بخش نخست :
پیکره های بسیار با روانی یگانه اهل اندیشه در طی تاریخ بشکل های گسسته می آیند و می روند اما با نگاهی دقیق تر می توان خط و مسیری مشترک در میان آنها یافت .
اهل
اندیشه همانند پادشاهان باستانی قدرت را از پدر کسب نمی کنند بلکه در درون
آنها قدرتی است که می توانند به آهستگی قد بکشند و رشد کنند و با میوه
خویش بشر را نای دوباره بخشند .
درونشان دارای فرآیندی شگرف است آنها
نگاهی عقاب گونه دارند نگاهشان فرسنگها دورتر از یک نسل را می بیند و برای
تکامل دودمان خویش برنامه ریزی می کند بطور مثال وقتی نیای ایرانیان "
فردوسی " با شاهنامه وظیفه تاریخی خویش را به انجام می رساند مسلما در
درون خود پی به رازی بزرگ برده است او مرامنامه یک ملت و هویت جامعه پس از
خویش را نگاشته است شاهنامه دارای روان و توانی جادویی است ، چرا جادویی ؟
چون برای ما شناخت تمام شاکله آن غیر قابل درک است این کتاب روان انسانهای
مرده ای را که خراج به خلیفه بغداد می پرداختند را زنده می کند 30 سال پس
از ... او ملک شاه سلجوقی دستور می دهد تاریخ خورشیدی (شمسی) را بر اساس
تاریخ بهی که پیشتر در شاهنامه نیز آمده بنگارند روز اول نوروز جمشیدی را
ابتدای هر سال قرار می دهد ...
همه اینها بازتاب حضور شاهنامه است سالها
می گذرد و زمانی که همه فکر می کنند ایران مرده است مردی از درون خرابه
های کاخی فرو ریخته بیرون می آید
بله نادر شاه افشار او خود می گوید
: کیست که نداند مردان بزرگ از درون کاخهای فرو ریخته به قصد کین خواهی
بیرون می آیند کین از خراب کننده و ندای از درونم می گفت برخیز ایران تو
را فراخوانده است و برخواستم .
و باز می گوید : " وقتی پا در رکاب
اسب می نهی بر بال تاریخ سوار شده ای شمشیر و عمل تو ماندگار می شود چون
هزاران فرزند به دنیا نیامده این سرزمین آزادی اشان را از بازوان و اندیشه
ما می خواهند ، پس با عمل خود می آموزانیم که پدرانشان نسبت به آینده آنان
بی تفاوت نبوده اند ، و آنان خواهند آموخت آزادی اشان را به هیچ قیمت و
بهایی نفروشند ."
و در نهایت ما را به سر منزل آغازین هدایت می کند با این سخن که : " شاهنامه فردوسی خردمند ، راهنمای من در طول زندگی بوده است ."
بله
یکی از بازتابهای کتاب مردی که در تنگ دستی و مصیبت کاری بزرگ را به
انجام رسانید ، پادشاهی می شود که ایران را پس از بیست سال حکومت بیگانه
نجات می بخشد او کشور تکه تکه شده را باز می ستاند و دوباره روح ایرانیان
را زنده می کند .او می گوید : " باید راهی جست در تاریکی شبهای عصیان
زده سرزمینم همیشه به دنبال نوری بودم ، نوری برای رهایی سرزمینم از
چنگال اجنبیان ، چه بلای دهشتناکی است که ببینی همه جان و مال و ناموست در
اختیار اجنبی قرار گرفته و دستانت بسته است نمی توانی کاری کنی اما همه
وجودت برای رهایی در تکاپوست تو می توانی این تنها نیروی است که از اعماق
وجودت فریاد می زند تو می توانی جراحت ها را التیام بخشی و اینگونه بود
که پا بر رکاب اسب نهادم به امید سرفرازی ملتی بزرگ ." و آرمانش را
ایگونه ترسیم می کند : "کمربند سلطنت ، نشان نوکری برای سرزمینم است
نادرها بسیار آمده اند و باز خواهند آمد اما ایران و ایرانی باید همیشه در
بزرگی و سروری باشد این آرزوی همه عمرم بوده است ."