دکتر آرزوی سلامتی شما را داریم

با خبر شدم دکتر کریم سمنانی بیماری هستند و هم اکنون ماههاست تحت نظر پزشک بوده و استراحت مطلق هستند
به عنوان یکی از کسانی که در لابی که موسس اش دکتر بوده اند روزها و لحظات خوب و خوشی داشته و دوستان بسیاری از این طریق یافته ام آرزوی بهروزی و سلامتی ایشان را دارم

خیلی ناراحت شدم امیدوارم هر چه زودتر جناب دکتر سمنانی شفا پیدا کنند و باز به جمع صمیمانه امان باز گردند

من هم از صمیم قلبم برای دکترسمنانی آرزوی سلامتی میکنم،
و مطمئن ام انرژی مثبتی که ما برای دکتر می فرستیم خیلی زود حالشون رو خوب میکنه....

مانند دیگر دوستان امیدوارم دکتر سمنانی هر روز حالشان بهتر شود و به جمع صمیمانه ما بازگردند

خدایا دکتر سمنانی رو زودتر خوب کن

زیبا تبریزی نوشته است:

خدایا دکتر سمنانی رو زودتر خوب کن

آمین

دلم خیلی گرفت
بعد از سکوت بلند مدت دکتر
رفتن آقای آتشی هم قلبم را بدرد آورد

مگه جریان چیه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آقای آتشی چی ؟؟؟؟؟؟؟
وای خدای من !!!!!!!! با اون نوشته صبحشون حدس می زدم یه چیزی هست .
الان بهشون زنگ می زنم

یعنی چی
تورو خدا باربی جان هر خبری گیر آوردی به منم بگو

مهران عبدالهی نوشته است:

دلم خیلی گرفت
بعد از سکوت بلند مدت دکتر
رفتن آقای آتشی هم قلبم را بدرد آورد

ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می​رود
ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می​رود
وان دل که با خود داشتم با دلستانم می​رود
من مانده​ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم می​رود
گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون
پنهان نمی​ماند که خون بر آستانم می​رود
محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانم می​رود
او می​رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می​رود
برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم
چون مجمری پرآتشم کز سر دخانم می​رود
با آن همه بیداد او وین عهد بی​بنیاد او
در سینه دارم یاد او یا بر زبانم می​رود
بازآی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین
کآشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می​رود
شب تا سحر می​نغنوم و اندرز کس می​نشنوم
وین ره نه قاصد می​روم کز کف عنانم می​رود
گفتم بگریم تا ابل چون خر فروماند به گل
وین نیز نتوانم که دل با کاروانم می​رود
صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من
گر چه نباشد کار من هم کار از آنم می​رود
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می​رود
سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بی​وفا
طاقت نمیارم جفا کار از فغانم می​رود

ای کاش می شد برای بازگشت آقای آتشی کاری می کردیم
امیدوارم گاهی به ما سر بزنن ،
با وجود خاطرات مان فراموش کردن ایشان سخت خواهد بود

برای تکمیل پایان نامه ام
آقای آتشی خیلی کمکم کردند
با تمام وجود از ایشون متشکرم و براشون آرزوی موفقیت می کنم امیدوارم یه روزی آن همه محبت ایشان را جبران کنم .

باربی نوشته است:

مگه جریان چیه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آقای آتشی چی ؟؟؟؟؟؟؟
وای خدای من !!!!!!!! با اون نوشته صبحشون حدس می زدم یه چیزی هست .
الان بهشون زنگ می زنم

خوب چی شد ؟ چی گفتن ؟

ایران نوشته است:

باربی نوشته است:

مگه جریان چیه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آقای آتشی چی ؟؟؟؟؟؟؟
وای خدای من !!!!!!!! با اون نوشته صبحشون حدس می زدم یه چیزی هست .
الان بهشون زنگ می زنم

خوب چی شد ؟ چی گفتن ؟

همراهشون خاموشه

آقای حسین آتشی بهترین دوست این سالهای من هم بود . امین با صداقت بودند خدانگهدارشون باشه

دوست خوبی بود
نجیب و با کلاس
یادش بخیر

سلام بچه ها
امروز تونستم با آقای آتشی تلفنی حرف بزنم

خیلی خوشحالم
گفتن براشون خیلی مشکله اما سعی می کنند به لابی سر بزنن
خوشحالم حالشون خوبه خدارا شکر
خیلی نگرانشون بودم برای همه سلام رسوندن

خیلی خوشحالم

منتظر دیدار آقای آتشی هستیم

من هم خوشحالم
آقای آتشی برایم نوشته اند چندی دیگر بازخواهند گشت و البته هر از گاهی همراهمان خواهند بود اما دیگر نمی خواهند یکی از مدیران لابی باشند و نوشته اند خانم عباسی بسیار شایسته و برازنده این سمت هستند .

ما هم خوشحالم و منتظر دیدار آقای آتشی

میثم طهماسبی نوشته است:

اول قدم از عشق سر انداختن ست
جان باختن ست و با بلا ساختن ست

اول این ست و آخرش دانی چیست
خود را ز خودی خود، بپرداختن ست

آرزوی سلامتی و بهروزی برای همه یاران دارم

سلام به استاد گرامیم
جناب آقای طهماسبی

من هم برای شما همکار گرامی روزها و شبهای شاد آرزو می کنم