل خود به کمال نمايد و فرزند خود بجمال. يكى يهود و مسلمان نزاع مى كردند
چنانكه خنده گرفت از حديث ايشانم
به طيره گفت مسلمان : گرين قباله من
درست نيست خدايا يهود ميرانم
يهود گفت : به تورات مى خورم سوگند
وگر خلاف كنم ، همچو تو مسلمانم | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 11:47 am | |
| همه کس را عقل خود به کمال نمايد و فرزند خود بجمال. يكى يهود و مسلمان نزاع مى كردند
چنانكه خنده گرفت از حديث ايشانم
به طيره گفت مسلمان : گرين قباله من
درست نيست خدايا يهود ميرانم
يهود گفت : به تورات مى خورم سوگند
وگر خلاف كنم ، همچو تو مسلمانم | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 11:48 am | |
| همه کس را عقل خود به کمال نمايد و فرزند خود بجمال. يكى يهود و مسلمان نزاع مى كردند
چنانكه خنده گرفت از حديث ايشانم
به طيره گفت مسلمان : گرين قباله من
درست نيست خدايا يهود ميرانم
يهود گفت : به تورات مى خورم سوگند
وگر خلاف كنم ، همچو تو مسلمانم | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 11:49 am | |
| هر آنچه زود برآيد ، دير نپايد . خاک مشرق شنيده ام که کنند به چهل سال کاسه ای چينی صد به روزی کنند در مردشت لاجرم قيمتش همی بينی مرغک از بيضه برون آيد و روزی طلبد و آدمی بچه ندارد خبر و عقل و تميز آنکه ناگاه کسی گشت به چيزی نرسيد وين به تمکين و فضيلت بگذشت از همه چيز آبگينه همه جا يابی ، از آن قدرش نيست لعل دشخوار بدست آيد ، از آن است عزيز | |
|
| |
| داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی | |
|