| داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی | |
|
|
|
نويسنده | پيام |
---|
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 12:32 pm | |
| حکايت يک روز جالينوس ابلهی را ديد دست در گريبان دانشمندی زده و بی حرمتی همی کرد . گفت : اگر اين نادان نبودی کار وی با نادانان بدينجا نرسيدی . دو عاقل را نباشد كين و پيكار
نه دانايى ستيزد با سبكسار
اگر نادان به وحشت سخت گويد
خردمندش به نرمى دل بجويد
دو صاحبدل نگهدارند مويى
هميدون سركشى ، آزرم جويى
و گر بر هر دو جانب جاهلانند
اگر زنجير باشد بگسلانند
يكى را زشتخويى داد دشنام
تحمل كرد و گفت اى خوب فرجام
بتر زانم كه خواهى گفتن آنى
كه دانم عيب من چون من ندانى | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 12:36 pm | |
| در يكى از جنگها، عده اى را اسير كردند و نزد شاه آوردند. شاه فرمان داد تا يكى از اسيران را اعدام كنند. اسير كه از زندگى نااميد شده بود، خشمگين شد و شاه را مورد سرزنش و دشنام خود قرار داد كه گفته اند: هر كه دست از جان بشويد، هر چه در دل دارد بگويد. وقت ضرورت چو نماند گريز دست بگيرد سر شمشير تيز
ملک پرسيد: اين اسير چه مى گويد؟ يكى از وزيران نيک محضر گفت : ای خداوند همی گويد: والكاظمين الغيظ و العافين عن الناس ملک را رحمت آمد و از سر خون او درگذشت.وزير ديگر که ضد او بود گفت : ابنای جنس مارا نشايد در حضرت پادشاهان جز راستی سخن گفتن.اين ملک را دشنام داد و ناسزا گفت . ملک روی ازين سخن درهم آمد و گفت : آن دروغ پسنديده تر آمد مرا زين راست که تو گفتی که روی آن در مصلحتی بود و بنای اين بر خبثی . چنانكه خردمندان گفته اند: دروغ مصلحت آميز به ز راست فتنه انگيز هر كه شاه آن كند كه او گويد
حيف باشد كه جز نكو گويد
و بر پيشانى ايوان كاخ فريدون شاه ، نبشته بود: جهان اى برادر نماند به كس
دل اندر جهان آفرين بند و بس
مكن تكيه بر ملك دنيا و پشت
كه بسيار كس چون تو پرورد و كشت
چو آهنگ رفتن كند جان پاك
چه بر تخت مردن چه بر روى خاك | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 12:37 pm | |
| يکی از ملوک عرب رنجور بود در حالت پيری و اميد زندگانی قطع کرده که سواری از درآمد و بشارت داد که فلان قطعه را به دولت خداوند گشاديم و دشمنان اسير آمدند و سپاه رعيت آن طرف بجملگی مطيع فرمان گشتند. ملک نفسی سرد برآورد و گفت: اين مژده مرا نيست دشمنانم راست يعنی وارثان مملکت. بدين اميد به سر شد، دريغ عمر عزيز
كه آنچه در دلم است از درم فراز آيد
اميد بسته ، برآمد ولى چه فايده زانك
اميد نيست كه عمر گذشته باز آيد
كوس رحلت بكوفت دست اجل
اى دو چشم ! وداع سر بكنيد
اى كف دست و ساعد و بازو
همه توديع يكديگر بكنيد
بر من اوفتاده دشمن كام
آخر اى دوستان حذر بكنيد
روزگارم بشد به نادانى
من نكردم شما حذر بكنيد | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 12:38 pm | |
| بربالين تربت يحيی پيغامبر عليه السلام معتکف بودم در جامع دمشق که يکی از ملوک عرب که به بی انصافی منسوب بود اتفاقا به زيارت آمد و نماز و دعا کرد و حاجت خواست . درويش و غنى بنده اين خاك و درند
آنان كه غنى ترن محتاجترند
آنگه مرا گفت : از آنجا که همت درويشان است و صدق معاملت ايشان ، خاطری همراه من کنند که از دشمنی صعب انديشناکم. گفتمش: بر رعيت ضعيف رحمت کن تا از دشمن قوی زحمت نبينی. به بازوان توانا و فتوت سر دست
خطا است پنجه مسكين ناتوان بشكست
نترسد آنكه بر افتادگان نبخشايد؟
كه گر ز پاى در آيد، كسش نگيرد دست
هر آنكه تخم بدى كشت و چشم نيكى داشت
دماغ بيهده پخت و خيال باطل بست
زگوش پنبه برون آر و داد و خلق بده
و گر تو مى ندهى داد، روز دادى هست
بنى آدم اعضاى يكديگرند
كه در آفرينش ز يك گوهرند
چو عضوى به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو كز محنت ديگران بى غمى
نشايد كه نامت نهند آدمى | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 12:38 pm | |
| درويشی مستجاب الدعوه در بغداد پديد آمد . حجاج يوسف را خبر کردند ، بخواندش و گفت : دعای خيری بر من کن . گفت : خدايا جانش بستان. گفت : از بهر خدای اين چه دعاست ؟ گفت : اين دعای خيرست تو را و جمله مسلمانان را. اى زبردست زير دست آزار
گرم تا كى بماند اين بازار؟
به چه كار آيدت جهاندارى
مردنت به كه مردم آزارى | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 12:39 pm | |
| يکی از ملوک بی انصاف ، پارسايی را پرسيد: از عبادتها کدام فاضل تر است ؟ گفت: تو را خواب نيم روز تا در آن يک نفس خلق را نيازاری. ظالمى را خفته ديدم نيم روز
گفتم : اين فتنه است خوابش برده به
و آنكه خوابش بهتر از بيدارى است
آن چنان بد زندگانى ، مرده ، به | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 12:40 pm | |
| يکی از ملوک را ديدم که شبی در عشرت روز کرده بود و در پايان مستی همی گفت: ما را به جهان خوشتر از اين يكدم نست
كز نيك و بد انديشه و از كس غم نيست
درويشی به سرما برون خفته و گفت : اى آنكه به اقبال تو در عالم نيست
گيرم كه غمت نيست ، غم ما هم نيست
ملک را خوش آمد ، صره ای هزار دينار از روزن برون داشت که دامن بدار ای درويش . گفت : دامن از کجا آرم که جامه ندارم. ملک را بر حال ضعيف او رقت زياد شد و خلعتی بر آن مزيد کرد و پيشش فرستاد. درويش مر آن نقد و جنس را به اندک زمان بخورد و پريشان کرد و باز آمد. قرار برکف آزادگان نگيرد مال نه صبر در دل عاشق نه آب در غربال در حالتی که ملک را پروای او نبود حال بگفتند : بهم برآمد و روی ازو درهم کشيد . و زينجا گفته اند اصحاب فطنت و خبرت که از حدث و سورت پادشاهان برحذر بايد بودن که غالب همت ايشان به معظمات امور مملکت متعلق باشد و تحمل ازدحام عوام نکند. حرامش بود نعمت پادشاه
كه هنگام فرصت ندارد نگاه
مجال سخن تا نيابى ز پيش
به بيهوده گفتن مبر قدر خويش
گفت : اين گدای شوخ مبذر را که چندان نعمت به چندين مدت برانداخت برانيد که خزانه ی بيت المال لقمه مساکين است نه طعمه ی اخوان الشاطين. ابلهى كو روز روشن شمع كافورى نهد
زود بينى كش به شب روغن نباشد در چراغ
يكى از وزرای ناصح گفت : ای خداوند ، مصلحت آن بينم که چنين کسان را وجه کفاف بتفاريق مجری دارند تا در نفقه اسراف نکنند اما آنچه فرمودی از زجر و منع ، مناسب حال ارباب همت نيست يکی را بلطف اميدوار گردانيدن و باز به نوميدی خسته کردن. به روى خود در طماع باز نتوان كرد
چو باز شد، به درشتى فراز نتوان كرد
كس نبيند كه تشنگان حجاز
به سر آب شور گرد آيند
هر كجا چشمه اى بود شيرين
مردم و مرغ و مور گرد آيند | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 12:40 pm | |
| يكى از شاهان پيشين ، در رعايت مملکت سستی کردی و لشکر بسختی داشتی. لاجرم دشمنی صعب روی نهاد ، همه پشت بدادند. چو دارند گنج از سپاهى دريغ
دريغ آيدش دست بردن به تيغ
يکی از آنان که غدر کردند با من دم دوستی بود. ملامت کردم و گفتم دون است و بی سپاس و سفله و ناحق شناس که به اندک تغير حال از مخدوم قديم برگردد و حقوق نعمت سالها درنوردد. گفت : از بکرم معذور داری شايد که اسبم درين واقعه بی جور بود و نمد زين بگرو وسلطان که به زر بر سپاهی بخيلی کند. با او به جان جوانمردی نتوان کرد. زر بده سپاهى را تا سر بنهد
و گرش زر ندهى ، سر بنهد در عالم | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 12:41 pm | |
| يکی از وزرا معزول شد و به حلقه ی درويشان درآمد. اثر برکت صحبت ايشان در او سرايت کرد و جمعيت خاطرش دست داد. ملک بار ديگر بر او دل خوش کرد و عمل فرمود قبولش نيامد و گفت : معزولی به نزد خردمندان بهتر که مشغولی. آنان كه كنج عافيت بنشستند
دندان سگ و دهان مردم بستند
كاغذ بدريدند و قلم بشكستند
وز دست و زبان حرف گيران پرستند
ملک گفتا : هر آينه ما را خردمندی کافی بايد که تدبير مملکت را شايد . گفت : ای ملک نشان خردمندان کافی جز آن نيست که به چنين کارها تن ندهد. هماى بر همه مرغان از آن شرف دارد
كه استخوان خورد و جانور نيازارد | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 12:41 pm | |
| سيه گوش را گفتند تو را ملازمت صحبت شير به چه وجه اختيار افتاد؟ گفت : تا فضله ی صيدش می خورم و از شر دشمنان در پناه صولت او زندگانی می کنم . گفتندش اکنون که به ظل حمايتش درآمدی و به شکر نعمتش اعتراف کردی چرا نزديکتر نيايی تا به حلقه ی خاصان درآرد و از بندگان مخلصت شمارد؟ گفت : همچنان از بطش او ايمن نيستم. اگر صد سال گبر آتش فروزد
اگر يك دم در او افتد بسوزد افتد که نديم حضرت سلطان را زر بيايد و باشد که سر برود و حما گفته اند ا زتلون طبع پادشاهان برحذر بايد بود که وقتی به سلامی برنجند و ديگر وقت به دشنامی خلعت دهند و آورده اند که ظرافت بسيار کردن هنر نديمان است و عيب حکيمان. تو بر سر قدر خويشتن باش و وقار
بازى و ظرافت به نديمان بگذار | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 12:43 pm | |
| تنی چند از روندگان در صحبت من بودند . ظاهر ايشان به صلاح آراسته و يکی را از بزرگان در حق اين طايقه حسن ظنی بليغ و ادراری معين کرده ، تا يکی ازينان حرکتی کرده نه مناسب حال درويشان. ظن آن شخص فاسد شد و بازار اينان کاسد . خواستم تا به طريقی کفاف ياران مستخلص کنم . آهنگ خدمتش کردم ، دربانم رها نکرد و جفا کرد و معذورش داشتم که لطيفان گفته اند : در مير و وزير و سلطان را
بى وسيلت مگرد پيرامن
سگ و دربان چو يافتند غريب
اين گريبانش گيرد، آن دامن
چندان که مقربان حضرت آن بزرگ بر حال من وقوف يا و با اکرام دراوردند و برتر مقامی معين کردند اما بتواضع فروتر نشستم. و گفتم : بگذار كه بنده كمينم
تا در صف بندگان نشينم
آن بزرگمرد گفت : الله الله چه جای اين گفتار است؟ گر بر سر چشم ما نشينى
بارت بكشم كه نازنينى
فی الجمله بنشستم و از هر دری سخن پيوستم تا حديث زلت ياران در ميان آمد و گفتم : چه جرم ديد خداوند سابق الانعام
كه بنده در نظر خويش خوار مى دارد
خداى راست مسلم بزرگوارى و لطف
كه جرم بيند و نان برقرار مى دارد
حاکم اين سخن عظيم بپسنديد و اسباب معاش ياران فرمود تا بر قاعده ی ماضی مهيا دارند و موونت ايام تعطيل وفا کنند . شکر نعمت بگفتم و زمين خدمت ببوسيدم و عذر جسارت بخواستم و در وقت برون آمدن گفتم. چو كعبه قبله حاجت شد از ديار بعيد
روند خلق به ديدارش از بسى فرسنگ
تو را تحمل امثال ما ببايد كرد
كه هيچكس نزند بر درخت بى بر، سنگ | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 12:44 pm | |
| ملک زاده ای گنج فراوان از پدر ميراث يافت . دست کرم برگشاد و داد سخاوت بداد و نعمت بی دريغ بر سپاه و رعيت بريخت. نياسايد مشام از طبله عود
بر آتش نه كه چون عنبر ببويد
بزرگى بايدت بخشندگى كن
كه دانه تا نيفشانى نرود
يکی از جلسای بی تدبير نصيحتش آغاز کرد که ملوک پيشين مرين نعمت ار به سعی اندوخته اند و برای مصلحتی نهاده ، دست ازين حرکت کوتاه کن که واقعه ها در پيش است و دشمنان از پس ، نبايد که وقت حاجت فرومانی. اگر گنجى كنى بر عاميان بخش
رسد هر كد خدايى را برنجى
چرا نستانى از هر يك جوى سيم
كه گرد آيد تو را هر وقت گنجى
ملک روی ازين سخن بهم آورد و مرو را زجر فرمود و گفت : مرا خداوند تعالی مالک اين مملکت گردانيده است تا بخورم و ببخشم نه پاسبان که نگاه دارم. قارون هلاک شد که چهل خانه گنج داشت نوشين روان نمرد که نام نکو گذاشت | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 12:50 pm | |
| آورده اند که نوشين روان عادل را در شکارگاهی صيد کباب کردند و نمک نبود. غلامی به روستا رفت تا نمک آرد. نوشيروان گفت: نمک به قيمت بستان تا رسمی نشود و ده خراب نگردد. گفتند ازين قدر چه خلل آيد؟ گفت: بنياد ظلم در جهان اول اندکی بوده است هرکه آمد بر او مزيدی کرده تا بدين غايت رسيده. اگر ز باغ رعيت ملك خورد سيبى
برآورند غلامان او درخت از بيخ
به پنج بيضه كه سلطان ستم روا دارد
زنند لشكريانش هزار مرغ به سيخ | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 12:51 pm | |
| درويشی مستجاب الدعوه در بغداد پديد آمد . حجاج يوسف را خبر کردند ، بخواندش و گفت : دعای خيری بر من کن . گفت : خدايا جانش بستان. گفت : از بهر خدای اين چه دعاست ؟ گفت : اين دعای خيرست تو را و جمله مسلمانان را. اى زبردست زير دست آزار
گرم تا كى بماند اين بازار؟
به چه كار آيدت جهاندارى
مردنت به كه مردم آزارى | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 12:53 pm | |
| يکی از ملوک را ديدم که شبی در عشرت روز کرده بود و در پايان مستی همی گفت: ما را به جهان خوشتر از اين يكدم نست
كز نيك و بد انديشه و از كس غم نيست
درويشی به سرما برون خفته و گفت : اى آنكه به اقبال تو در عالم نيست
گيرم كه غمت نيست ، غم ما هم نيست
ملک را خوش آمد ، صره ای هزار دينار از روزن برون داشت که دامن بدار ای درويش . گفت : دامن از کجا آرم که جامه ندارم. ملک را بر حال ضعيف او رقت زياد شد و خلعتی بر آن مزيد کرد و پيشش فرستاد. درويش مر آن نقد و جنس را به اندک زمان بخورد و پريشان کرد و باز آمد. قرار برکف آزادگان نگيرد مال نه صبر در دل عاشق نه آب در غربال در حالتی که ملک را پروای او نبود حال بگفتند : بهم برآمد و روی ازو درهم کشيد . و زينجا گفته اند اصحاب فطنت و خبرت که از حدث و سورت پادشاهان برحذر بايد بودن که غالب همت ايشان به معظمات امور مملکت متعلق باشد و تحمل ازدحام عوام نکند. حرامش بود نعمت پادشاه
كه هنگام فرصت ندارد نگاه
مجال سخن تا نيابى ز پيش
به بيهوده گفتن مبر قدر خويش
گفت : اين گدای شوخ مبذر را که چندان نعمت به چندين مدت برانداخت برانيد که خزانه ی بيت المال لقمه مساکين است نه طعمه ی اخوان الشاطين. ابلهى كو روز روشن شمع كافورى نهد
زود بينى كش به شب روغن نباشد در چراغ
يكى از وزرای ناصح گفت : ای خداوند ، مصلحت آن بينم که چنين کسان را وجه کفاف بتفاريق مجری دارند تا در نفقه اسراف نکنند اما آنچه فرمودی از زجر و منع ، مناسب حال ارباب همت نيست يکی را بلطف اميدوار گردانيدن و باز به نوميدی خسته کردن. به روى خود در طماع باز نتوان كرد
چو باز شد، به درشتى فراز نتوان كرد
كس نبيند كه تشنگان حجاز
به سر آب شور گرد آيند
هر كجا چشمه اى بود شيرين
مردم و مرغ و مور گرد آيند | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 12:57 pm | |
| يكى از شاهان پيشين ، در رعايت مملکت سستی کردی و لشکر بسختی داشتی. لاجرم دشمنی صعب روی نهاد ، همه پشت بدادند. چو دارند گنج از سپاهى دريغ
دريغ آيدش دست بردن به تيغ
يکی از آنان که غدر کردند با من دم دوستی بود. ملامت کردم و گفتم دون است و بی سپاس و سفله و ناحق شناس که به اندک تغير حال از مخدوم قديم برگردد و حقوق نعمت سالها درنوردد. گفت : از بکرم معذور داری شايد که اسبم درين واقعه بی جور بود و نمد زين بگرو وسلطان که به زر بر سپاهی بخيلی کند. با او به جان جوانمردی نتوان کرد. زر بده سپاهى را تا سر بنهد
و گرش زر ندهى ، سر بنهد در عالم | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 1:30 pm | |
| يکی از بزرگان گفت : پارسايی را چه گويی در حق فلان عابد که ديگران در حق وی بطعنه سخنها گفته اند ؟ گفت بر ظاهرش عيب نمی بينم و در باطنش غيب نمی دانم . هر كه را، جامه پارسا بينى
پارسا دان و نيك مرد انگار
ور ندانى كه در نهانش چيست
محتسب را درون خانه چكار؟ | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 1:30 pm | |
| پادشاهی پارسايی را ديد ، گفت : هيچت از ما ياد آيد ؟ گفت : بلی > وقتی که خدا فراموش می کنم. آنكه چون پسته ديدمش همه مغز پوست بر پوست بود همچو پياز
پارسايان روى در مخلوق پشت بر قبله مى كنند نماز
چون بنده خداى خويش خواند بايد كه به جز خدا نداند | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 1:31 pm | |
| شرح داستان کاروانی در زمين يونان بزدند و ننعمت بی قياس ببردند . بازرگانان گريه و زاری کردند و خدا و پيمبر شفيع آوردند و فايده نبود. چو پيروز شد دزد تيره روان
چه غم دارد از گريه كاروان
لقمان حکيم اندر آن کاروانن بود . يکی گفتش از کاروانيان : مگر اينان را نصيحتی کنی و موعظه ای گويی تا طرفی از مال ما دست بدارند که دريغ باشد چندين نعمت که ضايع شود . گفت : دريغ کلمه ی حکمت با ايشان گفتن. آهنى را كه موريانه بخورد
نتوان برد از او به صيقل زنگ
به سيه دل چه سود خواندن وعظ
نرود ميخ آهنين بر سنگ
همانا که جرم از طرف ماست. به روزگار سلامت ، شكستگان درياب
كه جبر خاطر مسكين ، بلا بگرداند
چو سائل از تو به زارى طلب كند چيزى
بده و گرنه ستمگر به زور بستاند | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 1:32 pm | |
| يکی از صاحبدلان زورآزمايی را ديدم . بهم برآمده و کف بردماغ انداخته .گفت : اين را چه حالت است ؟ گفتند : فلان دشنام دادش. گفت : اين فرومايه هزار من سنگ برمی دارد و طاقت نمی آرد . لاف سر پنجگى و دعوى مردى بگذار
عاجز نفس ، فرومايه چه مردى زنى
گرت از دست برآيد دهنى شيرين كن
مردى آن نيست كه مشتى بزنى بر دهنى
اگر خود بر كند پيشانى پيل
نه مرد است آنكه در او مردمى نيست
بنى آدم سرشت از خاك دارد
اگر خالى نباشد، آدمى نيست | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 1:32 pm | |
| بزرگی را پرسيدم از سيرت اخوان صفا . گفت : کمينه آنکه مراد خاطر ياران بر مصالح خويش مقدم دارد و حکما گفته اند : برادر که دربند خويش است نه برادر و نه خويش است. همراه اگر شتاب كند در سفر تو بيست !
دل در كسى نبند كه دل بسته تو نيست
چو نبود خويش را ديانت و تقوا
قطع رحم بهتر از مودت قربى
ياد دارم که مدعی درين بيت بر قول من اعتراض کرده بود و گفته بود : حق تعالی در کتاب مجيد از قطع رحم نهی کرده است و به مودت ذی القربی فرموده اينچه تو گفتی مناقص آن است . گفتم : غلط کردی که موافق قرآن است ، ...و ان جاهداك لتشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما هزار خويش كه بيگانه از خدا باشد
فداى يكتن بيگانه كاشنا باشد | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 1:33 pm | |
| درويشی را ديدم سر بر آستان کعبه همی ماليد و می گفت : يا غفور و يا رحيم - تو دانى كه از ظلوم و جهول چه آيد؟ عذر قصير خدمت آوردم
كه ندارم به طاعت استظهار
عاصيان از گناه توبه كنند
عرفان از عبادت استغفار
عابدان جزای طاعت خواهند و بازرگانان بهای بضاعت . من بنده اميد آورده ام نه طاعت بدريوزه آمده ام نه بتجارت . اصنع بى ما انت اهله. بر در كعبه سائلى ديدم
كه همى گفت و مى گرستى خوش
من نگويم كه طاعتم بپذير
قلم عفو بر گناهم كش | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 1:33 pm | |
| آورده اند که فقيهی دختری داشت بغايت زشت ، به جای زنان رسيده و با وجود جهاز و نعمت کسی در مناکحت او رغبت نمی نمود. زشت باشد ديبقى و ديبا كه بود بر عروس نازيبا
فی الجمله بحکم ضرورت عقد نکاحش با ضريری بستند . آورده اند که حکيمی در آن تاريخ از سرنديب آمده بود که ديده ی نابينا روشن همی کرد. فقيه را گفتند : داماد را چرا علاج نکنی ؟ گفت : ترسم که بينا شود و دخترم را طلاق دهد ، شوی زن زشتروی ، نابينا به | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 1:34 pm | |
| پادشاهى به ديده ی استحقار در طايفه درويشان نظر کرد. يکی زان ميان بفراست بجای آورد و گفت : ای ملک ما درين دنيا بجيش از تو کمتريم و بعيش از تو خوشتر و بمرگ برابر و بقيامت بهتر. اگر كشور گشاى كامران است
و گر درويش ، حاجتمند نان است
در آن ساعت كه خواهند اين و آن مرد
نخواهند از جهان بيش از كفن برد
چو رخت از مملكت بربست خواهى
گدايى بهتر است از پادشاهى
ظاهر درويشی جامه ی ژنده است و موی سترده و حقيقت آن ، دل زنده و نفس مرده . نه آنكه بر در دعوى نشيند از خلقى
وگر خلاف كنندش به جنگ برخيزد
اگر ز كوه غلطد آسيا سنگى
نه عارف است كه از راه سنگ برخيزد
طريق درويشان ذکر است و شکر و خدمت و طاعت و ايثار و قناعت و توحيد و توکل و تسليم و تحمل . هر که بدين صفتها که گفتم موصوف است بحقيقت درويش است وگر در قباست ، اما هرزه گردی بی نماز ، هواپرست ، هوسباز که روزها به شب آرد در بند شهوت و شبها روز کند در خواب غفلت و بخورد هرچه در ميان آيد و بگويد هرچه بر زبان آيد ، رند است وگر در عباست. اى درونت برهنه از تقوا
كز برون جامه ريا دارى
پرده هفت رنگى در مگذار
تو كه در خانه بوريا دارى | |
|
| |
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: رد: داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی الجمعة أكتوبر 31, 2008 1:35 pm | |
| ديدم گل تازه چند دسته برگنبدی از گياه رسته گفتم : چه بود گياه ناچيز تا در صف گل نشيند او نيز ؟ بگريست گياه و گفت : خاموش صحبت نکند کرم فراموش گر نيست جمال و رنگ و بويم
آخر نه گياه باغ اويم
من بنده حضرت كريمم
پرورده نعمت قديمم
گر بى هنرم و گر هنرمند
لطف است اميدم از خداوند
با آنكه بضاعتى ندارم
سرمايه طاعتى ندارم
او چاره كار بنده داند
چون هيچ وسيلتش نماند
رسم است كه مالكان تحرير
آزاد كنند بنده پير
اى بار خداى عالم آراى
بر بنده پير خود ببخشاى
سعدى ره كعبه رضا گير
اى مرد خدا ! در خدا گير
بدبخت كسى كه سر بتابد
زين در، كه درى دگر بيابد | |
|
| |
| داستانهاي حكمت آميز از گلستان سعدی | |
|