پایگاه اُرُدیست های سوئد

Swedish Orodists
 
الرئيسيةجستجوأحدث الصورثبت نامورود
< class="" height="25"> link

https://i.servimg.com/u/f30/20/32/02/33/orodis68.jpg

فلسفه اُرُدیسم چیست ؟ Orodism
زندگینامه فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ
بازتاب جهانی فلسفه اردیسم
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور هندوستان
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور آمریکا
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور ازبکستان
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کلمبیا
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور لهستان
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در تاجیکستان
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور افغانستان
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور مراکش
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور برزیل
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور نیجریه
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور نائورو
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور لیبی
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور بلژیک
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور سریلانکا
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور فیلیپین
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کنگو
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور ژاپن
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور اتیوپی
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کرواسی
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در جمهوری چک
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در گینه استوایی
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور صربستان
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور دانمارک
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور مالزی
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور اکوادور
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور قزاقستان
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور هائیتی
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور هندوراس
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور تانزانیا
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور سوئیس
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور نپال
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور تایلند
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور ایتالیا
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور گرجستان
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در آفریفای جنوبی
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور بلغارستان
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کنیا
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کامرون
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کره جنوبی
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور نروژ
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور مکزیک
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور اندونزی
بازتاب اُرُدیسم در جمهوری آذربایجان
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور انگلیس
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور عراق
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور آلمان
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در پورتوریکو
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور غنا
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور اسپانیا
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور فرانسه
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور ترکیه
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور روسیه
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور بنگلادش
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور پاکستان
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور اوگاندا
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور بحرین
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور ایسلند
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور مقدونیه
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور ایران
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور اوکراین
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور تونس
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور لتونی
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور چین
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور جیبوتی
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور الجزایر
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کانادا
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور پرو
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در نیکاراگوئه
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور آرژانتین
بازتاب اُرُدیسم در بوسنی و هرزگوین
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در قرقیزستان
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در ارمنستان
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور گویان
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور سنگاپور
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در لوکزامبورگ
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در مجارستان
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور بوتان
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کوبا
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کوزوو
بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور سوئد
المواضيع الأخيرة
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور آفریفای جنوبی The philosophy of Orodism in South Africa
من طرف الأحد فبراير 27, 2022 9:20 am

» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کنگو The philosophy of Orodism in Congo
من طرف الأحد فبراير 27, 2022 9:16 am

» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور تانزانیا The philosophy of Orodism in Tanzania
من طرف الأحد فبراير 27, 2022 9:14 am

» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور لوکزامبورگ The philosophy of Orodism in Luxembourg
من طرف الأحد فبراير 27, 2022 9:13 am

» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور سنگاپور The philosophy of Orodism in Singapore
من طرف الأحد فبراير 27, 2022 9:11 am

كساني كه Online هستند
در مجموع 108 كاربر Online ميباشد :: 0 كاربر ثبت نام شده، 0 كاربر مخفي و 108 مهمان :: 1 روبوت الفهرسة في محركات البحث

هيچ كدام

بيشترين آمار حضور كاربران در سايت برابر 295 و در تاريخ الأربعاء أكتوبر 16, 2024 7:50 pm بوده است.
ورود
نام كاربر:
كلمه رمز:
ورود اتوماتيك در بازديدهاي بعدي: 
:: كلمه رمز خود را فراموش كرده ايد؟
أفضل 10 أعضاء في هذا المنتدى
فرشته بیژنی
داستانهای کوتاه - صفحة 9 Vote_rcapداستانهای کوتاه - صفحة 9 Voting_bar1داستانهای کوتاه - صفحة 9 Vote_lcap 
حمیده ناصری
داستانهای کوتاه - صفحة 9 Vote_rcapداستانهای کوتاه - صفحة 9 Voting_bar1داستانهای کوتاه - صفحة 9 Vote_lcap 
admin
داستانهای کوتاه - صفحة 9 Vote_rcapداستانهای کوتاه - صفحة 9 Voting_bar1داستانهای کوتاه - صفحة 9 Vote_lcap 
مهران عبدالهی
داستانهای کوتاه - صفحة 9 Vote_rcapداستانهای کوتاه - صفحة 9 Voting_bar1داستانهای کوتاه - صفحة 9 Vote_lcap 
ستاره عباسی
داستانهای کوتاه - صفحة 9 Vote_rcapداستانهای کوتاه - صفحة 9 Voting_bar1داستانهای کوتاه - صفحة 9 Vote_lcap 
Sarvenaz
داستانهای کوتاه - صفحة 9 Vote_rcapداستانهای کوتاه - صفحة 9 Voting_bar1داستانهای کوتاه - صفحة 9 Vote_lcap 
فرهاد رمضانی
داستانهای کوتاه - صفحة 9 Vote_rcapداستانهای کوتاه - صفحة 9 Voting_bar1داستانهای کوتاه - صفحة 9 Vote_lcap 
زیبا
داستانهای کوتاه - صفحة 9 Vote_rcapداستانهای کوتاه - صفحة 9 Voting_bar1داستانهای کوتاه - صفحة 9 Vote_lcap 
پروانه منفرد
داستانهای کوتاه - صفحة 9 Vote_rcapداستانهای کوتاه - صفحة 9 Voting_bar1داستانهای کوتاه - صفحة 9 Vote_lcap 
سارا رستمیان
داستانهای کوتاه - صفحة 9 Vote_rcapداستانهای کوتاه - صفحة 9 Voting_bar1داستانهای کوتاه - صفحة 9 Vote_lcap 

 

 داستانهای کوتاه

اذهب الى الأسفل 
+11
ستاره عباسی
mehrnoosh
زیبا
beigi
حمیده ناصری
پروانه منفرد
ashk
ریحانه صبوری
فرهاد رمضانی
admin
Sarvenaz
15 مشترك
رفتن به صفحه : الصفحة السابقة  1, 2, 3, 4, 5, 6, 7, 8, 9
نويسندهپيام
حمیده ناصری
ORODIST ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️
ORODIST ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️
حمیده ناصری


تعداد پستها : 1569
سن : 32
آدرس : Sida, Valhallavägen, Stockholm Sweden
از ایشان سپاسگزاری شده : 154
امتیاز : 64433
Registration date : 2008-11-13

داستانهای کوتاه - صفحة 9 Empty
پستعنوان: رد: داستانهای کوتاه   داستانهای کوتاه - صفحة 9 Emptyالجمعة نوفمبر 25, 2011 8:41 pm


لیوان آب و مشکلات!



استادى در شروع کلاس درس، لیوانى پر از آب به دست گرفت. آن را بالا نگاه داشت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟ شاگردان جواب دادند 50 گرم، 100 گرم، 150 گرم.
استاد گفت: من هم بدون وزن کردن، نمی دانم دقیقاً وزنش چقدر است. اما سوال من این است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم، چه اتفاقى خواهد افتاد.
شاگردان گفتند: هیچ اتفاقى نمی افتد. استاد پرسید: خوب، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم، چه اتفاقى می افتد؟ یکى از شاگردان گفت: دست تان کم کم درد می گیرد. حق با توست. حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟
شاگرد دیگرى جسارتاً گفت: دست تان بی حس می شود. عضلات به شدت تحت فشار قرار می گیرند و فلج می شوند. و مطمئناً کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند. استاد گفت: خیلى خوب است. ولى آیا در این مدت وزن لیوان تغییر کرده است؟ شاگردان جواب دادند: نه پس چه چیز باعث درد و فشار روى عضلات می شود؟ من چه باید بکنم؟

شاگردان گیج شدند: یکى از آنها گفت: لیوان را زمین بگذارید. استاد گفت: دقیقاً . مشکلات زندگى هم مثل همین است. اگر آنها را چند دقیقه در ذهن تان نگه دارید، اشکالى ندارد. اگر مدت طولانی ترى به آنها فکر کنید، به درد خواهند آمد. اگر بیشتر از آن نگه شان دارید، فلج تان می کنند و دیگر قادر به انجام کارى نخواهید بود.
فکر کردن به مشکلات زندگى مهم است. اما مهم تر آن است که در پایان هر روز و پیش از خواب، آنها را زمین بگذارید. به این ترتیب تحت فشار قرار نمی گیرید، هر روز صبح سرحال و قوى بیدار می شوید و قادر خواهید بود از عهده هر مسئله و چالشى که برایتان پیش می آید، برآیید! دوست من، یادت باشد که لیوان آب را همین امروز زمین بگذار. زندگى همین است!

geek
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
مهمان
مهمان
Anonymous



داستانهای کوتاه - صفحة 9 Empty
پستعنوان: فرق دیوانه و احمق   داستانهای کوتاه - صفحة 9 Emptyالأربعاء فبراير 15, 2012 8:52 pm


فرق دیوانه و احمق
مردي در هنگام رانندگي، درست جلوي حياط يک تيمارستان پنچر شد و مجبورشد همانجا به تعويض لاستيک بپردازد.
هنگامي که سرگرم اين کار بود، ماشين ديگري به سرعت ازروي پیچ های چرخ که در کنار ماشين بودند گذشت و
آنها را به درون جوي آب انداخت و آب پیچ ها را برد.
مرد حيران مانده بود که چکار کند.
تصميم گرفت که ماشينش را همانجارها کند و براي خريد پیچ چرخ برود.
در اين حين، يکي از ديوانه ها که از پشت نرده هاي حياط تيمارستان نظاره گر اين ماجرا بود، او را صدا زد و گفت:
از 3 چرخ ديگر ماشين، از هر کدام يک پیچ بازکن و اين لاستيک را با 3 پیچ ببند و برو تا به تعميرگاه برسي.
آن مرد اول توجهي به اين حرف نکرد ولي بعد که با خودش فکر کرد ديد راست مي گويد و بهتر است همين کار را بکند.
پس به راهنمايي او عمل کرد و لاستيک زاپاس را بست..
هنگامي که خواست حرکت کند رو به آن ديوانه کرد و گفت: «خيلي فکر جالب و هوشمندانه اي داشتي، پس چرا توي تيمارستان انداختنت؟
ديوانه لبخندي زد و گفت: من اينجام چون ديوانه ام، ولي احمق که نيستم


بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
فرشته بیژنی
ORODIST ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️
ORODIST ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️
فرشته بیژنی


تعداد پستها : 1705
سن : 41
آدرس : Sweden.Stockholm
از ایشان سپاسگزاری شده : 484
امتیاز : 63989
Registration date : 2008-10-26

داستانهای کوتاه - صفحة 9 Empty
پستعنوان: رد: داستانهای کوتاه   داستانهای کوتاه - صفحة 9 Emptyالجمعة فبراير 24, 2012 9:55 pm

هر دو تا داستان جالب و آموزنده و بامزه بودند
مرسی Arrow
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
مهمان
مهمان
Anonymous



داستانهای کوتاه - صفحة 9 Empty
پستعنوان: رد: داستانهای کوتاه   داستانهای کوتاه - صفحة 9 Emptyالجمعة سبتمبر 14, 2012 1:26 pm

همیشه راهکار ساده تری نیز هست!

در یک شرکت بزرگ ژاپنی که تولید وسایل آرایشی را برعهده داشت ، یک مورد تحقیقاتی به یاد ماندنی اتفاق افتاد :

شکایتی از سوی یکی مشتریان به کمپانی رسید . او اظهار داشته بود که هنگام خرید یک بسته صابون متوجه شده بود که آن قوطی خالی است.

بلافاصله با تاکید و پیگیریهای مدیریت ارشد کارخانه این مشکل بررسی و ...

دستور صادر شد که خط بسته بندی اصلاح گردد و قسمت فنی و مهندسی نیز تدابیر لازمه را جهت پیشگیری از تکرار چنین مسئله ای اتخاذ نماید . مهندسین نیز دست به کار شده و راه حل پیشنهادی خود را چنین ارائه دادند :

پایش ( مونیتورینگ ) خط بسته بندی با اشعه ایکس

بزودی سیستم مذکور خریداری شده و با تلاش شبانه روزی گروه مهندسین ،‌دستگاه تولید اشعه ایکس و مانیتورهائی با رزولیشن بالا نصب شده و خط مذبور تجهیز گردید . سپس دو نفر اپراتور نیز جهت کنترل دائمی پشت آن دستگاهها به کار گمارده شدند تا از عبور احتمالی قوطیهای خالی جلوگیری نمایند .

نکته جالب توجه در این بود که درست همزمان با این ماجرا ، مشکلی مشابه نیز در یکی از کارگاههای کوچک تولیدی پیش آمده بود اما آنجا یک کارمند معمولی و غیر متخصص آنرا به شیوه ای بسیار ساده تر و کم خرجتر حل کرد :

تعبیه یک دستگاه پنکه در مسیر خط بسته بندی

تا قوطی خالی را باد ببرد!!!!


بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
مهمان
مهمان
Anonymous



داستانهای کوتاه - صفحة 9 Empty
پستعنوان: رد: داستانهای کوتاه   داستانهای کوتاه - صفحة 9 Emptyالجمعة سبتمبر 14, 2012 1:28 pm

راز خوشبختی در زندگی مشترک

روزی یک زوج،بیست و پنجمین سالگرد ازداوجشان را جشن گرفتند.آنها در شهر مشهور شده بودند به خاطر اینکه در طول 25
سال حتی کوچکترین اختلافی با هم نداشتند.تو این مراسم سردبیرهای روزنامه های محلی هم جمع شده بودند تا علت مشهور بودنشون (راز خوشبختی شون رو) بفهمند.

سردبیر میگه:آقا واقعا باور کردنی نیست؟ یه همچین چیزی چطور ممکنه؟

شوهره روزای ماه عسل رو بیاد میاره و میگه:بعد از ازدواج برای ماه عسل به شمیلا رفتیم،اونجا ...

برای اسب سواری هر دو،دو تا اسب مختلف انتخاب کردیم.اسبی که من انتخاب کرده بودم خیلی خوب بود ولی اسب همسرم به نظر یه کم سرکش بود.سر راهمون اون اسب ناگهان پرید و همسرم رو زین انداخت .

همسرم خودشو جمع و جور کرد و به پشت اسب زد و گفت :"این بار اولته" دوباره سوار اسب شد و به راه افتاد.بعد یه مدتی دوباره همون اتفاق افتاد این بار همسرم نگاهی با آرامش به اسب انداخت و گفت:"این دومین بارت" بعد بازم راه افتادیم .وقتی که اسب برای سومین بار همسرم رو انداخت خیلی با آرامش تفنگشو از کیف برداشت و با آرامش شلیک کرد و اونو کشت.

سر همسرم داد کشیدم و گفتم :"چیکار کردی روانی؟ حیوان بیچاره رو کشتی!دیونه شدی؟"

همسرم با خونسردی یه نگاهی به من کرد و گفت:"این بار اولت بود


بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
مهمان
مهمان
Anonymous



داستانهای کوتاه - صفحة 9 Empty
پستعنوان: Management   داستانهای کوتاه - صفحة 9 Emptyالسبت نوفمبر 10, 2012 9:56 am



روزي دو نفر در جنگل قدم مي زدند.
ناگهان شيري در مقابل آنها ظاهر شد..
يكي از آنها سريع كفش ورزشي اش را از كوله پشتي بيرون آورد و پوشيد.
ديگري گفت بي جهت آماده نشو هيچ انساني نمي تواند از شير سريعتر بدود.
مرد اول به دومي گفت : قرار نيست از شير سريعتر بدوم. كافيست از تو سريعتر بدوم...
و اینگونه شد که شاخه ای از مدیریت بنام مدیریت بحران شکل گرفت !
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Hope
مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
مدیر ارشد انجمن ( مشاهیر )
Hope


تعداد پستها : 150
آدرس : کردستان.دیواندره
از ایشان سپاسگزاری شده : 429
امتیاز : 53485
Registration date : 2011-01-06

داستانهای کوتاه - صفحة 9 Empty
پستعنوان: رد: داستانهای کوتاه   داستانهای کوتاه - صفحة 9 Emptyالسبت نوفمبر 10, 2012 5:28 pm

و
كد:
اینگونه شد که شاخه ای از مدیریت بنام مدیریت بحران شکل گرفت !
خنده eret affraid
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
مهمان
مهمان
Anonymous



داستانهای کوتاه - صفحة 9 Empty
پستعنوان: رد: داستانهای کوتاه   داستانهای کوتاه - صفحة 9 Emptyالأربعاء نوفمبر 14, 2012 9:11 am

دخترجواني از مکزيک براي يک مأموريت اداري چند ماهه به آرژانتين منتقل شد.
پس از دوماه، نامه ای از نامزد مکزيکي خود دريافت مي کند به اين مضمون:
لورای عزيز، متأسفانه ديگر نمیتوانم به اين رابطه از راه دور ادامه بدهم
و بايد بگويم که دراين مدت ده بار به توخيانت کرده ام!!!
و می دانم که نه تو و نه من شايسته اين وضع نيستيم.
مرا ببخش و عکسی که به تو داده بودم برايم پس بفرست
باعشق : روبرت
.
.
.
.
.
.
.
دختر جوان رنجيـده خاطراز رفتار مرد، از همه همکاران و دوستانش مي خواهد
که عکسی از نامزد، برادر، پسرعمو، پسردايي ... خودشان به او قرض بدهند
... او همه آن عکس ها را که کلی بودند با عکس روبرت، نامزد بي وفايش، در
يک پاکت گذاشته وهمراه با يادداشتي برايش پست مي کند ، به اين مضمون:
روبرت عزيز، مرا ببخش، اما هر چه فکر کردم قيافه تو را به ياد نياوردم،
لطفاً عکس خودت را از ميان عکسهاي توي پاکت جداکن و بقيه را به من
برگردان !!!!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
مهمان
مهمان
Anonymous



داستانهای کوتاه - صفحة 9 Empty
پستعنوان: رد: داستانهای کوتاه   داستانهای کوتاه - صفحة 9 Emptyالأربعاء نوفمبر 14, 2012 9:14 am

سرخپوستی پیر به نوه خود گفت: فرزندم در درون ما بین دو گرگ کارزاری بر پاست یکی از گرگ ها شیطانی به تمام معنا، عصبانی، دروغگو، حسود، حریص و پست گرگ دیگر آرام، خوشحال، امیدوار، فروتن و راستگو پسر کمی فکر کرد و پرسید: پدر بزرگ کدامیک پیروز است؟ پدر بزرگ بی درنگ گفت: همانی که تو به او غذا می دهی
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
مهمان
مهمان
Anonymous



داستانهای کوتاه - صفحة 9 Empty
پستعنوان: رد: داستانهای کوتاه   داستانهای کوتاه - صفحة 9 Emptyالخميس نوفمبر 22, 2012 7:54 pm


مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند.
لباس پوشید و راهی خانه خدا شد.
در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد،
خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.
مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد و
در همان نقطه مجدداً زمین خورد!
او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. یک بار دیگر لباسهایش
را عوض کرد و راهی خانه خدا شد.
در راه به مسجد، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید.
مرد پاسخ داد: (( من دیدم شما در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید.))،
از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم.
مرد اول از او بطور فراوان تشکر می کند و هر دو راهشان را به طرف مسجد
ادامه می دهند. همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ بدست
در خواست می کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند.
مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می کند.
مرد اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار می کند و مجدداً همان جواب را می شنود.
مرد اول سوال می کند که چرا او نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند.
مرد دوم پاسخ داد: ((من شیطان هستم.)) مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد.
شیطان در ادامه توضیح می دهد:
((من شما را در راه به مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم.))
وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را تمیز کردید و به راهمان به مسجد برگشتید،
خدا همه گناهان شما را بخشید. من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم
و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه بیشتر به راه مسجد برگشتید.
به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده ات را بخشید. من ترسیدم که اگر یک بار دیگر
باعث زمین خوردن شما بشوم، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده تان را خواهد بخشید.
بنا براین، من سالم رسیدن شما را به خانه خدا (مسجد) مطمئن ساختم.
داستان:
کار خیری را که قصد دارید انجام دهید به تعویق نیاندازید. زیرا هرگز نمی دانید
چقدر اجر و پاداش ممکن است ازمواجه با سختی های در حین تلاش به انجام کار خیر
دریافت کنید. پارسائی شما می تواند خانواده و قوم تان را بطور کلی نجات بخشد.
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
مهمان
مهمان
Anonymous



داستانهای کوتاه - صفحة 9 Empty
پستعنوان: رد: داستانهای کوتاه   داستانهای کوتاه - صفحة 9 Emptyالخميس نوفمبر 22, 2012 8:04 pm


A man was SICK and TIRED of going to work every day while his wife stayed home.

مردی ناخوش و خسته شده بود از اینکه باید هر روز به سر کار برود درحالیکه همسرش در خانه به سر میبرد

And further jealous of her, as she received lot of Women's Day wishes and compliments
و بعلاوه به او حسودیش شد، چرا که همسرش بسیاری تعاریف و آرزو و تبریک در روز زن دریافت کرده بود


He wanted her to see what he went through so he prayed:
دلش خواست که همسرش بفهمد که او چه کارهایی انجام میدهد
:پس آرزو کرد


"Dear Lord: I go to work every day and put in 8 hours while my wife merely stays at home. I want her to know what I go through. So, please allow her body to switch with mine for a day.Amen!"
خدای عزیزم، من هر روز، روزی 8 ساعت سر کار میروم درحالیکه همسرم فقط در خانه میماند. میخواهم او بداند که من چه سختی را تحمل میکنم. پس تقاضا دارم که اجازه دهی بدن من و او با هم جابجا شود، تنها برای یک روز. آمین

Poof!!!

God, in his infinite wisdom, granted the man's wish.
خداوند با حکمت بیکرانش آروزی مرد را برآورده کرد



The next morning, sure enough, the man awoke as a woman.
فردا صبح مرد به عنوان یک زن، از خواب بیدار شد
He arose,
از جایش برخاست


cooked breakfast for his mate, Awakened the kids,
برای همسرش صبحانه حاضر کرد، بچه ها را بیدار کرد


Set out their school clothes, Fed them breakfast,
لباس های مدرسه بچه ها را مرتب کرد، به آنها صبحانه داد


Packed their lunches, Drove them to school, Came home and picked up the dry cleaning,
ناهارشان را بسته بندی کرد، آنها را به مدرسه برد
به خانه برگشت و لباسها را برای بردن به خشکشویی برداشت


Took it to the cleaners And stopped at the bank to make a deposit,
آنها را به خشکشویی داد و به بانک رفت تا حساب پس انداز باز کند


Went grocery shopping, Then drove home to put away the groceries,
به خواروبار فروشی رفت
سپس خریدهایش را به خانه برد


Paid the bills and balanced the check book...
قبضها و صورتحسابها را پرداخت کرد و مانده حسابها را در دفتر خرج بررسی کرد


He cleaned the cat's litter box and bathed the dog.
جای خاک گربه را تمیز کرد و سگ را حمام کرد


Then, it was already 1.00pm
ساعت دقیقا 1 شد


And he hurried to make the beds...
و با عجله تختها را مرتب کرد


...do the laundry...
لباس ها را شست


vacuum, Dust, And sweep and mop the kitchen floor...
جاروبرقی کشید، گردگیری کرد و کف آشپزخانه را جارو و طی کشید


...Ran to the school to pick up the kids and got into an argument with them on the way home.
به سرعت رفت به مدرسه تا بچه ها را بردارد و در راه خانه با هم بحث کردند

Set out milk and cookies and...
شیر و کیک برایشان ریخت



...got the kids organized to do their homework.
و بچه ها را سازماندهی کرد تا تکالیفشان را انجام دهند
Then,



set up the ironing board and watched TV while he did the ironing.
سپس میز اتو را برداشت و در حین تماشای تلویزیون لباس ها را اتو زد
At 4:30pm
ساعت 4:30 بعدازظهر,



he began peeling potatoes and washing vegetables for salad...
سیب زمینیها را پوست کند و سبزی ها را برای درست کردن سالاد شست



...rolled meatballs and snapped fresh beans for supper.
گوشت قل قلی درست کرد و لوبیاهای تازه را برای شام آماده کرد
After supper
بعد از شام



He cleaned the kitchen, Ran the dishwasher..
آشپزخانه را تمیز کرد و ماشین ظرفشویی را روشن کرد .



...Folded laundry, Bathed the kids, And put them to bed.
لباسها را تا کرد، بچه ها را حمام کرد و آنها را خواباند
At 9.00pm,
ساعت 9 شب



He was exhausted and, though his daily chores weren't finished, he went to bed where he was expected to make love,
او بسیار خسته بود و با اینکه هنوز همه کارهای روزانه اش تمام نشده بود به تختخواب رفت تا عشق بازی کند



The next morning,
صبح روز بعد
he awoke and immediately knelt by the bed and said:
:او بیدار شد و سریع کنار تختش زانو زد و گفت



"Lord, I don't know what I was thinking. I was so wrong to envy my wife's being able to stay home all day. Please, Oh! Oh! Please, let us trade back. Amen!"
خدایا! من نمیدانستم که به چه چیزی داشتم می اندیشیدم. من خیلی اشتباه کردم که به خانه ماندن همسرم حسودی می کردم. خواهش میکنم، آه، آه، لطفا بیا قرارمان را برگردانیم. آمین

The Lord, in his infinite wisdom, replied:
:خداوند با حکمت بیکرانش پاسخ داد
"My son, I feel you have learned your lesson and I will be happy to change things back to the way they were. You'll just have to wait NINE MONTHS, though. You got pregnant last night."
پسرم میدانم که اکنون درس خود را آموختی و من خوشحال خواهم شد که همه چیز را به روال گذشته اش بازگردانم. اما تو باید 9 ماه صبر کنی چرا که دیشب باردار شدی
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
مهمان
مهمان
Anonymous



داستانهای کوتاه - صفحة 9 Empty
پستعنوان: رد: داستانهای کوتاه   داستانهای کوتاه - صفحة 9 Emptyالجمعة نوفمبر 23, 2012 5:38 pm



معامله شوخی بردار نیست


خواهر روحانی در کلاس مدرسه مقابل دانش آموزان نوجوان، ایستاده بود. او در حالی که یک سکه یک دلاری نقره در دستش بود گفت: به دختر یا پسری که بتواند نام بزرگترین مردی را که در این دنیا زیسته است بگوید، این یک دلاری را جایزه می دهم.

یک پسر خردسال ایتالیایی گفت: منظورتان میکل آنژ نیست؟

خواهر روحانی جواب داد: خیر، میکل آنژ یک هنرمند برجسته به حساب می آید، لکن بزرگترین مردی که دنیا به خود دیده نیست.

یک دختر خردسال یونانی گفت: آیا ارسطو بود؟

خواهر روحانی جواب داد: خیر، ارسطو یک متفکر بزرگ و پدر علم منطق بود اما بزرگترین مردی که در دنیا زندگی میکرده، محسوب نمی شود.

بالاخره یک پسر خردسال یهودی گفت: می دانم چه کسی است، او عیسی مسیح است.

خواهر روحانی جواب داد صحیح است و یک دلاری را به او داد.

خواهر روحانی که از جواب پسربچه یهودی قدری شگفت زده شده بود، در زنگ تفریح او را در زمین ورزش یافت و از او پرسید: آیا واقعا اعتقاد داری که عیسی مسیح بزرگترین مردی است که دنیا به خود دیده ؟

پسربچه جواب داد: البته نه، هر کسی می داند که بزرگترین مرد موسی بود. اما معامله شوخی بردار نیست!

به نقل از کتاب بزرگترین اصل مدیریت در دنیا نوشته مایکل لوبوف

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
 
داستانهای کوتاه
بازگشت به بالاي صفحه 
صفحه 9 از 9رفتن به صفحه : الصفحة السابقة  1, 2, 3, 4, 5, 6, 7, 8, 9
 مواضيع مماثلة
-
» داستانهای کوتاه طنز
» داستانهای کوتاه یاسمین آتشی
» داستانهای کودکانه
» داستانهای کمی تا قسمتی جدی
» داستان هايي از زیبا تبریزی

صلاحيات هذا المنتدى:شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد
پایگاه اُرُدیست های سوئد :: هنر و ادبیات :: ادبیات-
پرش به: