| عکس های شگفت انگیز | |
|
|
نويسنده | پيام |
---|
مهران عبدالهی مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
تعداد پستها : 1334 سن : 49 از ایشان سپاسگزاری شده : 328 امتیاز : 60932 Registration date : 2008-10-30
| عنوان: عکس های شگفت انگیز الخميس مارس 11, 2010 4:07 pm | |
| | |
|
| |
ستاره عباسی مدیر ارشد ( فرهنگ و هنر )
تعداد پستها : 1304 سن : 39 آدرس : Aalborg University . Denmark از ایشان سپاسگزاری شده : 325 امتیاز : 64011 Registration date : 2008-10-23
| عنوان: رد: عکس های شگفت انگیز الخميس مارس 11, 2010 4:37 pm | |
| اون پرنده دیگه چقدر خیره است اصلا فکر نمی کنه یه شیرجه عقاب می تونه جونش رو به خطر بندازه با همه چیزی شوخی با "دم شیر" نه ببخشید با پنجه عقاب هم شوخی | |
|
| |
مهمان مهمان
| عنوان: عقاب و چکاوک الجمعة مارس 12, 2010 4:09 am | |
| مایل نبودم که از موضوع اصلی تصاویر شگفت انگیز خارج بشم اما این تصویر من رو به یاد داستانی از جبران خلیل جبران انداخت مایل شدم تا داستان را برای شما و مخصوصا ستاره ی عزیزم بنویسم چکاوک و عقابی بر صخره ای فراز تپه ی بلندی یکدیگر را ملاقات کردند. چکاوک گفت:"روز به خیر ،آقا"و عقاب به او نگریست و آرام گفت:"روز به خیر"و چکاوک گفت:"امیدوارم همه چیز برای شما رو به راه باشد آقا." عقاب گفت:"بله،برای ما همه چیز روبه راه است.مگر نمی دانی که ما شاه پرندگانیم و اجازه نداری پیش از ما سخن بگویی؟ چکاوک گفت:من که فکر می کنم ما از یک خانواده ایم." عقاب با تحقیر به او نگریست و گفت:"چه کسی به تو گفته که من و تو از یک خانواده ایم؟" سپس چکاوک گفت:"خودم این را به تو ثابت می کنم،من می توانم تا همان بلندایی که تو می توانی، پرواز کنم، و می توانم آواز بخوانم و مو جودات دیگر زمین را شاد کنم. و تو نه به کسی لذت می بخشی و نه کسی را شاد می کنی." عقاب به خشم آمد و گفت:"لذت و شادی!موجود حقیر گستاخ!با یک ضربه ی منقارم می توانم نابودت کنم. تو هم اندازه ی پای منی!" بعد چکاوک پرید و بر پشت عقاب نشست و شروع کرد به کندن پرهای عقاب. عقاب آزرده شد و به پرواز در آمد و بالا رفت تا خود را از شر آن پرنده ی کوچک رها کند. اما نتوانست. سرانجام بد خلق تر از همیشه، در حالی که به زمین و زمان ناسزا می گفت،باز بر همان صخره فرود آمد و آن موجود کوچک هنوز بر پشتش بود. در همان لحظه ، لاک پشت کوچکی از آنجا می گذشت و از دیدن آن منظره به خنده افتاد و آنقدر خندید که نزدیک بود وارونه شود. عقاب به لاک پشت نگریست و گفت : " مو جود خزنده ی بدبخت کندرو که مثل خاک می مانی ، به چه می خندی ؟" و لاک پشت گفت :"آخر تو شبیه اسب شده ای و پرنده ی کوچکی دارد از تو سواری می گیرد، اما ان پرنده ی کوچک بهتر از توست." و عقاب به او گفت:"سرت به کار خودت باشد. این یک موضوع خانوادگی بین من و برادرم ،چکاوک است." |
|
| |
مرتضی آشتیانی ادمین انجمن
تعداد پستها : 495 سن : 44 از ایشان سپاسگزاری شده : 48 امتیاز : 58895 Registration date : 2008-10-27
| عنوان: رد: عکس های شگفت انگیز الجمعة مارس 12, 2010 4:45 am | |
| - sunny نوشته است:
- مایل نبودم که از موضوع اصلی تصاویر شگفت انگیز خارج بشم اما این تصویر من رو به یاد داستانی از جبران خلیل جبران انداخت مایل شدم تا داستان را برای شما و مخصوصا ستاره ی عزیزم بنویسم
چکاوک و عقابی بر صخره ای فراز تپه ی بلندی یکدیگر را ملاقات کردند. چکاوک گفت:"روز به خیر ،آقا"و عقاب به او نگریست و آرام گفت:"روز به خیر"و چکاوک گفت:"امیدوارم همه چیز برای شما رو به راه باشد آقا." عقاب گفت:"بله،برای ما همه چیز روبه راه است.مگر نمی دانی که ما شاه پرندگانیم و اجازه نداری پیش از ما سخن بگویی؟ چکاوک گفت:من که فکر می کنم ما از یک خانواده ایم." عقاب با تحقیر به او نگریست و گفت:"چه کسی به تو گفته که من و تو از یک خانواده ایم؟" سپس چکاوک گفت:"خودم این را به تو ثابت می کنم،من می توانم تا همان بلندایی که تو می توانی، پرواز کنم، و می توانم آواز بخوانم و مو جودات دیگر زمین را شاد کنم. و تو نه به کسی لذت می بخشی و نه کسی را شاد می کنی." عقاب به خشم آمد و گفت:"لذت و شادی!موجود حقیر گستاخ!با یک ضربه ی منقارم می توانم نابودت کنم. تو هم اندازه ی پای منی!" بعد چکاوک پرید و بر پشت عقاب نشست و شروع کرد به کندن پرهای عقاب. عقاب آزرده شد و به پرواز در آمد و بالا رفت تا خود را از شر آن پرنده ی کوچک رها کند. اما نتوانست. سرانجام بد خلق تر از همیشه، در حالی که به زمین و زمان ناسزا می گفت،باز بر همان صخره فرود آمد و آن موجود کوچک هنوز بر پشتش بود. در همان لحظه ، لاک پشت کوچکی از آنجا می گذشت و از دیدن آن منظره به خنده افتاد و آنقدر خندید که نزدیک بود وارونه شود. عقاب به لاک پشت نگریست و گفت : " مو جود خزنده ی بدبخت کندرو که مثل خاک می مانی ، به چه می خندی ؟" و لاک پشت گفت :"آخر تو شبیه اسب شده ای و پرنده ی کوچکی دارد از تو سواری می گیرد، اما ان پرنده ی کوچک بهتر از توست." و عقاب به او گفت:"سرت به کار خودت باشد. این یک موضوع خانوادگی بین من و برادرم ،چکاوک است." براستی داستانی بسیار زیبا و در خور این تصاویر بود گویا آن باز و آن چکاوک همین ها بوده اند. لذت برم خانم سانی ممنونم و از دوست خوبمان مهران به خاطر عکس های بسیار شگفت انگیزشان سپاسگذارم | |
|
| |
زیبا ORODIST ❤️ ❤️ ❤️ ❤️
تعداد پستها : 1110 از ایشان سپاسگزاری شده : 479 امتیاز : 64710 Registration date : 2010-01-22
| عنوان: رد: عکس های شگفت انگیز الأربعاء مارس 17, 2010 4:49 am | |
| - sunny نوشته است:
- مایل نبودم که از موضوع اصلی تصاویر شگفت انگیز خارج بشم اما این تصویر من رو به یاد داستانی از جبران خلیل جبران انداخت مایل شدم تا داستان را برای شما و مخصوصا ستاره ی عزیزم بنویسم
چکاوک و عقابی بر صخره ای فراز تپه ی بلندی یکدیگر را ملاقات کردند. چکاوک گفت:"روز به خیر ،آقا"و عقاب به او نگریست و آرام گفت:"روز به خیر"و چکاوک گفت:"امیدوارم همه چیز برای شما رو به راه باشد آقا." عقاب گفت:"بله،برای ما همه چیز روبه راه است.مگر نمی دانی که ما شاه پرندگانیم و اجازه نداری پیش از ما سخن بگویی؟ چکاوک گفت:من که فکر می کنم ما از یک خانواده ایم." عقاب با تحقیر به او نگریست و گفت:"چه کسی به تو گفته که من و تو از یک خانواده ایم؟" سپس چکاوک گفت:"خودم این را به تو ثابت می کنم،من می توانم تا همان بلندایی که تو می توانی، پرواز کنم، و می توانم آواز بخوانم و مو جودات دیگر زمین را شاد کنم. و تو نه به کسی لذت می بخشی و نه کسی را شاد می کنی." عقاب به خشم آمد و گفت:"لذت و شادی!موجود حقیر گستاخ!با یک ضربه ی منقارم می توانم نابودت کنم. تو هم اندازه ی پای منی!" بعد چکاوک پرید و بر پشت عقاب نشست و شروع کرد به کندن پرهای عقاب. عقاب آزرده شد و به پرواز در آمد و بالا رفت تا خود را از شر آن پرنده ی کوچک رها کند. اما نتوانست. سرانجام بد خلق تر از همیشه، در حالی که به زمین و زمان ناسزا می گفت،باز بر همان صخره فرود آمد و آن موجود کوچک هنوز بر پشتش بود. در همان لحظه ، لاک پشت کوچکی از آنجا می گذشت و از دیدن آن منظره به خنده افتاد و آنقدر خندید که نزدیک بود وارونه شود. عقاب به لاک پشت نگریست و گفت : " مو جود خزنده ی بدبخت کندرو که مثل خاک می مانی ، به چه می خندی ؟" و لاک پشت گفت :"آخر تو شبیه اسب شده ای و پرنده ی کوچکی دارد از تو سواری می گیرد، اما ان پرنده ی کوچک بهتر از توست." و عقاب به او گفت:"سرت به کار خودت باشد. این یک موضوع خانوادگی بین من و برادرم ،چکاوک است." داستانش خیلی زیبا بود عکسها هم قشنگ بودند خیلی قشنگ | |
|
| |
Kamran Arya کاربر حرفه ایی انجمن
تعداد پستها : 69 سن : 48 آدرس : استامبول از ایشان سپاسگزاری شده : 28 امتیاز : 58965 Registration date : 2008-10-23
| عنوان: رد: عکس های شگفت انگیز السبت مارس 20, 2010 5:04 am | |
| عکسها فوق العاده بودند داستان بسیار زیبایی از جبران خلیل جبران بود . هر وقت نام مرحوم جبران خلیل جبران را می بینم ناخودآگاه به یاد ارد بزرگ می افتم چون در جایی خواندم هر دوی آنها متولد 17 دیماه هستند . سال هشتاد و هشت هم امروز به پایان رسید امیدوارم سال نوی شما دوستان مبارک باشه و سال هشتاد و نه سال خوبی برای همه باشه | |
|
| |
زیبا ORODIST ❤️ ❤️ ❤️ ❤️
تعداد پستها : 1110 از ایشان سپاسگزاری شده : 479 امتیاز : 64710 Registration date : 2010-01-22
| عنوان: لطفا نظر ندید!! السبت أبريل 03, 2010 9:24 am | |
| | |
|
| |
زیبا ORODIST ❤️ ❤️ ❤️ ❤️
تعداد پستها : 1110 از ایشان سپاسگزاری شده : 479 امتیاز : 64710 Registration date : 2010-01-22
| عنوان: رد: عکس های شگفت انگیز الخميس أبريل 15, 2010 3:51 pm | |
| | |
|
| |
زیبا ORODIST ❤️ ❤️ ❤️ ❤️
تعداد پستها : 1110 از ایشان سپاسگزاری شده : 479 امتیاز : 64710 Registration date : 2010-01-22
| عنوان: رد: عکس های شگفت انگیز الخميس أبريل 15, 2010 3:53 pm | |
| | |
|
| |
زیبا ORODIST ❤️ ❤️ ❤️ ❤️
تعداد پستها : 1110 از ایشان سپاسگزاری شده : 479 امتیاز : 64710 Registration date : 2010-01-22
| عنوان: رد: عکس های شگفت انگیز الخميس أبريل 15, 2010 3:53 pm | |
| | |
|
| |
| عکس های شگفت انگیز | |
|