| داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی | |
|
|
|
نويسنده | پيام |
---|
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 1:35 pm | |
| حکيمی را پرسيدند از سخاوت و شجاعت کدام بهتر است ؟ گفت : آنکه را سخاوت است به شجاعت حاجت نيست. نماند حاتم طائى وليك تا به ابد
بماند نام بلندش به نيكويى مشهور
زكات مال به در كن كه فضله رز را
چو باغبان بزند بيشتر دهد انگور
نبشته است بر گور بهرام گور
كه دست كرم به ز بازوى زور | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 1:35 pm | |
| عبدالقادر گيلانى را رحمه الله عليه ، در حرم کعبه روی بر حصبا نهاده همی گفت : خدايا! ببخشای ، وگر هر آينه مستوجب عقوبتم در روز قيامتم نابينا برانگيز تا در روی نيکان شرمسار نشوم . روى بر خاك عجز مى گويم
هر سحرگه كه باد مى آيد
اى كه هرگز فراموشت نكنم
هيچت از بنده ياد مى آيد؟ | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 1:36 pm | |
| دزدی به خانه ی پارسايی درآمد. چندان که جست چيزی نيافت . دلتنگ شد . پارسا خبر شد ، گليمی که بر آن خفته بود در راه دزد انداخت تا محروم نشود. شنيدم كه مردان راه خداى
دل دشمنان را نكردند تنگ
تو را كى ميسر شود اين مقام
كه با دوستانت خلافست و جنگ
مودت اهل صفا چه در روی و چه در قفا . نه چنان کز پست عيب گيرند و پيشت بيش ميرند. هر كه عيب دگران پيش تو آورد و شمرد
بى گمان عيب تو پيش دگران خواهد بر | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 1:36 pm | |
| تنی چند از روندگان متفق سياحت بودند و شريک رنج و راحت . خواستم تا مرافقت کنم موافقت نکردند. اين از کرم اخلاق بزرگان بديع است روی از مصاحبت مسکينان تافتن و فايده و برکت دريغ داشتن که من در نفس خويش اين قدرت و سرعت می شناسم که در خدمت مردان يار شاطر باشم نه بار خاطر. يکی زان ميان گفت : ازين سخن که شنيدی دل تنگ مدار که درين روزها دزدی بصورت درويشان برآمده ، خود را در سلک صحبت ما منتظم کرد. چه دانند مردان كه در خانه كيست ؟
نويسنده داند كه در نامه چيست ؟
از آنجا که سلامت حال درويشان ، است گمان فضولش نبردند و به ياری قبولش کردند. صورت حال عارفان دلق است
اين قدر بس كه روى در خلق است
در عمل كوش و هر چه خواهى پوش
تاج بر سر نه و علم بر دوش
در قژاكند مرد بايد بود
بر مخنث سلاح جنگ چه سود؟
روزی تا به شب رفته بوديم و شبانگه به پای حصار خفته که دزد بی توفيق ابريق رفيق برداشت که به طهارت می رود و به غارت می رفت. پارسا بين كه خرقه در بر كرد
جامه كعبه را جل خر كرد
چندانکه از نظر درويشان غايب شد به برجی رفت و درجی بدزديد . تا روز روشن شد آن تاريک مبلغی راه رفته بود و رفيقان بی گناه خفته . بامدادان همه را به قلعه درآوردند و بزدند و به زندان کردند . از آن تاريخ ترک صحبت گفتيم و طريق عزلت گرفتيم و اسلامة فى الوحده. چو از قومى ، يكى بى دانشى كرد
نه كه را منزلت ماند نه مه را
شنيدستى كه گاوى در علف خوار
بيالايد همه گاوان ده را
گفتم سپاس و منت خدای را عزوجل که از برکت درويشان محروم نماندم . گرچه بصورت از صحبت وحيد افتادم . بدين حکايت که گفتی مستفيد گشتم و امثال مرا همه عمر اطن نصيحت به کار آيد . به يك ناتراشيده در مجلسى
برنجد دل هوشمندان بسى
اگر بركه اى پر كنند از گلاب
سگى در وى افتد، كند منجلاب | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 1:37 pm | |
| زاهدی مهمان پادشاه شد، چون به طعام بنشستند کمتر از آن خورد که ارادت او بود و چون به نماز برخاستند بيش از آن کرد که عادت او تا ظن صلاحيت در حق او زيادت کنند. ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی کاين ره که تو می روی به ترکستان است چون به مقام خويش آمد سفره خواست تا تناولی کند. پسری صاحب فراست داشت گفت : ای پدر باری به مجلس سلطان در طعام نخوردی؟ گفت : در نظر ايشان چيزی نخوردم که بکار آيد . گفت : نماز را هم قضا کن که چيزی نکردی که بکار آيد. اى هنرها گرفته بر كف دست
عيبها برگرفته زير بغل
تا چه خواهى گرفتن اى مغرور روز درماندگى به سيم دغل | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 1:37 pm | |
| ياد دارم كه ايام طفوليت ، بسيار عبادت مى كردم و شب را با عبادت به سر مى آوردم . در زهد و پرهيز جديت داشتم . يك شب در محضر پدرم نشسته بودم و همه شب را بيدار بوده و قرآن مى خواندم ، ولى گروهى در كنار ما خوابيده بودند، حتى بامداد براى نماز صبح برنخاستند. به پدرم گفتم : از اين خفتگان يك نفر برخاست تا دور ركعت نماز بجاى آورد، به گونه اى در خواب غفلت فرو رفته اند كه گويى نخوابيده اند بلكه مرده اند. پدرم به من گفت : عزيزم ! تو نيز اگر خواب باشى بهتر از آن است كه به نكوهش مردم زبان گشايى و به غيبت و ذكر عيب آنها بپردازى . نبيند مدعى جز خويشتن را
كه دارد پرده پندار در پيش
گرت چشم خدا بينى ببخشند
نبينى هيچ كس عاجزتر از خويش | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 1:38 pm | |
| يكى از بزرگان را به محفلی اندر همی ستودند و در اوصاف جميلش مبالغه می کردند. سربرآورد و گفت : من آنم که من دانم. شخصم به چشم عالميان خوب منظر است
وز خبث باطنم سر خجلت فتاده پيش
طاووس را به نقش و نگارى كه هست خلق
تحسين كنند و او خجل از پاى زشت خويش | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 1:38 pm | |
| يكى از صلحای لبنان كه مقامات او ميان عرب به مشهور ، به جامع دمشق درآمد، برکه حوض كلاسه رفت طهارت همی ساخت، ناگاه پايش لغزيد و به داخل آب افتاد و با رنج بسيار از آب نجات يافت . مشغول نماز شد، پس از نماز يكى از اصحاب نزدش آمد و گفت : مشكلى دارم ، اجازت دهی. مرد صالح گفت :آن چيست؟ او گفت : به ياد دارم كه شيخ بر روى درياى روم راه رفت و قدمش تر نشد، ولى براى تو در حوض كوچك حالتى پيش آمد؟ نزديك بود به هلاكت برسى ؟ مرد صالح پس از فكر و تامل بسيار به او گفت : آيا نشنيده اى كه خواجه عالم ، سرور جهان رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: لى مع الله وقت لا يسعنى فيه ملك مقرب ولا نبى مرسل : مرا با خدا وقتى هست كه در آن وقت آن چنان يگانگى وجود دارد كه فرشته ويژه و پيامبر مرسل در آن نگنجند. ولى نگفت على الدوام هميشه بلكه فرمود: وقتى از اوقات . آن حضرت در يك وقت چنين فرمود كه جبرئيل و ميكائيل به حالت او راه ندارند ولى در وقت ديگر با همسران خود حفصه و زينب ، دمساز شده ، خوش مى گفت : و مى شنيد. مشاهدة الابرار بين التجلى و الاستتار: مشاهده و ديدار نيكان ، بين آشكارى و پوشيدگى است . مشاهده الابرار بين التجلی و الاستار. می نمايد و می ربايند. ديدار می نمايی و پرهيز می کنی بازار خويش و آتش ما تيز مى كنى اشاهد من اهوی بغير وسيله فيلحقنی شان اضل طريقا | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 1:40 pm | |
| خواهنده مغربی در صف بزازان حلب می گفت :ای خداوندان نعمت ، اگر شما را انصاف بودی و ما را قناعت ، رسم سوال از جهان برخاستی . اى قناعت ! توانگرم گردان
كه وراى تو هيچ نعمت نيست
گنج صبر، اختيار لقمان است
هر كه را صبر نيست ، حكمت نيست | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 1:41 pm | |
| درويشی را ضرورتی پيش آمد . کسی گفت : فلان نعمتی دارد به قياس ، اگر بر حاجت تو واقف گردد همانا که در قضای آن توقف روا ندارد . گفت : من او را ندارم . گفت : منت رهبری کنم . دستش گرفت تا به منزل آن شخص درآورد . يکی را ديد لب فروهشته و تند نشسته . برگشت و سخن نگفت . کسی گفتش : چه کردی ؟ گفت : عطای او را به لقايش بخشيدم. مبر حاجت به نزد ترشروى
كه از خوى بدش فرسوده گردى
اگر گويى غم دل با كسى گوى
كه از رويش به نقد آسوده گردى | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 1:42 pm | |
| خشکسالی در اسکندريه عنان طاقت درويش از دست رفته بود . درهای آسمان بر زمين بسته و فرياد اهل زمين به آسمان پيوسته . نماند جانورى از وحش و طير و ماهى و مور
كه بر فلك نشد از بى مرادى افغانش
عجب كه دو دل خلق جمع مى نشود
كه ابر گردد و سيلاب ديده بارانش
در چنين سال مخنثی دور از دوستان که سخن در وصف او ترک ادب است ، خاصه در حضرت بزرگان و بطريق اهمال از آن در گذشتن هم نشايد که طايفه ای بر عجز گوينده حمل کنند . برين دو بيت اقتصار کنيم که اندک ، دليل بسياری باشد و مشتی نمودار خرواری . اگر تتر بكشد اين مهنث را
تترى را دگر نبايد كشت
چند باشد چو جسر بغدادش
آب در زير و آدمى در پشت
چنين شخصى كه يک طرف از نعمت او شنيدی درين سال نعمتی بی کران داشت ، تنگدستان را سيم و زر دادی و مسافران را سفره نهادی . گروهی درويشان از جور فاقه بطاقت رسيده بودند ، آهنگ دعوت او کردند و مشاورت به من آوردند . سر از موافقت باز زدم و گفتم . نخورد شير نيم خورده سگ
ور بمير به سختى اندر غار
تن به بيچارگى و گرسنگى
بنه و دست پيش سفله مدار
گر فريدون شود به نعمت و ملك
بى هنر را به هيچ كس مشمار
پرنيان و نسيج ، بر نااهل
لاجورد و طلاست بر ديوار | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 1:42 pm | |
| حاتم طايی را گفتند: از تو بزرگ همت تر در جهان ديده ای يا شنيده ای ؟ گفت : بلی ، روزی چهل شتر قربان کرده بودم امرای عرب را ، پس به گوشه صحرا به حاجتی برون رفته بودم ، خارکنی را ديدم پشته فراهم آورده . گفتمش : به مهمانی حاتم چرا نروی که خلقی بر سماط او گرد آمده اند ؟ گفت : هر كه نان از عمل خويش خورد
منت حاتم طائى نبرد
من او را به همت و جوانمردی از خود برتر ديدم . | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 1:42 pm | |
| عربی را ديدم در حلقه جوهريان بصره که حکايت همی کرد که وقتی در بيابانی راه گم کرده بودم و از زاد معنی چيزی با من نمانده بود و دل بر هلاک نهاده که همی ناگاه کيسه ای يافتم پر مرواريد. هرگز آن ذوق و شادی فراموش نکنم که پنداشتم گندم بريان است ، باز آن تلخی و نوميدی که معلوم کردم که مرواريد است . در بيابان خشك و ريگ روان
تشنه را در دهان ، چه در چه صدف
مرد بى توشه كاو فتاد از پاى
بر كمربند او چه زر، چه خزف | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 1:43 pm | |
| همچنين در قاع بسيط مسافری گم شده بود و قوت و قوتش به آخر آمده و درمی چند بر ميان داشت . بسياری بگرديد و ره به جايی نبرد ، پس به سختی هلاک شد . طايفه ای برسيدند و درمها ديدند پيش رويش نهاده و بر خاک نبشته : گر همه زر جعفرى دارد
مرد بى توشه برنگيرد كام
در بيابان فقير سوخته را
شلغم پخته به كه نقره خام | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 1:43 pm | |
| هرگز از دور زمان نناليده بودم و روی از گردش آسمان درهم نکشيده مگر وقتی که پايم برهنه مانده بود و استطاعت پای پوشی نداشتم . به جامع کوفه درآمدم دلتنگ ، يکی را ديدم که پای نداشت . سپاس نعمت حق بجای آوردم و بر بی کفشی صبر کردم . مرغ بريان به چشم مردم سير
كمتر از برگ تره بر خوان است
و آنكه را دستگاه و قوت نيست
شلغم پخته مرغ بريان است | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 1:44 pm | |
| يكى از ملوک با تنی چند از خاصان در شکارگاهی به زمستان از عمارت دور افتادند تا شب درآمد . خانه دهقانی ديدند . ملک گفت : شب آنجا رويم تا زحمت سرما نباشد . يکی از وزرا گفت : لايق قدر پادشاه نيست به خانه دهقانی التجا کردن ، هم اينجا خيمه زنيم و آتش کنيم . دهقان را خبر شد ، ماحضری ترتيب کرد و پيش آورد و زمين ببوسيد و گفت : قدر بلند سلطان نازل نشدی وليکن نخواستند که قدر دهقان بلند گردد. سلطان را سخن گفتن او مطبوع آمد ، شبانگاه به منزل او نقل کردند ، بامدادانش خلعت نعمت فرمود . شنيدندش که قدمی چند در رکاب سلطان همی رفت و می گفت : ز قدر و شوكت سلطان نگشت چيزى كم
از التفات به مهمانسراى دهقانى
كلاه گوشه دهقان به آفتاب رسد
كه سايه بر سرش انداخت چون تو سلطانى | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 1:44 pm | |
| بازرگانی را شنيدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده خدمتکار. شبی در جزيره کيش مرا به حجره خويش آورد . همه شب نيازمند از سخنهای پريشان گفتن که فلان انبازم به ترکستان و فلان بضاعت به هندوستان است و اين قباله فلان زمين است و فلان چيز را فلان ضمين . گاه گفتی : خاطر اسکندريه دارم که هوايی خوش است . باز گفتی : نه ، که دريای مغرب مشوش است ؛ سعديا ، سفری ديگر در پيش است ، اگر آن کرده شود بقيت عمر خويب به گوشه بنشينم. گفتم : آن کدام سفرست ؟ گفت : گوگرد پارسی خواهم بردن به چين که شنيدم قيمتی عظيم دارد و از آنجا کاسه چينی به روم ارم و ديبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگينه حلبی به يمن و برد يمانی به پارس و زان پس ترک تجارت کنم و به دکانی بنشينم. انصاف ، ازين ماخوليا چندان فرو گفت که بيش طاقت گفتنش نماند . گفت : ای سعدی ، تو هم سخنی بگوی از آنها که ديده ای و شنيده. گفتم : آن شنيدستى كه در اقصاى غور
بار سالارى بيفتاد از ستور
گفت : چشم تنگ دنيادوست را
يا قناعت پر كند يا خاك گور | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 1:45 pm | |
| مالداری را شنيدم که به بخل معروف بود که حاتم طايی در کرم . ظاهر حالش به نعمت دنيا آراسته و خست نفس جبلی در وی همچنان متمکن ، تا بجايی که نانی به جانی از دست ندادی و گربه بوهريره را به لقمه ای نواختی و سگ اصحاب کهف را استخوانی نينداختی . فی الجمله خانه او را کس نديدی درگشاده و سفره او را سرگشاده . درويش بجز بوى طعامش نشنيدى
مرغ از پس نان خوردن او ريزه نچيدى
شنيدم که به دريای مغرب اندر ، راه مصر را برگرفته بود و خيال فرعونی در سر ، حتی اذا ادرکه الغرق ، بادی مخالف کشتی برآمد. با طبع ملولت چه كند هر كه نسازد؟
شرطه همه وقتى نبود لايق كشتى
دست تضرع چه سود بنده محتاج را؟
وقت دعا بر خداى ، وقت كرم در بغل
از زر و سيم ، راحتى برسان
خويشتن هم تمتعى برگير
وآنگه اين خانه كز تو خواهد ماند
خشتى از سيم و خشتى از زرگير
آورده اند که در مصر اقارب درويش داشت ، به بقيت مال او توانگر شدند و جامه های کهن به مرگ او بدريدند و خز و دمياطی بريدند. هم در آن هفته يکی را ديدم از ايشان : بر بادپايی روان ، غلامی در پی دوان . وه كه گر مرده باز گرديدى
به ميان قبيله و پيوند
رد ميراث ، سخت تر بودى
وارثان را ز مرگ خويشاوند
به سابقه معرفتی که ميان ما بود آستينش گرفتم و گفتم : بخور، اين نيك سيرت سره مرد
كان نگونبخت گرد كرد و نخورد | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 1:45 pm | |
| صيادی ضعيف را ماهی قوی بدام افتاد . طاقت حفظ آن نداشت . ماهی بر او غالب امد و دام از دستش در ربود و برفت. شد غلامى كه آب جوى آرد
جوى آب آمد و غلام ببرد
دام هر بار ماهى آوردى
ماهى اين بار رفت و دام ببرد
ديگر صيادان دريغ خوردند و ملامتش کردند که چنين صيدی در دامت افتاد و ندانستی نگاه داشتن . گفت : ای برادران ، چه توان کردن ؟ مرا روزی نبود و ماهی را همچنان روزی مانده بود . صياد بی روزی در دجله نگيرد و ماهی بی اجل بر خشک نميرد | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 1:46 pm | |
| دست و پا بريده ای هزارپايی بکشت . صاحبدلی بر او گذر کرد و گفت : سبحان الله ، با هزار پای که داشت چون اجلش فرا رسيد از بی دست و پايی گريختن نتوانست . چون آيد ز پى دشمن جان ستان
ببندد اجل پاى اسب دوان
در آن دم كه دشمن پياپى رسيد
كمان كيانى نشايد كشيد | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 1:46 pm | |
| ابلهی ديدم سمين ، خلعتی ثمين بر بر و مرکبی تازی در زير و قصبی مصری بر سر کسی گفت : سعدی چگونه همی بينی اين ديبای معلم برين حيوان لايعلم ؟ گفتم : قد شابه بالوری حمار عجلا جسدا له خوار يک خلقت زيبا به از هزار خلعت ديبا. به آدمى نتوان گفت ماند اين حيوان مگر دراعه و دستار و نقش بيرونش بگرد در همه اسباب و ملك و هستى او كه هيچ چيز نبينى حلال جز خونش | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 1:47 pm | |
| دزدى گدايی را گفت شرم نداری که دست از برای جوی سيم پيش هر لئيم دراز می کنی ؟ گفت : دست دراز از پى يك حبه سيم
به كه ببرند به دانگى و نيم : | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 1:48 pm | |
| درويشی را شنيدم که به غاری در نشسته بود و در به روی از جهانيان بسته و ملوک و اغنيا را درچشم همت او شوکت و هيبت نمانده . هر كه بر خود در سوال گشود
تا بميرد نيازمند بود
آز بگذار و پادشاهى كن
گردن بى طمع بلند بود
يکی از ملوک آن طرف اشارت کرد که توقع به کرم اخلاق مردان چنين است که به نمک با ما موافقت کنند . شيخ رضا داد . بحکم آنکه اجابت دعوت سنت است. ديگر روز ملک بعذر قدمش رفت . عابد از جای برجست و در کنارش قرار گرفت و تلطف کرد و ثنا گفت. چو غايب شد يکی ا زاصحاب پرسيد شيخ را که چندين ملاطفت امروز با پادشه که تو کرد ی خلاف عادت بود و ديگر نديديم . گفت : نشنيده ای که گفته اند : هر كه را بر سماط بنشستى
واجب آمد به خدمتش برخاست
گوش تواند كه همه عمر وى
نشنود آواز دف و چنگ و نى
ديده شكيبد ز تماشاى باغ
بى گل و نسرين به سر آرد دماغ
ور نبود بالش آگنده پر
خواب توان كرد خزف زير سر
ور نبود دلبر همخوابه پيش
دست توان كرد در آغوش خويش
وين شكم بى هنر پيچ پيچ
صبر ندارد كه بسازد به هيچ | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 1:48 pm | |
| يکی از ملوک طبيبی حاذق به خدمت مصطفی صلی الله عليه و سلم فرستاد . سالی در ديار عرب بود و کسی تجربه پيش او نياورد و معالجه از وی در نخواست . پيش پيغمبر آمد و گله کرد که مرين بنده را برای معالجت اصحاب فرستاده اند و درين مدت کسی التفاتی نکرد تا خدمتی کله بر بنده معين است بجای آورد . رسول عليه السلام گفت : اين طايفه را طريقتست که تا اشتها غالب نشود نخورد و هنوز اشتها باقی بود که دست از طعام بدارند . حکيم گفت : اين است موجب تندرستی. زمين ببوسيد و برفت. سخن آنگه كند حكيم آغاز
يا سر انگشت سوى لقمه دراز
كه ز ناگفتنش خلل زايد
يا ز ناخوردنش به جان آيد
لاجرم حكمتش بود گفتار
خوردش تندرستى آرد بار | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 1:49 pm | |
| در سيرت اردشير بابکان آمده است که حکيم عرب را پرسيد که روزی چه مايه طعام بايد خوردن ؟ گفت : صد درم سنگ کفايت است . گفت : اين قدر چه قوت دهد ؟ گفت : هذا المقدار يحملک و مازاد علی ذلک فانت حامله يعنی اينقدر تو را برپای همی دارد و هر چه برين زيادت کنی تو حمال آنی . خوردن براى زيستن و ذكر كردن است
تو معتقد كه زيستن از بهر خوردن است | |
|
| |
| داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی | |
|