لحظه نبودن نيستن ها ، اگر منت مى نهى بر کلام من ، با حترام سلامت مى گويم
و هزار گلپونه ... به چشمانت هديه مى دهم. قابل ناز چشمانت را ندارد.
ديرروز يادگارى هايت همدم من شدند و به حرفهاى نگفته من گوش دادند.
و برايم دلسوزى کردند. البته به روش خودشان که همان سکوت تکرارى بود و
يادآورى خاطرات با تو بودن.
دست نوشته ات را مى بوسيدم و گريه مى کردم. زيبا ، به بزرگى مهربانى ات ببخش
که اشکهايم دست خطت را بوسيدند. باز هم ستاره به ستاره جستجويت کردم.
ولى نيافتمت.
از کهکشان دلسپردگى من خسته شدى که تاب ماندن نياوردى و بى خبر رفتى ؟
مهتاب کهکشان نيافتنى من ، آنقدر بى تاب ديدنت شده ام که دلتنگى ام را به قاصدک سپردم
و به هزار شعر و ترانه رقصان به سوى تو فرستادم.
روزها و شبها به دنبالت آمدند و تو را نديدند. قاصدک هم برنگشت.
شايد او هم شيفته نگاه مهربانت شد. باشد،
اشکالى ندارد. تو عزيزى ، اگه يه قاصدک هم از من قبول کنى ، خودش دنيايى است.
کاش ياسهايى که برايت پرپر شدند و به سويت آمدند، دوست داشتنم را برايت آواز
کنند.کاش باران بعد از ظهرهايت، تو را به ياد اشکهاى من بيندازد.
نازنين ، هر پرنده سفر کرده اى از تو مى خواند و هر غنچه اى که مى شکفد،
نام تو را بر زبان مى آورد. نيم نگاهى به روزهاى تنهايى ام کن و
لحظه هاى زرد و بى صداى مرا تو آبى و ترانه باران کن.
بگذار باز هم قاصدک ترانه هاى من در هواى دلتنگى تو پرواز کند.
همين حوالى بى قرارى ها باز هم گلهاى بى تابى شکفته.
زيبا ، امشب ، شام غريبان عاشقانه من و تو است. به
يادت مثل شمع مى سوزم و ذره ذره وجودم آب مى شود.
تو هم به ياد بى تابى هايم شمعى روشن کن و بگذار مثل من بسوزد.
مهربانى باران ، يادم کن در هر شبى که بى ستاره شد.