A man was SICK and TIRED of going to work every day while his wife stayed home.
مردی ناخوش و خسته شده بود از اینکه باید هر روز به سر کار برود درحالیکه همسرش در خانه به سر میبرد
And further jealous of her, as she received lot of Women's Day wishes and compliments
و بعلاوه به او حسودیش شد، چرا که همسرش بسیاری تعاریف و آرزو و تبریک در روز زن دریافت کرده بود
He wanted her to see what he went through so he prayed:
دلش خواست که همسرش بفهمد که او چه کارهایی انجام میدهد
:پس آرزو کرد
"Dear Lord: I go to work every day and put in 8 hours while my wife merely stays at home. I want her to know what I go through. So, please allow her body to switch with mine for a day.Amen!"
خدای عزیزم، من هر روز، روزی 8 ساعت سر کار میروم درحالیکه همسرم فقط در خانه میماند. میخواهم او بداند که من چه سختی را تحمل میکنم. پس تقاضا دارم که اجازه دهی بدن من و او با هم جابجا شود، تنها برای یک روز. آمین
Poof!!!
God, in his infinite wisdom, granted the man's wish.
خداوند با حکمت بیکرانش آروزی مرد را برآورده کرد
The next morning, sure enough, the man awoke as a woman.
فردا صبح مرد به عنوان یک زن، از خواب بیدار شد
He arose,
از جایش برخاست
cooked breakfast for his mate, Awakened the kids,
برای همسرش صبحانه حاضر کرد، بچه ها را بیدار کرد
Set out their school clothes, Fed them breakfast,
لباس های مدرسه بچه ها را مرتب کرد، به آنها صبحانه داد
Packed their lunches, Drove them to school, Came home and picked up the dry cleaning,
ناهارشان را بسته بندی کرد، آنها را به مدرسه برد
به خانه برگشت و لباسها را برای بردن به خشکشویی برداشت
Took it to the cleaners And stopped at the bank to make a deposit,
آنها را به خشکشویی داد و به بانک رفت تا حساب پس انداز باز کند
Went grocery shopping, Then drove home to put away the groceries,
به خواروبار فروشی رفت
سپس خریدهایش را به خانه برد
Paid the bills and balanced the check book...
قبضها و صورتحسابها را پرداخت کرد و مانده حسابها را در دفتر خرج بررسی کرد
He cleaned the cat's litter box and bathed the dog.
جای خاک گربه را تمیز کرد و سگ را حمام کرد
Then, it was already 1.00pm
ساعت دقیقا 1 شد
And he hurried to make the beds...
و با عجله تختها را مرتب کرد
...do the laundry...
لباس ها را شست
vacuum, Dust, And sweep and mop the kitchen floor...
جاروبرقی کشید، گردگیری کرد و کف آشپزخانه را جارو و طی کشید
...Ran to the school to pick up the kids and got into an argument with them on the way home.
به سرعت رفت به مدرسه تا بچه ها را بردارد و در راه خانه با هم بحث کردند
Set out milk and cookies and...
شیر و کیک برایشان ریخت
...got the kids organized to do their homework.
و بچه ها را سازماندهی کرد تا تکالیفشان را انجام دهند
Then,
set up the ironing board and watched TV while he did the ironing.
سپس میز اتو را برداشت و در حین تماشای تلویزیون لباس ها را اتو زد
At 4:30pm
ساعت 4:30 بعدازظهر,
he began peeling potatoes and washing vegetables for salad...
سیب زمینیها را پوست کند و سبزی ها را برای درست کردن سالاد شست
...rolled meatballs and snapped fresh beans for supper.
گوشت قل قلی درست کرد و لوبیاهای تازه را برای شام آماده کرد
After supper
بعد از شام
He cleaned the kitchen, Ran the dishwasher..
آشپزخانه را تمیز کرد و ماشین ظرفشویی را روشن کرد .
...Folded laundry, Bathed the kids, And put them to bed.
لباسها را تا کرد، بچه ها را حمام کرد و آنها را خواباند
At 9.00pm,
ساعت 9 شب
He was exhausted and, though his daily chores weren't finished, he went to bed where he was expected to make love,
او بسیار خسته بود و با اینکه هنوز همه کارهای روزانه اش تمام نشده بود به تختخواب رفت تا عشق بازی کند
The next morning,
صبح روز بعد
he awoke and immediately knelt by the bed and said:
:او بیدار شد و سریع کنار تختش زانو زد و گفت
"Lord, I don't know what I was thinking. I was so wrong to envy my wife's being able to stay home all day. Please, Oh! Oh! Please, let us trade back. Amen!"
خدایا! من نمیدانستم که به چه چیزی داشتم می اندیشیدم. من خیلی اشتباه کردم که به خانه ماندن همسرم حسودی می کردم. خواهش میکنم، آه، آه، لطفا بیا قرارمان را برگردانیم. آمین
The Lord, in his infinite wisdom, replied:
:خداوند با حکمت بیکرانش پاسخ داد
"My son, I feel you have learned your lesson and I will be happy to change things back to the way they were. You'll just have to wait NINE MONTHS, though. You got pregnant last night."
پسرم میدانم که اکنون درس خود را آموختی و من خوشحال خواهم شد که همه چیز را به روال گذشته اش بازگردانم. اما تو باید 9 ماه صبر کنی چرا که دیشب باردار شدی